صفحه 9--6 اذر 87
به انگیزه بزرگداشت جهانی رودکی
بوی جوی مولیان(2)
نظام الدین فقیه، استاد دانشگاه شیراز
در هوش و استعداد سرشار رودکی همه نویسندگانی که راجع به رودکی نوشته اند، بدون استثناء روی آن تکیه بسیار زیادی داشتند و محمد عوفی هم در این زمینه مطالب بسیار زیادی گفته و جامی هم در بهارستان و امین رازی هم در کتاب هفت اقلیم این مطلب را تأیید
می کند. رودکی مهارت فوق العاده ای در لغت و واژگان فارسی داشته و این است دین بزرگی که بر گردن زبان مادری امروز ما دارد و برگردن تمام شاعران و نویسندگانی که پس از او سخن گفته اند و نیز بر گردن تمام زبان پارسی. وی تسلط به زبان پهلوی داشته و بسیاری از لغت پهلوی را با لغات عربی ترکیب کرده و زبان فارسی امروز ما را ژرفا بخشیده. دانشمند و مستشرق آلمانی به نام پل هورن در مقدمه ای که بر چاپ لغت نامه اسدی طوسی (لغت فرس) می نویسد، می گوید: «رودکی شاعری است که بیش از همه ذکر نام او آمده است» و اگر شما فرهنگ لغت هایی مثل دهخدا و معین را نگاه کنید برای برخی لغات برای شاهد معنی، شعر رودکی را می آورند و جالب است که از 1047 بیت شعری که از رودکی باقی مانده، 414 مورد در فرهنگ های لغت، به عنوان شاهد برای معانی واژه ها و لغت های فارسی آورده شده است. این درصد بسیار زیادی است و حتی کتاب لغت فارسی تاج المصادر را هم به رودکی نسبت داده اند که البته اشتباه است. تحقیقات محققان نشان می دهد که این کتاب تألیف ابوجعفر بیهقی است و در سال 544 نوشته شده، ولی آن قدر رودکی در واژه شناسی و فرهنگ شناسی ماهر بوده و به این صفت شهرت داشته که این کتاب را زمانی که نویسندۀ آن مشخص نبوده به رودکی نسبت می دهند. رودکی آشنایی کامل با ادبیات ایران و تاریخ ایران قبل از اسلام داشته است. یک نکته که رودکی در یکی از شعرهایش آورده، تازه صد سال است که مشخص شده:
همچو معماست فخر و همت او شرح
همچو اوستاست فضل و سیرت او زند
صد سال است که مستشرقان خارجی متوجه شده اند شرح و تفسیر اوستا، زند است (اوستا متن است و زند شرح این متن).
رودکی حدیث دان برجسته ای بوده است. یکی از القاب و صفاتی که برای رودکی می آورند، محدث بودن اوست و در بسیاری از اشعاری که از او باقی مانده، احادیثی که براساس آن احادیث شعر سروده مشخص می باشد و نیز اینکه او در حکمت استاد بوده است. اشعار حکیمانۀ بسیار زیادی در همین 1047 بیت می توان پیدا کرد:
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه چون نگری سر به سر همه پند است
به روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
که را زبان نه به بند است پای در بند است
***
این جهان پاک خواب کردار است
آن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بد است
شادی او بر جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار
که همه کار او نه هموار است
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است
***
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
رفت آن که رفت آمد و آنک آمد
بود آن که بود، خیره چه غم داری؟
هموار کرد خواهی گیتی را
گیتیست کی پذیرد همواری؟
مستی مکن که ننگرد او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری
آزار بیش زین گردون بینی
گر تو به هر بهانه ای بیازاری
گویی، گماشته است بلایی او
بر هر که تو دل بر او بگماری
ابری پدید نی کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
نهایت حکمت را در این اشعار و ابیات می توان مشاهده کرد:
زندگانی چه کوته چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز
هم بچنبر گذر خواهد بود
این رسن را اگر چه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز
این همه باد و بود تو خواب است
خواب را حکم نی مگر بر مجاز
این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی ز یکدگرشان باز
