صفحه 7--31 فروردین 89
هرتا مولر، دوازدهمین بانوی نوبل ادبی
زنان هنرمند
حيران خانم
هرتا مولر، دوازدهمین بانوی نوبل ادبی
زنان هنرمند
حيران خانم
نخستين عكاس زن ايراني، در شهري مرزي
توصیه برنده جایزه نوبل پزشکی به دخترها
اولين زن 30 سال قبل در ايران نقالي کرد
راز روزه داري زنان هندي در روز"کاروا چوت"
" اينگريد دوبچيز " بانوي فيزيك و رياضي
اولين زن عکاس
زنان سياستمدار
بونوپرس
زنان خوشنويس (کاتبان وحي)
آسمان پشت ابرها
داستان یک پری دریایی
كلهر: هنوز آرزوهاي بزرگي در اسكي دارم
مارگارت ات وود
زنان استوره ای اروپا
عصر فناوری پرمشغله اما بیکار!
زنان سرباز نامدار تاریخ
نرخ بيكاري زنان تحصيلكرده رو به افزايش است
مدير مؤسسه تحقيقات اجتماعي كندوكاو:
زنان در مقايسه با مردان از جايگاه اجتماعي كمتري برخوردارند
پاركينگهاي عريض به منظورتسهيل در پارك خودروبراي زنان
حضور زنان در بخشهاي فرهنگي و آموزشي تأثيرگذارتر از مردان است
اختصاص 9 ميليون دلار از سوي سازمان ملل براي حمايت از زنان
براي نخستين بار يک زن رييس مجلس موزامبيک شد
نخستين استاد فيزيك زن ايران
بانوی 80 ساله، تازهترین رمانش را منتشر میکند
اولين زنان خوشنام ايران در عرصه علم و فرهنگ
جین وبستر، خالق بابالنگ دراز
سلام ای شب معصوم!
و دیگر هیچ
زنی که خودش را می بافت
مصائب روزهای زندان
فاطمه سالاروند:
زنان شاعر زبان گويايي براي حرفهايشان پيدا كردهاند
مرگ سالانه تعدادي از زنان مهاجر تاجيک براثر سختي کار
كشف استخوانهاي زنان قرون وسطی در انگليس
"مراقب مادرم باش" پرفروشترین رمان کره جنوبی
بنگلادش نخستين گروه زنان صلحبان مسلمان را آموزش ميدهد
حُسن جهان خانم
فصل بهارخانم
زنگ استراحت
زنان در جامعه
آيين نامه اي براي مديران مدارس دخترانه
جهانیان در مورد «چشم» چه ضرب المثل هایی ساخته اند
اشتغال زنان از منظر اسلام و غرب
زنان بختياري و طبابت
بناهای تاریخی زنان
مدرسه نيم آورد
خجه خاتون (خديجه خاتون)
پوران فرخزاد
سلسله مراتب و مشاغل زنان اندرون
حرمسراي شاهي (در عصرقاجار)
زنان در سفرنامه
شعر دفاع مقدس و جنسیت سراینده
رباب تمدن
آن روی سکه ضرب المثل ها
جهانیان درباره «انسان- آدم» چه ضرب المثلهایی ساخته اند
اولین برنامه نویس دنیا زن بود یا مرد؟
دو مطلب از الهه ساسانی
«حرفی نداری»
فلورانس نایتینگل
ماری کوری
نگاهی به زندگی و مبارزات «روشنک نوعدوست»
از نخستین زنان معارف پرور گیلانی
شمه ای از احوال زنان دوره فترت
آن روی سکه ضرب المثل ها
خازن الدوله
مادر ترزا
آن روی سکه ضرب المثل ها
زن ایرانی و انقلاب مشروطه در ایران
آغا باجي یکی از زنان حرم فتحعلیشاه
کودکی و نوجوانی آلیس مونرو از زبان آلیس مونرو
آن روی سکه ضرب المثل ها
پوشش زنان در دوره شاه عباس اول
دریا
مادام حاجی عباس گلساز، مشاور مهدعلیا
میراندا حبیبی
در زمانی که محمد شاه قاجار در تبریز ایام را پیش پدرش عباس میرزا نایب السلطنه می گذراند یکی از تجار فرنگی مقداری گل مصنوعی تهیه شده از پارچه و کاغذ به ایران آورد و چند دسته از آنها را از تهران به تبریز فرستاد. زنان اندرون محمد میرزا عاشق و شیفته گلها شدند و همه آنها خواستند که برای زینت اطاقهای خود از این گلها داشته باشند. اما چون تهیه آن مقدار گل مصنوعی در تبریز میسر نبود و کسی هم پیدا نمی شد که بتواند از آنها بسازد، محمد میرزا یکی از نقاشان دستگاه خود را که حاجی عباس شیرازی نام داشت روانه فرنگستان کرد تا این صنعت را بیاموزد و با این هنر به ایران برگردد.
حاجی عباس در حدود 1235 ق به پاریس رفت و در کارخانه های گل سازی شاگردی کرد و نزد خانمهایی که در این زمینه متخصص بودند به آموختن این صنعت پرداخت. اما حاجی عباس با اینکه نقاش زبردستی بود، سرانگشتان لطیفی برای گل سازی نداشت و هر چقدر تلاش کرد نتوانست هنری را که خانمهای پاریسی دارند به درستی فرا بگیرد.
تدبیری که به نظر حاجی عباس رسید این بود که با اجازه از محمد میرزا یکی از خانمهای گل ساز فرانسوی را با خود به ایران بیاورد و چون این اجازه را یافت، خانمی سی ساله از اهالی اورلئان را به سالی هشت هزار فرانک مزد به خدمت گرفت و پس از ازدواج با وی با او روانه تبریز شد.
مادام حاجی عباس که زنی باهوش و زیرک بود به فاصله کمی فارسی را فرا گرفت و در اندرون محمد میرزا، آرایشگر اهل حرم شد. ضمناً ذهن شاه آینده ایران را با نقل حکایات و تاریخ اروپا خوش می کرد. کم کم نفوذ او در ذهن شاه آینده به جایی رسید که در امور سیاسی مملکت با وی مشورت می کردند و ملک جهان خانم زوجه محمد میرزا و مادر ناصرالدین شاه نیز با او مناسبات دوستانه برقرار کرد.
ملک جهان خانم مهد علیا که در زیرکی و هوشیاری در ردیف مادام حاجی عباس بود، تربیت دو فرزند خود را به مادام واگذار کرد. مادام هم اوقات خود را شبانه روز به این کار مصروف می داشت و فرزندان مهد علیا را فرزند خطاب می کرد.
پس از ده سال از ورود مادام گلساز به ایران همسر او، حاجی عباس فوت کرد و مادام که از حاجی فرزندی نداشت و نزدیک به چهل سال داشت در اندرونی شاه ماند و در تمام بند و بستها و توطئه های مهدعلیا با وی همکار شد.
زمانی که ناصرالدین میرزا به سن ازدواج رسید، محمد شاه مادام حاجی عباس را مأمور کرد که در اندرونی شاهزادگان در پی دختری مناسب بگردد و آن را که می پسندد برای زوجیت ناصرالدین میرزا انتخاب کند. مادام حاجی عباس چهار شاهزاده خانم را معرفی کرد که از آن میان دختر شاهزاده احمدعلی میرزا به عقد ولیعهد درآمد.
در زمان مردن محمد شاه، مهدعلیا در تهران بود و به دستیاری و راهنمایی مادام حاجی عباس تا رسیدن ناصرالدین شاه از تبریز به پایتخت، با کفایت مخصوصی زمام امور را به دست گرفت و بر اثر همین خوش خدمتی ناصرالدین شاه اندکی پس از جلوس بر تخت سلطنت مادام حاجی عباس را با ماهی هزار فرانک به سمت مترجم رسمی اندرون مفتخر کرد و یک باب منزل هم به وی داد.
مادام حاجی عباس از تاریخ 1264 ق تا اواخر سال 1295 ق (که مادام حاجی عباس در سن قریب به نود بود در تهران فوت کرد)، در حرم ناصرالدین شاه به اعمال نفوذ مشغول بود.
منبع: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
هلن کلر
کودکی
هلن کلر، در ۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ در «توسکامبیا» در ایالت آلاباما، متولد شد. او هنگامی که ۱۹ ماه بیشتر از زندگی اش نمی گذشت، در اثر ابتلا به یک نوع بیماری (شاید تب سرخ یا تب مخملک)، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. هنگامی که کلر شش سال داشت، او را به الکساندر گراهام بل نشان دادند و گراهام بل پس از معاینه، یک معلم ۲۰ ساله به نام آن سالیوان (میسی) را که در موسسه آموزش نابینایان پرکینز در بوستون فعالیت می کرد، برای آموزش او فرستاد. چنانکه کلر بعدها درباره خود می نویسد، زندگی واقعی او در یک روز از ماه مارس سال ۱۸۸۷ وقتی که تقریباً ۷ ساله بود، با ورود معلمش به زندگی او آغاز شد. او از این روز به عنوان مهمترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می کند. سالیوان معلمی سخت کوش و فوق العاده بود که از مارس ۱۸۸۷ تا پایان عمر خود در اکتبر ۱۹۳۶، در کنار کلر ماند.
سالیوان با فشار دادن علاماتی توسط انگشتان خود، به عنوان حروف، بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می کرد و از این راه برای آموزش کلمات به او استفاده می نمود. در عرض چند ماه کلر فرا گرفت که چگونه اشیایی را که لمس می کند، به آن حروف ربط دهد و آنها را هجی کند. او همچنین، موفق شد تا به وسیله لمس کارتهایی که حروف برجسته بر آنها نوشته شده بود، جمله هایی را بخواند و با کنار هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد. بین سالهای ۱۸۸۸ و ۱۸۹۰، کلر زمستانها را در موسسه پرکینز، برای آموزش خط بریل گذراند، سپس زیر نظر «سارا فولر» در بوستون، برای آموختن صحبت کردن، دوره ای
آموزشی و تدریجی را آغاز کرد. او همچنین لب خوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبت کننده را فرا گرفت.
تحصیلات
هلن كلر هشت ساله و معلمش آن سالیوان در بروستر، کیپ کود، ماساچوست، ۱۸۸۸.هلن حتی وقتی که دخترک کوچکی بود بسیار مشتاق ورود به دانشگاه بود. در سن ۱۴ سالگی، وی در یک مدرسه ناشنوایان در نیویورک ثبت نام کرد و در ۱۶ سالگی به «مدرسه کمبریج بانوان جوان» در ماساچوست راه یافت. کلر در سال ۱۹۰۰ توسط کالج رادکلیف پذیرفته شد و ۴ سال پس از آن، به کمک آنی سالیوان معلم خود، که سخنرانی ها
را در کف دست او می نوشت، از آنجا فارغ التحصیل شد. در این مدت او توانست با فشار دادن انگشت بر گلوی آنی و تقلید ارتعاشات صوتی او صحبت کردن را بیاموزد. بنابراین او اولین فرد نابینا- ناشنوایی بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شد.
نویسندگی
هلن کلر از زمانی که در دانشگاه «رادکلیف» دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را تا ۵۰ سال ادامه داد. علاوه بر «زندگی من»، ۱۱ کتاب و مقالات بیشماری در زمینه نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.
فعالیت های اجتماعی و سالهای پایانی
هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا- ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی کرد. او از دوستان دکتر «پیتر سالمون»، مدیر اجرایی خدمات هلن کلر برای نابینایان بود و او را در تأسیس مرکزی یاری نمود که به عنوان مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا- ناشنوا نام گرفت.
هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود و در چندین انتخابات پیاپی از نامزدی یوجین دبس، چهره معروف کمونیست و سوسیالیست، حمایت می کرد. او در زمینه حقوق زنان نیز فعال بود و از نظارت بر بارداری و حق رای برای زنان حمایت می کرد. او در ضمن عضو اتحادیه کارگری چپ "کارگران صنعتی جهان" بود و در مطلبی به نام "چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم" توضیح می دهد که چطور تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه در آمده است.
هلن کلر از طرفداران انقلاب روسیه بود و در مطالبی چون "به روسیه شوروی کمک کنید" و "روح لنین" به این قضیه می پردازد.
در سال ۱۹۳۶، هلن کلر به «کانکتیکات وستپورت» رفت و تا پایان عمر در آن جا ساکن بود. او درژوئن ۱۹۶۸ در سن ۸۷ سالگی درگذشت.
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - بخت یک بار در خونه آدم رو می زنه/ اگر خیلی خوشبخت باشی آقا دزده بدون در زدن خونه ات را
می زنه!
2 - بخند تا دنیا برویت بخندد/ مواظب باش سر از تیمارستان در نیاری.
3 - با یک غوره سردیش می کنه، با یک مویز گرمیش/ بهش خاکشیر بده که به همه مزاجی می سازه.
4 - باغ تفرج است و بس، میوه نمی دهد به کَس/ دور از چشم باغبان از دیوار بپر پایین.
5 - خرج که از کیسه مهمان بود، حاتم طائی شدن آسان بود/ غذا به دهن حاتم طائی هم خوشمزه بود.
6 - بچه آدم ندار، یا دختره یا پسر، بچه آدم دارا، یا خانمه یا آقا/ بچه امروزی یا مهندسه یا دکتر.
7 - آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشه/ مواظب باش طرف کلسترول خونش بالا نباشه.
8 - ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است/ ماهی را هر وقت از آب بگیری بوی گند میده!
9 - گلیم خود را از آب بیرون کشیدن/ آنکه به هر بدبختی بود گلیم خودش را از آب کشید نمی دانست چطوری خشکش کنه.
10 - سیر از گرسنه خبر نداره، سواره از پیاده/ آدم مغرور از هیچکدام.
11 - کلوخ انداز را پاداش سنگ است/ اگر بدبختی بیاره طرف باید دیه هم بپردازه.
12 - قربون برم خدا را، یک بام و دو هوا را/ اول به این صورت بوده، یک بام و چند هوا را!
13 - کلاه خود را قاضی کردن/ فایده ای نداره، باید حتماً وکیل بگیری.
14 - کفگیر به ته دیگ خورده/ جواب خانم را چی بدم که دیگ تفلنش خراب شه.
15 - کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است/ خواب دیدی خیره، دل خوشی هم مایه تیله می خواد.
16 - کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و مرد کهن/ با یک کمباین (خرمن کوب) همه اینها حله.
17 - کارها نیکو شود، اما به صبر/ خدا بیامرز عجب صبری داشت؟
18 - فکر نان کن که خربزه آب است/ اگر مقداری پنیر هم بهش اضافه کنی شام خوبی می شود.
19 - فضول را بردن جهنم، گفت هیزمش تر است/ ملک در جهنم گفت همین جا بمان ذغال خوبی میشی.
20 - عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو/ لطفاً آن را دیگه از ساقی بپرس.
21 - عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد/ آنکه زن پسر عمو شده بود می گفت عمو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
22 - ضرر تلخه/ اگر آن را به دشمن بزنی شیرین میشه.
23 - صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، ای برادر سیرت زیبا بیار/ ای خواهر تو صورت زیبا بیار!
24 - صابون چرک را می برد، چرک صابون را/ اگر آب نباشد هر دو آنها بی فایده اند.
25 - صبر قاصد خداست، کارها روبراست/ بعضی از ضرب المثل ها تبصره لازم دارند (نه موقع زلزله)
26 - عقل که نیست، جون در عذابه/ گاهی برعکسش هم صدق داره، عقل که هست جون در عذابه.
ژاندارک
ژاندارک در منطقه تاریخی لورِن، در خانواده آرک، در هنگام جنگ صدساله در روستای دومرمی (Domremy) واقع در مرز شرقی فرانسه به دنیا آمد.
روستای دومرمی که در نزدیکی دره موز واقع بود در آن زمان تحت سرپرستی دوکِ بار بود.