در این ارتباط، اشعاری را که شاعران پس از رودکی به تبعیت از او سروده اند، فراوان است.رودکی پند و اندرز و سخنان حکیمانه بسیار داشته. ناصر خسرو قبادیانی که از بزرگان شعر و ادب پارسی در قرن پنجم هجری است (که معمولاً حکم او، حجت است در تاریخ ادبیات ایران) میگوید:
اشعار زهد و پند بسی گفتست
آن شاعر تیره چشم روشن بین
رودکی را مخترع رباعی می دانند که در بسیاری از منابع آمده است. در کتاب المعجم تألیف شمس الدین محمد قیس رازی که در اواخر قرن
هفتم ه.ق آن را نوشته است، رودکی به عنوان مخترع رباعی معرفی
می شود. در بسیاری از منابع معتبر دیگر هم این مطلب ذکر شده است. در 50 سال پیش - سال 1337 - چالشی بر این موضوع آورده شد. سخنرانی هایی
که در دانشگاه تهران برای بزرگداشت هزار و صدمین سالگرد تولد رودکی گذاشته شد استاد جلال همایی و سعید نفیسی در آن سخنران بودند و مقالاتشان به چاپ رسید. در مقاله ای که حاصل سخنرانی مرحوم جلال همایی است و در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شماره 3 و 4 سال 1338 دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتشر شده، مرحوم همایی صحت این موضوع را به چالش می کشد و می گوید: رودکی این وزن را اختراع نکرده است و دلایل و مستنداتی می آورد: بلکه رودکی نخستین کسی است که اشعار ملحون یا ترانه را بر این وزن سروده است. چالش ایشان را باید با یک دید ژرف و باریک بین محققانه نگریست. استاد ارجمند جناب آقای شفیعی کدکنی هم مقاله ای دارد تحت عنوان رودکی و رباعی که ظاهراً ایشان هم گرایش دارد به همین فرمایش مرحوم استاد جلال همایی. ایشان می گوید: رباعی نوعی شعر ایرانی خالص بوده است که سالها قبل از تولد رودکی در مجامع صوفیه با آن سماع
می گردند. فرمایش ایشان بسیار درست است و تردیدی نیست، ولی جای بحث وجود دارد.البته رباعی پس از زبان دری به زبان عربی سروده شده و برحسب ساختار زبان عرب، رباعی در این زبان موفق نبوده است. رباعی شعری 4 مصراعی است که در واقع رباعی از ربع می آید و چهار مصراع دارد که مصراع های 1 و 2 و 4 آن باید هم قافیه باشند و مصراع سوم
می تواند آزاد باشد. ترانه هم دوبیتی است. رباعی و ترانه هم گاهی یکسان گرفته می شوند و به آن دوبیتی هم می گویند، به شرطی که وزن و قافیۀ رباعی را داشته باشد.قبل از اسلام دوبیتی هایی به زبان پهلوی سروده می شده به نام اورامن که شبیه رباعی است از نظر قافیه. بهترین کسی که این مطلب را توضیح داده خواجه نصیرالدین توسی است در کتابی تحت عنوان معیارالاشعار (در سال 649ه.ق نوشته شده) که در علم عروض و قافیه است. او می گوید: «اورامن در زبان پهلوی قبل از اسلام وجود داشته و میشود گفت از نظر قافیه شبیه رباعی بوده است».در ایران شعرهای ملی ایرانی به نام فهلویات هم به زبان پهلوی و پس از آن به زبان دری سروده میشده است. یک خانم پروفسور شرق شناس
آمریکایی می گوید: شعر فارسی در زبان پهلوی قبل از اسلام در ایران وجود داشته ولی به صورت شفاهی منقول می شده است نه به صورت مکتوب. وی مستندات زیادی هم ارائه می کند. رودکی به زبان پهلوی هم آشنا بوده. منتها اینکه آیا این رباعی اختراع رودکی است یا نه،
می توان گفت بلی از نظر فنی اگر ابداعی تازه در ابزاری قدیمی شود و نوع جدید آن به وجود بیاید، ابداع و اختراع است و امروز آن را ثبت
می کنند. علامه دهخدا نیز می نویسد که به ظاهر مبدع و مخترع رباعی رودکی است و چنین نقل می کند که روزی در رهگذری کودکی بازی
می کرد؛ جوزی یا گردوئی می غلتید و کودک از روی قریحه طبع
می گوید: «غلطان غلطان همی رود تا بن گو» و به این ترتیب رودکی برای دو بیتی وزن اختراع می کند و وزن رباعی بر وزن «لاحول و لا قوه الا بالله»
قرار می گیرد و اگر در غیر اینصورت باشد و بر این وزن نباشد رباعی نیست.
طبق تعریف یونسکو برای کار جدید، آرایش جدید در اقوال دیگران، کار نوین تلقی می شود. از دیدگاه تعاریف روز اختراع و ابداع، می شود گفت رباعی اختراع رودکی است. پس از رودکی است که سرودن رباعی در ایران شدت و ترویج و تقویت پیدا کرد. ابوسعید ابی الخیر، خیام، سعدی، مولوی، قاآنی و حافظ رباعی گفتند و رباعیات خیام به اغلب زبانهای زنده دنیا ترجمه شد که می دانیم اینها از برکت وجود رودکی است.
رودکی کلیله و دمنه را به شعر در آورده، این را حمدالله مستوفی هم که در کتاب تاریخ گزیده نوشته است در سال 750 ه.ق تأیید می کند. شیخ بهاءالدین آملی (شیخ حر آملی، شیخ بهایی) هم در کتاب کشکول این را تأیید می کند. این کتاب تنها مرجعی است که تعداد ابیات را
می آورد. او می گوید، رودکی کتاب کلیله و دمنه را در 12000 بیت به شعر در آورد. از این 12000 بیت، امروز تنها 129 بیت باقی مانده است. از آثار دیگری که رودکی به شعر در آورده، کتاب معروف سندباد نامه است. مستشرق مشهور آلمانی پل هورن تحقیقاتی انجام داده و در همان مقدمۀ فرهنگ اسدی مضامینی از شعر رودکی را در ادبیات تطبیقی
می آورد و تطبیق می دهد با داستانهایی از سندباد نامه و نشان می دهد که این اشعار از سندباد نامه بوده است. پس رودکی حداقل داستان هایی از سندباد نامه یا تمام سندباد نامه را به شعر در آورد. البته با توجه به روان گویی
رودکی می توان گفت که به احتمال زیاد تمام سندباد نامه را به شعر در آورده است. رودکی کتاب شعر عظیم دیگری هم داشته به نام مثنوی دوران آفتاب . در فرهنگ جهانگیری تألیف میر جمال الدین انجوی شیرازی که در زمان سلطنت اکبرشاه و پس از آن در زمان جهانگیر شاه در سال 1032 ه.ق نوشته شده و از فرهنگ های بسیار معتبر جهان است، نام این کتاب برده شده. (اکبر شاه ضمن نوشتن این فرهنگ نامه وفات یافته و آن را تقدیم به پسرش جهانگیر شاه می کند)
رودکی شش مثنوی دیگر هم داشته. مدایح هم داشته. در مرثیه سرایی
هم رودکی استاد و توانا بوده است. مرثیه شعری است که در رثای یک فرد وفات یافته گفته می شود و چنان است که شخصی که متوفی را ندیده بر گریه بیفتد و اوصاف متوفی چنان گفته می شود که شنونده
بی اختیار بگرید. رودکی در سرودن مرثیه واقعاً هنرمند بوده و هنر و نبوغ و استعداد خارق العاده و خدادادی خود را نشان داده است.
در مرثیت ابوالحسن مرادی چنین سروده است:
مُرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره بمادر سپرد
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی بمرد
کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبد او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جوی می شمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان و خرد سوی سماوات برد
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد
صاف بد آمیخته با دُرد می
بر سر خم رفت و جدا شد ز دُرد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کُرد
خانۀ خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای بُرد
شعر به این زیبایی در اوج روانی و مرثیه به این دلسوزی.