پدر خانواده، ژاک، کشاورز و مسئول جمع آوری مالیات در دهکده دومرمی و همسرش ایزابل زنی دین دار و پاکدامن بود. خانواده آرک از قشر متوسط جامعه بودند. ژان پنجمین و آخرین فرزند خانواده بود. سه برادر و خواهر بزرگترش به ترتیب ژاکمَن، کاترین، پیر و ژان نام داشتند.
ژاک چون نمی خواست فرزندانش در آینده وارد کارهای اقتصادی شوند اجازه نداد که آنها به مدرسه بروند و خواندن و نوشتن بیاموزند. با این وجود ژان به کمک مادرش بعضی از دعاهای کتاب مقدس را حفظ نمود.
شمال فرانسه در آن زمان توسط انگلیسی ها اشغال شده بود که با بورگونی ها(بورگینیون ها) متحّد بودند. در جنوب کشور هم، ولیعهد فرانسه (دوفَن) که بعدها به اسم شارل هفتم تاج گذاری کرد، حکومت می کرد. ولی پادشاه انگلستان، هنری پنجم حکومت وی را به رسمیت نمی شناخت زیرا هنری بر طبق قرارداد تروآ، مدعی حکومت فرزند خود بر فرانسه بود.
قرارداد تروآ در سال ۱۴۲۰ بین هنری پنجم و شارل ششم، پادشاه فرانسه، به منظور پایانِ جنگ صدساله و جبران کشتارِ نبرد آژنکور بسته شده بود. طبق شرایط این قرارداد، ازدواج هنری پنجم با کاترین دو والوآ، دختر پادشاه فرانسه ایجاد شده بود تا شاهزاده خانم جوان، حکومت پدرش را پس از مرگ وی به دست آورد و اتحاد همیشگی دو پادشاهی را ایجاب کند. این قرارداد با مخالفت نجیب زادگان فرانسوی همراه بود، چراکه دوفَن، دیگر به عنوان ولیعهد فرانسه شناخته نمی شد.
ژان دختری به شدت با ایمان، پرهیزگار و مهربان بود.از اینرو همه اهالی دهکده او را دوست داشتند. او دختری بود با موهایی تیره رنگ و قامتی متوسط؛ چشمانی درشت به رنگ قهوه ای (یا خاکستری)، چهره ای متبسم و صدایی دلنشین و زیبا داشت.
در اواسط تابستان سال ۱۴۲۴ یعنی زمانی که ۱۲ ساله بود هنگامی که در باغ پدرش قدم میزد در سمت راست خود در کنار درختی قدیمی نوری خیره کننده را دید. سپس صدایی مهربان و ملکوتی را شنید که او را خطاب می کرد. آن صدا گفت که او باید پیش ولیعهد رفته و با کمک وی فرانسه را نجات دهد. در روزهای بعد نیز او باز همان نور را می دید که با او صحبت می کرد. ژان تا ۴ سال با هیچ کس راجع به نداهای آسمانی اش سخنی نگفت. سرانجام در سال ۱۴۲۸ برای نخستین بار این موضوع را با یکی از بستگانش در میان گذاشت تا بتواند به کمک وی به شهر وکولور رفته و پس از اخذ اجازه از فرمانده آن شهر به مقر ولیعهد در کاخ شینون برود.
ژان از همان ابتدا به عنوان یک دختر شانزده ساله، خواهان خدمت در ارتش دوفَن بود، که به وی چنین اجازه ای داده نشد. یک سال بعد به وی اجازه داده شد که دوفن را در شینون ملاقات کند. او با پوشش مردانه اش (گفته می شود که ژان دارک، تا آخر عمر به دستور نداهااز پوشش مردانه استفاده
می کرده است.) به سوی شینون سفر کرد و توانست در آنجا شارل را که خود را در بین درباریانش پنهان کرده بود، پیدا کند و وی را از ماموریتش مطلع سازد. بعد از اینکه ژان توسط کلیسا بازجویی شد، شارل با نقشه او در مورد آزادی اورلئان موافقت کرد، چرا که در آن زمان این شهر در محاصره انگلیسی ها بود. دو تن از برادران ژاندارک یعنی پیر و ژان نیز او را در نبردها همراهی می کردند.
ژاندارک با درایت، شجاعت و اعتماد به نفس خود، توانست اعتماد سربازهای ناامید فرانسوی را به دست بیاورد و محاصره اورلئان توسط انگلیسیها را در سال ۱۴۲۹ بشکند. پس از چند پیروزی دیگر مقابل انگلیسی ها، وی توانست دوفن را متقاعد به لشکرکشی سوی رَنس کند.در تاریخ ۱۷ ژوئیه ۱۴۲۹ دوفن به عنوان شارل هفتم در کلیسای جامع شهر رنس تاجگذاری کرد و رسما پادشاه فرانسه شد.
به پاس خدمات دوشیزه اورلئان، شارل هفتم لقب اشرافی دوک دولیس را به خانواده آرک اعطا و مردم دهکده دومرمی و یکی از دهکده های مجاور را از پرداخت مالیات معاف نمود.این قانون تا چند قرن بعد همچنان اجرا می شد. پیر و ژان (دو برادر دوشیزه) تنها فرزندان خانواده آرک بودند که از آنها نسلی به جا ماند. نسل این دو برادر ژاندارک وارثان لقب اشرافی «دولیس» بودند.
در قدم بعدی، ژان سعی کرد، پادشاه را برای آزادی پاریس از دست بورگونی ها متقاعد کند، که بی نتیجه ماند. بعدها خود ژان، حمله ای را به سوی پاریس آغاز کرد، که آن نیمه کاره باقی ماند. در تلاش دیگری برای آزادی کنپی ینی، در سال ۱۴۳۰ توسط بورگونی ها اسیر شد. وی دو بار سعی به فرار کرد و در نهایت به پیر کوشون اسقفِ بووه ویکی از متحدان انگلیسی ها فروخته شد.
اتهام به ارتداد
ژان به کفر و الحاد متهم شد. در تاریخ ۲۱ فوریه ۱۴۳۱ در دادگاهی در شهر روآن(روئِن) حضور پیدا کرد. اتهام های وارده بر وی عبارت بودند از: اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسین، پوشش مردانه و همچنین، اقدام او به فرار از زندان.
ژان در دادگاه بارها درخواست کرده بود که دست کم او را برای محاکمه پیش پاپ یا شورای شهر بال ببرند ولی با این درخواست او مخالفت شد.
دختر دهقان زاده ای که به گفته خودش حتی «آ» را از «ب» نمی توانست تشخیص دهد به تنهایی ولی در کمال شجاعت از خودش دفاع می کرد. حافظه قوی او و دفاعیات محکمش همه را به حیرت وامی داشت.
یک بار از او پرسیدند که آیا فکر می کنی مورد عنایت و توجه خاص خدا قرار داری؟
ژان پاسخ داد: «اگر نیستم خداوند مرا مورد عنایت خود قرار دهد و اگر هستم این مقام را برایم حفظ کند. اگر می دانستم که خداوند به من لطفی ندارد غمگین ترین موجود روی زمین بودم»
ژان گهگاهی هم از روی حس شوخ طبعی جملاتی می گفت. یک بار که یکی از منشی ها حرفهای ژان را اشتباه ثبت کرده بود، ژان به شوخی به او گفت که اگر یک بار دیگر اشتباه کند گوش او را خواهد کشید.
اعتراف نامه
یک بار ژان را به اطاق شکنجه بردند و وسایلی را که آنجا بود به او نشان دادند. هنگامی که ژان لوازم شکنجه را دید، گفت که اگر بخواهند او را شکنجه کنند چون تحملش را ندارد عقایدش را انکار کرده و به هر چه که کلیسا از او بخواهد اعتراف می کند ولی به محض اینکه او را رها کنند خواهد گفت که اعترافاتش از روی ترس بوده و در نتیجه اعتباری ندارد. قاضیان وقتی این سخن ژان را شنیدند فهمیدند که شکنجه او بی فایده است و بنابراین از این کار منصرف شدند. به این ترتیب ژان هرگز شکنجه نشد. دوک بدفورد و همسرش نیز ممنوع کرده بودند که با ژان بدرفتاری شود. دوک بدفورد عموی هنری ششم پادشاه انگلستان بود و چون هنری در آن زمان یک کودک خردسال بود عمویش به نیابت از او به امور سلطنتی رسیدگی می کرد. چندی بعد، دانشگاه پاریس (سوربون)، که برای قضاوت خوانده شده بود، ژان را مجرم شناخت و ژان برای نجات جانش، صداهایی را که مدعی شنیدن آنها بود انکار کرد و اعتراف نامه ای را به امضا رسانید که بر طبق آن بر مقبولیت رای کلیسا نیز تاکید می کرد.