او در قالب رباعی، مرثیه ای برای دختری زیباروی که در جوانی مرده گفته:
تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
بر حسن و جوانیت دل نرم نداشت
اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
وی در هجو و ناسزاگویی هم اشعاری دارد. اشعار رودکی در هجو و ناسزاگویی رکیک نیست. برخلاف بسیاری از شاعران بزرگ در نهایت ملایمت بدون دریدگی و با نهایت شرم و حیا هجو می گوید.
رودکی غزل و شعر عاشقانه بسیار داشته. او طبعی بسیار ظریف و لطیف داشته. در دوست داشتن و مهربانی به خصوص نسبت به کسانی که عاشق آنها بوده و دختران و زنان غزل گفته:
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد بزیب
این همه یکسره تمام شدست
نزد تو ای بت ملوک فریب
وی به معشوقه خود می گوید:
چمن عقل را خزانی اگر
گلشن عشق را بهار تویی
عشق را اگر پیمبری لیکن
حسن را آفریدگار تویی
در تاریخ ادبیات ایران تصور می شده که رودکی کور مادرزاد بوده است؛ همان گونه که محمد عوفی در کتاب معروف و معتبر لباب الالباب می گوید: رودکی چشم ظاهر بسته داشت اما چشم باطن گشاده، از مادر نابینا آمده، اما چنان زکی و تیزفهم بود که در هشت سالگی قرآن را بر تمامت حفظ کرد.
و محمود عوفی از خود نپرسیده که یک کور مادرزاد چگونه می توانسته در هشت سالگی تمام قرآن را بخواند و حفظ کند. جامی در بهارستان به تبعیت از محمد عوفی از کور مادرزاد بودن او
میگوید: اما اگر در اشعار او توجه شود، رودکی خود می گوید که من بینا هستم:
پوپک دیدم به حوالی سرخس
بانگک بر برده بابر اند را
چادرکی دیدم رنگین بر و
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
یا:
بسا نگار که حیران بدی بدو در چشم
بروی او در چشمم همیشه حیران بود
همیشه چشمم زی زلفلکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخن دان بود
یک کور مادرزاد چگونه می تواند تصوری از روز و روشنایی آن داشته باشد.
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود دُرّ و مرجان بود
ستاره سحری بود و قطره باران بود
در مورد جوانی خود در دوران پیری می گوید:
شد آن زمانه که رویش بسان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
بسا کنیزک نیکو که میل داشت بدو
و الی آخر...
زلف تو را جیم که کرد؟ آن که او
خال تو را نقطه آن جیم کرد
وان دهن تنگ تو گویی کسی
دانگکی نار به دو نیم کرد
شهاب الدین منینی اهل منین و دمشق در سال 1172 ه.ق از علمای سرشناس و معتبر دمشق در دو جلد شرح تاریخ عتبی می نویسد، رودکی در زمان حیات چشم داشته و می گوید چشم او را میل کشیدند و به نظر می آید که این درست است و قید می کند که در پایان زندگی چشم او را میل کشیدند. بالاترین دلیلی که بر این ادعا می توان آورد، نبش قبر رودکی است. در سال 1336 یعنی 1957 میلادی- 51 سال قبل -
سدر همین روستای پنج رودک که آرامگاه رودکی است در تاجیکستان در گورستان کهنه ای با نشانه ای که ابوسعید ادریسی در کتاب تاریخ سمرقند داده، قبر را پیدا کرده و نبش قبر کردند و استخوان های رودکی را از قبر در آوردند. براساس ساختار و سازۀ آنها، مجسمه ای ساختند که اکنون در کنار آرامگاه رودکی قرار دارد و زمانی که استخوانها را در آوردند، دیدند که آثار جسم گداخته ای بر کاسۀ سر و جمجمۀ رودکی است و مضاف بر این ستون فقرات هم در عکسبرداری با اشعۀ ایکس شکستگی داشته است. به این دلیل که زمانی که می خواستند او را به میل گداخته یا آتش نزدیک کنند مقاومت می کرده و آن چنان که از مجسمه پیداست، مردی قوی، محکم و قوی هیکل بوده و به او فشار می آوردند در نتیجه کمرش هم شکسته. (این مطلب را نجاتی در تاریخ عینی یا عتبی تأیید می کند)
یک احتمال قوی برای بیان اینکه چرا در پایان عمر او این اتفاق افتاده را توضیح خواهم داد. می خواهیم بدانیم نخبه کشی در تاریخ ایران ریشه ها در کجا داشته و دارد؛ فقط به امیرکبیر و قائم مقام محدود نیست. می خواهیم ریشه هایش را در تاریخ سیاه استبداد بیابیم.
من در این مورد با یکی از دانایان تاریخ سامانی صحبت کردم که وی نویسندۀ کتاب تاریخ تحولات سامانیان است.
آنچه که از متون تاریخی به دست می آید مربوط به دوره سامانیان این است که امیر ابونصر ابوسعید، سلطان سامانی که از ممدوحین عمدۀ رودکی بوده، و همچنین ابوالفضل بلعمی که چهل و هفت سال در دوره سامانیان وزیر بوده و از
چهرههای شناخته شده ایران است، گویا گرایشی به سمت شیعهگری، شیعۀ هفت امامی اسماعیلیه، داشته اند که به آنها قرمطیان می گفتند.
قرمطی معمولاً به دو اعتبار گفته شده: یکی قرمط که همان خط قرمط به معنای خط ریز درهم است و دیگری انتساب به شخصی به نام «اشعث» که از مبلغین اسماعیلیه بوده
- در شهرهای اهواز و بغداد- و محمد رواق هم که از مبلغین و سران فرقۀ اسماعیلیه بوده جزء قرمطیان بوده اند. همچنین به معنای تاتی راه رفتن، کسانی که پای کوتاه دارند و موقع راه رفتن تاتی می کنند. اشعث قدی کوتاه و پایی کوتاه داشته و در هنگام راه رفتن قرمط
میکرده، قدم های آهسته و کوچک برمی داشته و محمد رواق هم خط قرمط می نوشته. سپس قرمطی در تاریخ ایران به معنای ضد دین و ضد مذهب شمرده می شده و نخبه کشی های فراوان براین اساس در تاریخ استبداد طولانی ایران اتفاق افتاده است. رودکی قرمطی تلقی
میشده است و البته ابونصر سامانی و ابوالفضل بلعمی نیز قرمطی شمرده می شوند.
پس از ابونصر سامانی بر جای او نوح بن نصر، پسرش می نشیند برای این که نوح بتواند اوضاع را آرام کند و نشان دهد شبهاتی که راجع به اسماعیلیه و قرمطیان وجود داشته منتفی است، شخصی را به نام ابوالفضل محمد الحاکم (حاکم جلیل) که قاضی القضات شهر بخارا بوده و به حاکم جلیل شهرت داشته، آورده و بر جای ابوالفضل بلعمی وزیر دربار سامانیان قرار می دهد. او مفتی اهل سنت و اهل قلم نیز بوده است. تألیفاتی هم داشته است. وی بسیار سختگیر و متعصب بوده و شروع به قلع و قمع
میکند. طبیعتاً پدر نصر را نمی کشند چون پدر پادشاه بوده البته ابونصر به بیماری سل مبتلا بوده و می دانستند که می میرد. ابوالفضل بلعمی را پس از 47 سال وزارت می کشند و رودکی هم در این گیر و دار توسط محمدالحاکم جلیل به کوری در آخر عمر گرفتار می شود. ویژگی استبداد این است: حاکم جلیل هم نهایتاً به حاکم ذلیل تبدیل می شود و او را هم آخرالامر می کشند. آثار رودکی هم به نظر می آید در همین دوران از بین رفته است. مرحوم سعید نفیسی قطعاً این نظر را دارد که آٍثار رودکی در اثر حمله مغول از بین رفته (در پیشگفتار کتاب خود درباره احوال رودکی). ولی این نظر درست نیست چرا که بسیاری از آثار دوره سامانیان حتی به دست فردوسی هم نرسیده مثل خدای نامه (فقط قطعه ای
از مقدمۀ خدای نامه در شاهنامه آمده) و کلیله و دمنه (که شیخ بهایی
میگوید 12000 بیت بوده و تنها 129 بیت باقی مانده است).