اما دو روز بعد و پس از آنکه نداها به سراغش آمدند و به او گفتند که نباید از کلیسا بترسد، ژان اعتراف نامه اش را پس گرفت و گفت که از روی ترس اعتراف کرده بود. بعلاوه کلیسا به وعده های خودش عمل نکرده بود و همین نیز دلیل دیگری برای این بود که ژان اعترافش را پس گرفته و به قولی که به کلیسا داده بود عمل نکند.
۲ روز بعد از اینکه ژان اعتراف نامه اش را پس گرفت یعنی صبح روز سه شنبه ۳۰ می ۱۴۳۱ (در آن زمان ژان ۱۹ ساله بود) به او گفتند که خودش را برای رفتن به اعدامگاه آماده کند. ژان از شنیدن این خبر گریه اش گرفت و گفت «افسوس که بدن پاک و سالم من که هرگز آلوده نشد امروز باید بسوزد و تبدیل به خاکستر بشه»
وقتی اسقف پیر کوشون به دیدنش آمد ژان به او گفت «اسقف من به دست شما می میرم»
اسقف به مارتین لادوِنو گفت که هر چه دوشیزه می خواهد به او بدهد و سپس با خوشحالی! زندان را ترک کرد. مارتین لادونو، راهب دومینیکنی از جمله کسانی بود که به بیگناهی ژان پی برده بود ولی قدرتی نداشت که بتواند از او دفاع کند. بعلاوه در دادگاه ممنوع کرده بودند که کسی از ژان دفاع کند و یا به نفع او شهادت بدهد. حتی اجازه نداده بودند ژان وکیلی داشته باشد.
مرگ
سی ام ماه می سال ۱۴۳۱، ساعت ۹ بامداد ژان را که پیراهن سفید و زمخت بلندی بر تن و کلاهی کاغذی بر سر داشت، سوار بر ارابه ای به میدان ویومارشه(واقع در بازارگاه قدیمی شهر روآن) بردند.بعد از ایراد خطبه ای در محکومیت ژان به او اجازه دادند که صحبت کند. ژان گفت که افرادی را که به او بدی کرده اند می بخشد و از مردم خواست که برایش دعا کنند. سپس او را به اعدامگاه برده و به چوبی که در میان انبوهی از هیزم بود، بستند.
ژان دارک، هنگام سوزاندنش شش بار نام عیسی را صدا زد. این آخرین سخنان او بود. عده ای از مردم می گریستند. عده ای زانو زدند و برای ژان دعا کردند.جلادی که هیزم ها را روشن کرده بود با ندامت گفت: «ما قدیسه ای را سوزاندیم». بعد از مرگ ژان خاکستر وی و قلبش را که نسوخته بود در رودخانه سِن ریختند. ژاندارک با این توجیه در آتش سوزانده شد که مسیحیان اعتقاد داشتند طبق رهنمود مسیح، خون کسی بر زمین نباید ریخته شود. آنها وی را سوزاندند تا خونش بر زمین ریخته نشود.
بیست سال بعد فرانسه آزاد شد و ۵ سال بعد از آزادی فرانسه یعنی ۲۵ سال بعد از درگذشت ژاندارک، با سعی و خواهش مادر و دو برادرش، برای او یک دادگاه تجدید نظر توسط پاپ کالیکتوس سوم برقرار شد(کاترین خواهر ژان در سال ۱۴۲۹ به هنگام تولد کودکش درگذشت. ژاک دارک مدتی بعد از محاکمه و کشته شدن دخترش ژاندارک در سال ۱۴۳۱ و ژاکمن پسر بزرگ خانواده در سال ۱۴۵۲ فوت کردند). بر طبق این دادگاه و پس از شهادت دادن ۱۵۰ نفر به بیگناهی دوشیزه، محکومیت وی به طور کامل نقض شد. در ۱۶ می ۱۹۲۰، پاپ بندیکتوس پانزدهم، ژاندارک را در شمار قدیسین آورد، البته وی قبلا در سال ۱۹۰۹ نیز به عنوان نیکوکار شناخته شده بود.
سخنان ژاندارک
«ای عزیزترین ای خداوند! به احترام عشق مقدست! از تو التماس می کنم اگر مرا دوست داری به من بیاموز که چگونه به این مردان کلیسا پاسخ دهم.»
«من در همه امور به آفریدگارم به خداوند توکل می کنم و او را از ته قلبم دوست دارم.»
«تا قبل از اواسط ماه روزه باید نزد دوفن بروم حتی اگر پاهایم تا زانو سائیده شوند.» در زمان اقامت در شهر وکولور
«حتی اگر صدها پدر و مادر (تعمیدی) داشتم و دختر پادشاه بودم باز هم باید می رفتم.» زمان اقامت در شهر وکولور
ژان دو مِس از او پرسید که ترجیح می دهد چه موقع وکولور را به قصد شینون ترک کند. ژاندارک پاسخ داد «امروز بهتر از فرداست و فردا بهتر از روزهای بعد.»
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - هر کی تنها به قاضی بره، راضی برمی گرده/ هر کی با وکیل ناراضی بره اصلاً برنمی گرده.
2 - هر چی خاک اونه عمر شما باشه/ بعضی وقت ها میشه گفت، هر چی خاک اونه بر سر شما باشه!
3 - دستش به دهنش میرسه/ آنکه دستش به دهنش می رسید خوشی آزارش داده و لقمه را دور سرش می گرداند.
4 - خون خونش را می خورد/ پزشکان گفتند سرطان خون داره.
5 - خودم کردم که لعنت بر خودم باد/ تو گر کردی که لعنت بر تو هم باد.
6 - دل به دل راه داره/ خدا کنه طرف سر به هوا نباشه که بیراهه بره.
7 - خنده بر هر درد بی درمان دواست/ با اصطلاحات پزشکی صعب العلاج، لاعلاج و غیره چه باید کرد؟!
8 - خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج/ اگر بخت باهاش یار باشه، میشه برج پیزا.
9 - دندان اسب پیشکشی را نمی شمارند/ ولی پول پیشکشی (رشوه) را باید حتماً شمرد.
10 - دوست مرا یاد کند دانه هلی/ امروزه دوست مرا یاد کند با S.M.S (پیام کوتاه)
11 - چشم داره نخودچی، ابرو نداره هیچی/ چی چی گفتی؟ زِکی!
12 - من مُرده، تو زنده/ باور نداری بیا جایمان را با هم عوض کنیم.
13 - از قاطر پرسیدند پدرت کیست؟ گفت مادرم اسب است/ چه خوب! در شناسنامه اش نام خانوادگی مادر را ذکر کرده اند.
14 - گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل/ از ارث پدر مباش غافل.
15 - گوش شیطان کر، چشم شیطان کور/ زبان من هم لال، اگر چیزی به کسی بگویم.
16 - مورچه چیه که کله پاچش باشه/ اگر کم است سیراب و شیردان را بگذارم روش.
17 - گل گفتن و گل شنیدن/ گل می گفتند و گل می شنیدند، بلبل سرکی کشید و دید همچین خبرائی هم نیست.
18 - گاهی به ادا، گاهی به اصول، گاهی به خدا، گاهی به رسول/ به شرط اینکه بر نخوری به آدم فضول.
19 - کم بخور، همیشه بخور/اصلاً نخور! و برای همیشه بخواب.
20 - کاری که چشم می کنه، ابرو نمی کنه/ اگر همراه با
غمزه ای باشه بیا و ببین چه ها کنه.
21 - فهمیدی شوخی، نفهمیدی جدی/ دیگه واسه چی معطلی؟
22 - با دست پیش می کشه، با پا پس می زنه/ وقتی که طرف رفت، دو دستی بر سر می زنه.
23 - به کس کسونش نمیدم، به همه کسونش نمیدم/ بسکه زشته به هیچکس نشونش نمیدم.
24 - بوی حلواش می آید/ آنکه بوی حلواش می آمد، پاشد و گفت یک کاسه از آن حلوا به من هم بدین تا جون بگیرم.
25 - بگذار خودم را جا کنم، آن وقت ببین چه ها کنم/ اول از همه تو را استخدام کنم!
26 - بسیار سفر باید تا پخته شود خامی/ مواظب کارت سوختت هم باش!
27 - بسا کسان که به روز تو آرزومندند/ بالاخره یک روزی شیفت کار عوض میشه.
28 - بره کلاه بیاره، سر را با کلاه میاره/ خوش بین باش میره شب کلاه می آره.
29 - بدتر از کوری، بی شعوریه/ و بدتر از همه بی پولیه.
30 - برای همه مادره، برای من زن بابا/ خودمونیم خوش به حال بابا!
بي بي منجِّمه
آسيه آل احمد
يکي از زنان نامدار ستاره شناسي ايران، بي بي منجمه سمناني است. او دختر کمال الدين سمناني رئيس شافعيه نيشابور و منجم باشي سلطان محمد خوارزمشاه و از طرف مادر به فقيه بزرگ خراسان امام محمد بن يحيي منتسب است. تاريخ تولد بي بي به درستي مشخص نيست ولي به نظر مي رسد در اواخر قرن ششم متولد شده است. بي بي در خانواده اي فرهيخته رشد کرد و همچون پدرش در علم نجوم تبحر يافت و در رده دانشمندان زمان قرارگرفت و در دربار پادشاهاني چون سلطان جلال الدين خوارزمشاه و علاءالدين کيقباد از جايگاه ويژه ای برخوردار شد. او به دليل استعداد و توانايي اش به دربار خوارزمشاهيان راه يافت و چون احکامش با قضا و قدرجور درآمد از مقربان درگاه سلطان خوارزم شد و به بي بي منجمه شهرت يافت.
بي بي در بسياري از نبردها در مقابل مغولان پا به پاي ديگر جنگجويان مي جنگيد و در رزم آوري نيز شهره بود و در تواريخ آمده است که او مدتها دوشادوش جلال الدين خوارزمشاه در ميدان نبرد با مغولان حضور داشته است. همسر بي بي، مجدالدين محمد از سادات گورسرخ گرگان بود. او هم در کنار بي بي در دربار خوارزمشاهي زندگي مي کرد و از بزرگان دربار به حساب مي آمد. در اوج شهرت بي بي، کمال الدين کاميار، ازطرف سلطان سلاجقه روم "علاءالدين کيقباد"عازم دربار خوارزمشاهيان شد، قرب آن خانم را نزد سلطان جلال الدين خوارزمشاه ديد و در بازگشت از علم وعزت بي بي نزد علاء الدين کيقباد گفت. اما موقعيت بي بي در دربار سلطان جلال الدين رو به تزلزل گذاشته و باحسادت درباريان رو به رو بود. پس از چندي سلطان جلال الدين در نبردي با مغولان کشته شد، نقل است که بي بي دريکي از پيشگوييهايش سلطان جلال الدين را از خيانت برادرش غياث الدين آگاه کرده بود، ولي سلطان به حرف او وقعي نگذاشت و در برابر مغولان به خدعه برادر شکست خورد.
با مرگ سلطان، بي بي و همسرش که پشتيبان خود را از دست داده بودند به شام گريختند و به دربار ملک اشرف مظفرالدين موسي ايوبي راه يافتند. سلطان سلجوقي که از ماجرا آگاه شد سفيري نزد بي بي فرستاد، او را با احترام بسيار به قونيه دعوت کرد و در دربار خود جايگاه بالايي براي او درنظر گرفت. هنگام جنگ بين شاميان و سلاجقه روم، بي بي از روي علم نجوم پيروز ميدان را، سلطان علاء الدين کيقباد اعلام کرد و طبق پيشگويي او جنگ به پايان رسيد. پس از پيروزي، سلطان کيقباد اعتقادش به او دو چندان شد و خلعت سلطاني را بر بي بي خاتون پوشانيد. او طبق خواسته بي بي مقام رياست دارالانشاء را به وی و لقب "ترجمان" را به همسرش مجدالدين محمد داد که تا آخر عمر در اين مقام به سلطان خدمت کرد. بي بي پسري به نام حسين داشت که به اميرناصرالدين ملقب بود که همچون پدر دردستگاه سلطان خدمت مي کرد. او که به علت شهرت مادرش به "ابن بي بي"
مشهوراست يکي از مورخان و نويسندگان مهم قرن هفتم است، کتاب تاريخ او درمورد سلاجقه روم با نام "الاوامرالعلانيه في الامور العلانيه " است. بي بي منجمه در تاريخ 679ه.ق درگذشت.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
زنان و جامعه
فاطمه معزی
قحطي سال 1277 درتهران با اقدامات شديد ناصرالدين شاه در ماه شعبان و فرمان او در خصوص باز کردن درهاي انبارهاي گندم به پايان نرسيد. در ماه رمضان اوضاع بغرنج تر شد و زنان که به مطالبات خود هنوز دست نيافته بودند باز راهي کوچه و خيابان شدند تا شايد اين مشکل به صورت واقعي حل شود و نان به سفره هاي خانه هايشان
باز گردد. اين بار اقدام آنان تجمع در مقابل ارگ شاهي نبود بلکه اعتراض خود را به شيوه اي ديگر نشان دادند، گرچه اين اقدامات آنها را نزديکان شاه به نوعي " هرزگي " تعبير کردند. فرهاد ميرزا معتمدالدوله عموي ناصرالدين شاه و اليسون، وزير مختار انگليس، گزارشي کامل از اقدامات زنان در ماه رمضان ارائه مي دهند که در اين شماره مي خوانيم.
در ظهر روز 17 رمضان 1277 زنان به اعتراض در نبود نان به مسجد شاه رفتند و با ديدن
شهباز خان قوريساول باشي او را مورد ضرب و شتم قرار دادند و بعد برادر امام جمعه تهران، آقاسيد مرتضي خاتون آبادي را به زور و کشان کشان
از مسجد خارج کردند تا به ارک برود و خواسته آنان را به شاه ابلاغ کند. اما ازدحام جمعيت مانع از رسيدن او به سوي ارک شد.
زنان معترض و خشمگين از مسجد راهي سفارتخانه هاي روس و انگليس شدند. «وزير مختار انگليس در خانه خود را بست، و سنگ و چوب به در خانه زدند. و در دروازه ارک، قراول و سرباز ايستاد. [خشم] زنان شدت گرفت. آقا علي پيشخدمت که به در خانه مي رفت را از اسب کشيده کتک زدند... دکاکين نانوايي را غارت کردند». اما در اين ميان شاه از جريان اغتشاش مجدد زنان ظاهراً بي خبر بود و در غروب بود که نسقچي او را در جريان وقايع روز گذاشت. به فرمان شاه، محمدخان سپهسالار با سربازان خود مأمور سرکوب شورشيان شد. «در ميان طايفه نسوان يک دده سياهي بود که حمله مي آورد و چوب تخته دکان در دست داشت و به جمع سپهسالار هجوم مي آورد. به زحمت او را گرفته، و چند نفر ديگر از زنها را گرفته و گوش چند نفر از مردها را در ميان مسجد بريدند تا فتنه آرام گرفت و زنهای ديگر هم متفرق شدند. هر روز نان کم بود و امروز به جهت غارت دکاکين نانوايي، نان کمتر شد». اين اتفاق تنها در تهران نيفتاد، در قزوين نيز زنان در اعتراض به نبود نان به دارالحکومه حمله کردند. مشکل کمبود نان مشکلي نبود که با سرکوب زنان و يا اعدام کلانتر قابل حل باشد. مشکل از سويي
بي کفايتي دولتمردان بود و از سوي ديگر انبارهايي که در آن گندم و ديگر محصولات غذايي احتکار شده بود و منافع مادي مانع از بازگشايي درهاي آنها مي شد.