رودکی پس از کور شدن به روستای خود پنج رودک می رود و در همان جا در فقر و انزوا و زندگی پر مصیبتی در آخر عمر فوت می کند. آثار او هم توسط متعصبین از بین می رود.
یک دلیل بسیار معتبر در شاهنامه وجود دارد در شعری که راجع به نظم در آوردن کلیله و دمنه سروده شده و می گوید:
گزارنده ای پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
به پیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین در آکنده را
این بیت می گوید کلیله و دمنه به دست فردوسی نرسیده است. فردوسی می گوید گویا چنین بوده است. بسیاری از آثار رودکی همان موقع از میان رفته است.
علاوه بر تعصباتی که در رابطه با قرمطیان وجود داشته، در انواع و اشکال مختلف آن کینه ای دیگر هم نسبت به رودکی وجود داشته و آن اینکه رودکی مخترع و مروج رباعی بوده است.شمس قیس رازی دانشمند و ادیب سرشناس قرن 7 که در سال 628 ه.ق فوت شده در کتاب المعجم می گوید:
«بسا دختر که بر هوس ترانه در و دیوار خانۀ عصمت خود را در هم شکست. بسا ستی (بانوی محترم) که بر عشق دو بیتی تار و پود عفت خویش درهم گسست».
مولوی در این باره می گوید:
«سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار تو خونخواری است»
احتمالاً کینه توزی ها نسبت به رودکی به عنوان مخترع و بازسازندۀ رباعی در زبان دری، وجود داشته است - البته اگر از حسادت هایی که به دلیل ثروت زیاد رودکی نسبت به وی وجود داشته بگذریم.
در کتاب تاریخ ویل دورانت هر دینار 76/4 دلار گفته شده (در سال 1615 میلادی) یعنی رودکی در ازای هر بیت پاداش کلانی دریافت
می کرده است.
آیا رودکی زن و فرزندی هم داشته یا نه؟ آنچه مسلم است رودکی در جوانی تشکیل خانواده نداده بود و زن و فرزندی نداشته. خود در شعری
میگوید:
عیال نی زن و فرزند نی معونت نی
از این همه ستم همه آسوده بود و آسان بود
بنابراین واضح است که زن و فرزند نداشته ولی در اواخر عمر به نظر می آید که تشکیل خانواده داده بود و ازدواج کرده است.خود در شعر دندان سپید از زیبایی اش تعریف می کند.
گرنه بدبختمی، مرا که فکند
به یکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش، شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس
جاف جاف یعنی زنی که به یک شوهر آرام نمی گیرد و زود غرس هم به معنای زود خشم و کسی است که زود عصبانی می شود. ویل دورانت در تاریخ تمدن می گوید: مردان ایرانی آن چنان به وفاداری زنانشان اطمینان داشته اند و برایشان اهمیت داشته که به وفاداری زنانشان سوگند می خورده اند. رودکی آن قدر از همسر خود عصبانی بوده که به همسرش یا در واقع بر خودش این فحش جاف جاف
را می دهد.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس
که این بیت نشان می دهد رودکی چقدر مهربان و عاشق پیشه بوده است.