منبع: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
ماری کوری در صدر دانشمندان زن
برنامه بزرگداشت زن در علم که با حمایت سازمان یونسکو برگزار می شود ماری کوری را به عنوان بزرگترین دانشمند در تمامی زمانها انتخاب کرد.
ماری کوری برنده جایزه نوبل فیزیک اتمی به عنوان بزرگترین دانشمند زمان انتخاب شد. محقق لهستانی الاصل که موفق به کشف پرتو درمانی به منظور درمان سرطان شده بود با دریافت 25 درصد از آرا از رقیب انگلیسی خود روزالین فرانکلین، بیوفیزیکدان، که در کشف دی ان ای نقشی بسیار اساسی به عهده داشت پیشی گرفته و به عنوان برترین دانشمند در تمام جهان انتخاب شد.
به گفته راجر هایفیلد، سردبیر نشریه نیوساینتیست، که این رتبه بندی توسط وی انجام گرفته است، این رأی گیری
بر مبنای تأکید بر نیاز به بزرگداشت و توجه به دانشمندان زنی است که بنیانگذاران علوم نوین به شمار می روند. هایفیلد معتقد است در انگلستان به زنان در زمینه علم توجه چندانی نمی شود تا جایی که تنها کمتر از 30 درصد از جایگاه های تحقیقاتی در دانشگاه ها به زنان تعلق دارد. در بخش اشتغال به مشاغل علمی نیز زنان تنها 5/18 درصد از نیروهای کاری علمی را تشکیل می دهند.
در ادامه این رتبه بندی هیپاتیا از اسکندریه نخستین زن ریاضیدان برجسته جهان در رتبه سوم، دیم برنل در رتبه چهارم و دکتر جین گودآل مشهورترین دیرینه شناس جهان در رتبه پنجم قرار گرفتند.
آدا، کنتس لاولس و نویسنده اولین برنامه رایانه ای جهان رتبه پنجم و لیز میتنر مکتشف شکاف هسته ای در رتبه ششم قرار گرفتند. در ادامه این رتبه بندی بنیانگذار روش پرتو ایکس، دوروتی هادکین، سوفی ژرمین یکی از بزرگترین ریاضیدانان جهان و ریچل کارسون بنیانگذار جنبش جهانی محیط زیست در رتبه های هفتم تا نهم قرار گرفتند.
رتبه دهم این رأی گیری نیز در نهایت به عصب شناس ایتالیایی ریتا روی مونتاکلینی ، مسن ترین برنده جایزه نوبل که هنوز در قید حیات است، اختصاص یافت.
هدف اصلی برگزاری این مراسم که قسمتی از برنامه «زنان در علم» سازمان یونسکو و شرکت لورآل به شمار می رود، بزرگداشت زنانی بوده است که در تحقیقات بزرگ علمی نقش داشته اند.
برنامه زنان در علم به منظور تأکید بر اهمیت حضور زنان در جهان علم و تشویق و حمایت از زنان برای حضور بیشتر در برنامه های علمی و تحقیقات حیاتی پایه گذاری شده است.
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - نردبان پله پله/ حالا شده آسانسور بی پله!
2 - موهایش را توی آسیاب سفید نکرده/ نه بابا تازگی ها
مش کرده.
3 - هر کی تنها به قاضی بره، راضی برمی گرده/ هر کی با وکیل ناراضی بره اصلاً برنمی گرده.
4 - من اینور جوی، تو اونور جوی/ خدا کنه یکی تو را هُل بده توی جوی!
5 - مهرۀ مار داشتن/ آنکه مهرۀ مار داشت که مورد توجه دیگران قرار بگیرد، گیر مار کبری افتاد.
6 - ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل/ مگر که باشی خیلی خوشکل.
7 - هر چی خاک اونه عمر شما باشه/ هر چی خاک اونه بر سر شما باشه.
8 - مرد را باید دست به پشتش بزنی خاک بلند شود/ یک هم چین مردی بهتره که خاک بر سرش بشه.
9 - مثل کبک سرش را کرده زیر برف/ از ترس سرش را کرده زیر لحاف، تا آقا دزده با خیال راحت هر چه می خواهد بردارد و برود.
10 - مال یک جا می رود و ایمان هزار جا/ حالا حالاها تو هی اینور و اونور بزن در جا.
11 - مادر که نباشد، باید با زن بابا ساخت/ آفرین! از بابا یاد بگیر.
12 - از طلا گشتن پشیمان گشته ایم. مرحمت فرموده ما را مِس کنید. مرحمت فرموده ما را کَس کنید.
13 - مادر را ببین، دختر را بگیر/ اگر از من می شنوی، نپسندیدی نگیر.
14 - از نخورده بگیر، بده به خورده/ بهتره بدی به واخورده.
15 - مادر زنت دوستت داره/ عکسش صادق نیست.
16 - از هر دست که بدهی از همان دست میگیری/ گاهی هم طرف چپ دست از آب در میاد.
17 - اسمش را بگو تا من صدایش کنم/ اسمشونه (مار).
18 -اگر بار گران بودیم، رفتیم/ اگر هم نگران بودی رفتیم.
19 - اگر را کاشتند سبز نشد/ چرا شد (کاشکی).
20 - اگر نخوردیم نان گندم/ گرفتیم از دست مردم.
21 - امروز نقد، فردا نسیه/ بعدش هم پاسبان و دست بند.
22 - انتظار بدتر از مرگ است/ انتظار بهتره تا اینکه خبر مرگشو بیارن.
23 - انگشت به دهان ماندن/ آنکه انگشت به دهن مانده بود، بی اختیار کمی انگشتشو برد بالاتر، همه خوابیدند (هیس).
24 - اولاد بادام است و نوه مغز بادام/ دعا کنید هیچکدامشون تلخ از آب در نیان.
25 - این آشی است که خودم برای خودم پختم/ حالا کاسه کاسه می کنم میدهم به در و همسایه ها.
26 - این خر نشده، خر دیگه/ پالون میدوزم رنگ دیگه/ مگه عوض کنی با شانس دیگه!
27 - این یک تومن را بگیر و حرف بزن/ مهرم حلال، جونم آزاد.
28 - خدا جای حق نشسته/ بر منکرش لعنت، آن بنده است که جای ناحق نشسته.
29 - خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری/ گاهی هم زند بر درش قفل محکم تری!
تومان آغا (فروغ الدوله)
آسیه آل احمد
تومان آغا، ملقب به فروغ الدوله، مشهور به ملکه ایران هشتمین دختر ناصرالدین شاه بود و در سال 1279ق متولد شد. او و توران آغا فخرالدوله خواهر بزرگتر تنی اش پس از فوت مادرشان تحت سرپرستی تاج الدوله قرارگرفتند و در نزد شاه بسیار عزیز بودند.
فروغ الدوله از زنان با سواد و هنرمند دربار ناصری بود. دوستعلی خان معیرالممالک4 در مورد هنر او در خاطراتش می نویسد: «شش ساله بودم که روزی دایه ام مرا به اطاق های توران آغا و تومان آغا دخترهای شاه برد (که بعد ملقب به فخرالدوله و فروغ الدوله شدند.) وقتی رسیدیم که توران آغا به پاکنویس داستان امیرارسلان و خواهرش به رنگ آمیزی یکی از مجالس اسکندرنامه سرگرم بودند». اعتمادالسلطنه نیز در این مورد چنین شرح می دهد: «جمعه 9 رمضان ...درسرناهار خواجه ای صورتی از موم که بسیار خوب ساخته شده بود در دست داشت که بحضور آورد. معلوم شد تومان آغا صبیه شاه که هنوز شوهر نکرده است ساخته بود. الحق بسیار خوب ساخته شده بود».فروغ الدوله در سال 1297 ق در سن 18 سالگی با علی خان ظهیرالدوله ازدواج کرد. همسر او ظهیرالدوله در دربار ناصرالدین شاه مقام ایشیک آقاسی باشیگری و وزارت تشریفات را برعهده داشت. اودر سال 1303ق به طریقت دراویش درآمد و از پیروان صفی علیشاه بود که پس از فوت او در 1316ق جانشین وی شد. فروغ الدوله و ظهیرالدوله سه پسر و چهار دختر داشتند که آنها نیز چون پدر و مادر خود هنرمند و شاعر بودند. عزیزالملوک بعد از آنکه مادرش به ملکه ایران معروف شد به فروغ الدوله ملقب گردید. محمدناصر ظهیرالسلطان نقاش و از مشروطه خواهان بنام شد. ولیۀ صفا فروغ الملوک راه پدر را رفت او نیزمانند مادرو برادرش نقاشی قابل بود. ملک الملوک، ملکه آفاق و دو پسر به نامهای ناصرقلی مظفرالدوله و ناصرعلی در جوانی و کودکی فوت کردند. پس از کشته شدن ناصرالدین شاه و به سلطنت رسیدن مظفرالدین شاه، در سال 1317ق ظهیرالدوله دستخطی از شاه مبنی بر تأسیس «انجمن اخوت» گرفت. اعضای انجمن صد و ده نفراز روشنفکران و مشروطه خواهان بودند که در منزل شخصی ظهیرالدوله و فروغ الدوله جلسات خود را تشکیل می دادند. در سال 1326 ق محمدعلی شاه در مخالفت با مشروطه خواهان دستور به توپ بستن مجلس شورای ملی را داد، منزل عمه او ملکه ایران و ظهیرالدوله نیزبه بهانه پیدا کردن مواد منفجره (بمب) مورد تاراج وغارت قرارگرفت. محمدعلی شاه در پیغامی به فروغ الدوله خود را بی خبر از این جریان نشان داد و توسط نایب السلطنه کاغذی به او نوشت. ملکه ایران در مورد این واقعه گزارش مفصلی به همسر خود نوشت:
صبح زود آقای نایب السلطنه یک کاغذی به من نوشت. دیگر چه عرض کنم چه کاغذی...نوشته بود شاه دیشب تا حالا از غصه نخوابیده است صبح زود فرستاده است عقب من که من الان ملکه ایران را از تو می خواهم باید کاری کنی رضایش کنی بیاید پیش من من خودم عذر بخواهم ... بحق خدا و به تمام پیغمبرها از این قضیه اطلاع نداشتم ... به هر جهت رفتیم پیش شاه هیچ نگذاشت من عرض کنم از بس خودش وملکه جهان اظهار ندامت و پشیمانی می کردند ... آخرش شاه به من گفت حالا چه می خواهی هرچه خواهش داری بکن که من اطاعت کنم عرض کردم شما اگر سلطنت دنیا را بمن بدهید تلافی از بلاهایی که بر سر من آمده نمی شود من ابدا هیچ خواهشی ندارم هرچه اصرار کرد همین را تکرار کردم.
ملکه ایران در ادامه نامه اش بر این اعتقاد است که این ماجراها توطئه ای است از طرف قوام الدوله که برای به دست آوردن وقفنامه ظهیرالدوله مرحوم این کارها را انجام داده است و گویا شاه نیز درنهایت این صحبت را قبول می کند.
در لابه لای مجموعه نامه هايي که درکتب مختلف در رابطه با اسناد ظهیرالدوله چاپ شده است نوشته های ملکه ایران بسیار به چشم می خورد که همگی آنها بیانگر تسلط این زن بر مسائل خانوادگی، اجتماعی و سیاسی اش می باشد . یکی از نامه هاي خواندنی او به ظهیرالدوله زمانی است که پسرش ظهیرالاسلطان را به جرم مشروطه خواهی در کنار سید عبدالله بهبهانی و تقی زاده و... دستگیرو به باغ شاه بردند. این تلگراف به تاریخ 24 جمادی الثانی 1326 از تهران به رشت می باشد "... می گفتند یک کاغذ بشاه بنویس سفارش ظهیرالسلطان را بکن نکشندش ببینید من حالا چه حالی باید داشته باشم گفتم کاغذ به شاه که ابدا دراین موقع فایده ندارد به امیر بهادر یک کاغذ نوشتم که،
نمی گویم ظهیرالسلطان تقصیر ندارد اما جوان است رحم بجوانیش کنید بفرستیدش یک جایی یا حبسش کنید نگذارید بکشندش کاغذ را مهرکردم دادم به غلام رضا خان که ببرد ... برای آنکه آدمهای ما را نمی گذارند اردو بروند... ابدا هم نمی دانم چه برسر ظهیرالسلطان آورده اند ... البته نمی توانید تصور حال یک مادری را در این موقع بفرمائید".
فروغ الدوله علاوه برنقاشی، شعرمی سرود وتخلصش بنا به شهرت همسرش صفا بود . این غزل از اوست:
رفتی از چشم و دل اندرطلبت زاربماند
دیده از هجرگل روی تو خونباربماند
خانۀ دل که همه نقش ونگارش زتوبود
چون برفتی زتوآن نقش به دیوار بماند
چشم مستت که شفای دل بیمارانست
دل ما در طلبش خسته و بیمار بماند
دل بزد قید جهانی وزخوبان بگذشت
چون بدام تودرافتاد گرفتاربماند
چشم حق بین که بر روی توخدا رامیدید
همه شب خیره رویت شد وبیداربماند
شورعشق تو که از خلق نهان داشتمش
داستانها شد وبرهرسربازار بماند
آن صفا راکه صفی افسردرویشی داد
شکرلله بمن آن شاه صفا یاربماند
تومان آغا (فروغ الدوله) ملکه ایران سرانجام در رمضان 1335ق درگذشت .
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
زنان با تدبیر، زنان موفق
زن و شوهر هایی که با هم مسئله دارند،کم نیستند.اگر شما هم جزء آن دسته اید یکی از بهترین کارهایی که می توانید بکنید این است که با یکی از دوستان نزدیک و صمیمی خود صحبت کنید و به جای گله و شکایت راه حلی پیدا کنید. داستان زیر را بخوانید و از آن برای رفع مشکل همسرتان استفاده کنید.
"در روزگاران گذشته تاجری زندگی می کرد. یکی از روزها متوجه شد که زیر فرش اتاق پذیرایی، نقطه ای ورم کرده و بالا آمده است. به فکر فرو رفت، بعد ناگهان روی برآمدگی پرید. برآمدگی در لحظه ای ناپدید شد، اما در همین هنگام نقطه دیگری از فرش بالا آمد. مرد دوباره به روی آن پرید، برآمدگی مجددا از میان رفت و بلافاصله نقطه دیگری از فرش بالا آمد. این عمل چند بار تکرار شد. تاجر یقین کرد که چیزی زیر فرش است.
تصمیم گرفت که فرش را لوله کند و از زمین بردارد و چون این کار را کرد مار خشمگینی از زیر آن بیرون آمد."
ممکن است رفتار شوهرتان شما را گیج کند و از کار او سر در نیاورید، ممکن است از راه حل های عادی استفاده کنید، غرولند کنید ، عصبانی شوید ، نق بزنید ، فریاد بکشید، اما با این اقدامات از شوهر خود یک مار می سازید. ممکن است با هر اقدام شما موقتاً ناراحتی از بین برود اما دیری نمی پاید که مسئله دوباره و این بار به شکل دیگری بروز می کند. این راه درست برای برخورد با شوهرتان نیست.
ممکن است دیگران را سرزنش کنید، ممکن است گناه را به گردن مادر او بیندازید که او را بد تربیت کرده است. واقعیت این است که گناهی به گردن دیگران نیست. شما و او هستید که مسئله را ایجاد کرده اید و تنها شما می توانید این مساله را حل کنید.
زنی بی تدبیر نباشید
آیا شوهری دارید که اعصابش به هم ریخته؟ آیا شوهرتان حسود است؟ آیا اضطراب دارد و زیرفشار است؟
در این صورت کاری بکنید. تسلیم نشوید. شصت درصد تقصیر به گردن شماست.