رودکی مرارت های بسیار زیادی کشید با این وجود اشعار بسیار شادی می سروده است. رودکی از منابع شادی در ادبیات پارسی است اما در آخر عمر کسی که زمانی می گفت:
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
رفت آنک رفت و آمد آنک آمد
بود آن که بود خیره چه غم داری
و مردمان را از غم و اندوه بر حذر می داشت، در پایان عمر می گوید (نشان دهنده افسردگی او):
بسا که مست درین خانه بودم و شادان
چنانک جاه من افزون بد از امیر و ملوک
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده است شادی سوگ
و می گوید:
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
کرا بزرگی و نعمت ز این و آن بودی
ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود
ولی من می خواهم عرض کنم چنین نیست، زیرا که هنوز هم شعر رودکی را می نویسند. هنوز هم افسوس می خوریم که شعر رودکی چرا از میان رفته که باقی شعرش را ننویسیم و نخوانیم. شاعران بزرگ ایران مفتخر بوده اند به اینکه ابیات رودکی را در شعرشان تضمین و از آن استقبال کنند. حتی مولوی هم با 25700 بیت شعر در دیوان مثنوی معنوی و 4000 بیت شعر در دیوان شمس که بیشتر از مجموعۀ اشعار ایلیاد و ادیسه و سایر اشعار جهان است، به خاطر حرمتی که برای رودکی به عنوان پدر شعر فارسی قایل بود و پاس داشتن حکمت او، ابیاتی که بر اساس شعر رودکی ساخته شده است دارد.
سنایی از بزرگانی است که مولوی برای او حرمت زیادی قائل است. سنایی هم از شعر رودکی استقبال کرده است. فردوسی نیز، حداقل در صدِ و چند مورد، از اشعار رودکی استفاده کرده است.
رودکی:
هر که نامخت از گذشت روزگار
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
فردوسی بارها و بارها در شاهنامه این بیت را تکرار کرده:
در داستان دستور نوشین روان:
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
جنگ کیخسرو با افراسیاب:
چو پیش آیدم گردش روزگار
نباید مرا پند آموزگار
رزم گودرز با پیران:
چنین است خود گردش روزگار
نگیرد همی پند آموزگار
داستان آمدن پیران نزد رستم:
که اکنون برآمد بسی روزگار
شنیدم بسی پند آموزگار
بازگشت رستم به درگاه کیخسرو:
کسی کش خرد باشد آموزگار
نگه داردش گردش روزگار
رفتن بیژن نزد کیخسرو:
کسی کو بود سودۀ روزگار
نیاید به هر کارش آموزگار
آگاهی یافتن افراسیاب از آمدن رستم:
نباید تو را پند آموزگار
نگه کن بر این گردش روزگار
رودکی:
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
سعدی در گلستان:
عاقلی را پرسیدند که نیک بخت کیست و بدبخت چیست؟ گفت نیک بخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آن که مرد و هشت.
رودکی:
یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید
چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن
سعدی:
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه کِه را منزلت ماند و نه مه را
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را
امیر معزی، سلطان الشعرای زمان خود نتوانست شبیه بوی جوی مولیان بسراید.شاید تنها کسی که توانسته شعر زیبایی شبیه این شعر بسراید حافظ است.تأثیر شعر رودکی بر خیام و عطار و مولانا بسیار زیاد است.
تأثیر شعر رودکی بر مولوی:
بوی باغ و گلستان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
از نثار گوهر یارم مرا
آب دریا تا میان آید همی
با خیال گلستانش خارزار
نرمتر از پرنیان آید همی
جوع کلبی را ز مطبخ های جان
لحظه لحظه بوی نان آید همی
از چنین نجار معنا عشق او
نردبان آسمان آید همی
از در و دیوارهای کوی دوست
عاشقان را بوی جان آید همی
یک وفا می آر و می بر صد هزار
این چنین را آن چنان آید همی
هر که میرد پیش نقش روی دوست
نابمرده در جنان آید همی
کاروان راز غیب می آید یقین
لیک از زشتان نهان آید همی
نغز رویان سوی زشتان کی روند
بلبل اندر گل بنان آید همی
پهلوی نرگس بروید یاسمین
گل به غنچه خوش دهان آید همی
این همه رمز است و مقصود آن بود
که آن جهان اندر جهان آید همی
همچو عقل اندر میان خون و پوست
بی نشان اندر نشان آید همی
همچو روغن در میان جان شیر
لامکان اندر مکان آید همی
وز برای عقل عشق خوبرو
می بر کف دامن کشان آید همی
وز ورای عشق آن کس شرح نیست
جز همین گفتن که آن آید همی
مدیر مسول و صاحب امتیاز : محمد عسلی