بعضی از شوهرها به این نتیجه می رسند که زندگی در حق آنها بی انصافی کرده است. نگرانند. خودشان را تحت فشار احساس می کنند ، هراسان و عصبی هستند. می ترسند که بیمار شوند. می ترسند کسی بر ضد آن ها تبعیض قائل شود. مطمئن هستند که همه بر ضد آن ها فعالیت می کنند. به همه و از جمله به شما ظنین می شوند.
می پرسید چه کاری از شما ساخته است؟ خیلی از کارها. از اشخاص کارشناس و کاردان کمک بگیرید.
اگر شوهر شما در چنین شرایطی قرار دارد ، بدون تردید بیشتر و بهتر از هر کس، شما هستید که می توانید با او حرف بزنید.
هر آیینه با مشکلی رو به رو شدید به آن فکر کنید. کتاب و مجله بخوانید و مطمئن باشید که موفقیت سرانجام از آن شما خواهد شد. این را هم بدانید که تنومندترین درخت ها اگر با صد ضربه تبر به زمین سقوط کند، بدان معنا نیست که نود و نه ضربه قبلی بیهوده بوده و کاری صورت نداده است.
در پس هر موفقیت به ظاهر یک شبه، بیست سال تلاش و زحمت وجود داشته است. با این حساب ممکن است برای رسیدن به موفقیت قطعی بیش از چند ساعت، چند روز، چند هفته یا چند ماه فاصله نداشته باشید.
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - اگر دست چربی داری بمال به سر کچل خودت/ چون دست چربی نداشت در کارخانه روغن نباتی استخدام شد.
2 - چهار درز بدنش مونده و آستین های کولش (سرشانه اش)/
جواب همیشگی خیاط به مشتری.
3 - چوب را که برداشتی گربه دزده حساب کار خودش را می کنه/ خط کش را که برداشتی شاگرد (متقلب) تنبل حساب کار خودش را می کنه.
4 - نان به قبر کن پدرش هم نمی دهد/ آنکه نان به قبرکن پدرش هم نمی داد/ بعد از فوتش برای پدرش... فرستادند.
5 - تعارف آمد ونیامد داره/ بهتر است به جای بفرمایید داخل، بگویید نمی فرمایید داخل.
6 - سبیل هایش را تر کن، بد مستی اش با خودش/ تنش را چرب کن، شلاق خوردنش با خودش.
7 - تب داغ زود عرق می کنه/ تب داغ که زود عرق
می کنه بعدش هم سرد و گرم میشه می چاد و خلاص.
8 - پیری و هزار عیب/ جوانی و هزار عذر.
9 - نه مالی داره که دیوانی شود، نه ایمانی که شیطانی شود/ نه مالی داره که دیوانی شود، بنابراین بهتره که قربانی شود.
10 - صدمن خاک هزار من ننگ را می پوشاند/ توجه شود
به مشخصات روی سنگ قبر.
11 - همکار چشم دیدن همکار را ندارد/ و مهمان چشم دیدن مهمان را.
12 - شکر خدا که شکرو هم شکرالهی شد/ و بوتولو (بتول) هم بِتی شد.
13 - با گرگ دنبه می خوره و با چوپان گریه می کند/ عاقبت هم با چوب خدا از دنیا می رود.
14 - استر رویه را نگه می داره، زن و شوهر همدیگر را/ هیچکدام شامل حال مادر شوهر نمی شود.
15 - آقای خودش و نوکر خودش/ آنکه آقای خودش و نوکر خودش بود، زن گرفت و همه این امتیازات را از دست داد.
16 - آنچه باتدبیر توان کرد با زور بازو میسر نیست/ در این میان پول فراموش شده!
17 - آهای آهای خبردار، این مهمونه یا سمسار!
آهای آهای خبردار/ این دزد آینده است آمده صورت وسایل قیمتی را بردارد.
18 - اجاره نشین، خوش نشینه/ و بد بلند شو!
19 - از آب کره گرفتن/ آنکه از آب کره می گرفت، بالاخره غرق شد.
20 - از اسب افتاده از نسل نیفتاده/ آنکه از اسب افتاده بود/ دکترا گفتن در اثر ضربه عقیم شده!
21 - از بی کفنی زنده است/ خوشبختانه (چینی ها) به جونش رسیدن و کفن ارزان ارائه کردند!
22 - از تو حرکت، از خدا برکت/ از تو حرکت فقط نکن کار با مشارکت.
23 - از خر شیطان پایین آمدن/ آنکه از خر شیطان پیاده شد، بر خر مراد سوار شد!
24 - یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم/ یک سوزن به خودت بزن... قابل توجه بیمارانی که انسولین تزریق می کنند.
مادر، نيمه گمشده
در اينجا چون صحبت مادر به ميان آمد، داستانى را درباره اين زيباترين، لطيف ترين، فداكارترين، و وفادارترين عزيز خداوند بگويم.
من مادر را يك «عشق بى بهانه» يك «شوق شعفناك شيرين» نام نهاده ام.
اشاره اى دارم به ارزش و اعتبار «مادر» در پيشگاه حضرت دوست:
از «ابوسعيد ابوالخير»سوال كردند: اين حسن شهرت را از كجا آوردى؟
«ابو سعيد» گفت: شبى مادر از من آب خواست، دقايقى طول كشيد تا آب آوردم، وقتى به كنارش رفتم، خواب، مادر را در ربود! دلم نيامد كه بيدارش كنم، به كنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خويش را باز كرد و وقتى كاسه آب را در دستان من ديد، پى به ماجرا برد و گفت: فرزندم، اميدوارم كه نامت عالمگير شود.
بدين سان «ابو سعيد ابوالخير» مرد خرد و آگاهى و عرفان، شهرت خويش را مرهون يك دعاى مادر مى داند. و در اينجاست كه ما از جايگاه حقيقى و شگرف مادر و تقرب او به آن قدرت مطلق آگاه مى شويم.
گوش جان مى سپاريم به واژگانى كه از ميان لبان معطر و پاكيزه مادر - به عنوان دعا - براى فرزند خود سرريز مى گردد:
وقتى كوچك بودى
تو را با رواندازهايى مى پوشاندم
و در برابر هواى سرد شبانه محافظت مى كردم
ولى حالا كه برومند شده اى
و دور از دسترس،
دستهايم را بهم گره مى كنم
و تو را با دعا مى پوشانم!
دانا كوپر
حكايت بهشت و موسى:
روزى حضرت موسى در خلوت خويش از خدايش سوال مى كند:
آيا كسى هست كه با من وارد بهشت گردد؟ خطاب مى رسد: آرى! موسى باحيرت مى پرسد: آن شخص كيست؟ خطاب مى رسد: او مرد قصابى است در فلان محله. موسى مى پرسد: مى توانم به ديدن او بروم؟ خطاب مى رسد: مانعى ندارد!
فرداى آن روز موسى به محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات مى كند. و مى گويد: من مسافرى گم كرده راه هستم، آيا مى توانم شبى را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب مى گويد : مهمان حبيب خداست، لختى بنشين تا كارم را انجام دهم، آن گاه با هم به خانه مى رويم. موسى با كنجكاوى وافرى به حركات مرد قصاب مى نگرد و مى بيند كه او قسمتى از گوشت ران گوسفند را بريد و قسمتى از جگر آن را جدا كرد در پارچه اى پيچيد، و كنار گذاشت. ساعاتى بعد قصاب مى گويد: كار من تمام است برويم. سپس با موسى به خانه قصاب
مى روند، به محض ورود به خانه، رو به موسى كرده و مى گويد: لحظه اى تأمل كن! موسى مشاهده مى كند كه طنابى را به درختى در حياط بسته، آن را باز كرده و آرام آرام طناب را شل كرد. شيئى در وسط تورى كه مانند تورهاى ماهيگيرى بود نظر موسى را به خود جلب كرد، وقتى تور به كف حياط رسيد، پيرزنى را در ميان آن ديد، با مهربانى دستى بر صورت پيرزن كشيد، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقدارى غذا به او داد، دست و صورت او را تميز كرد و خطاب به پيرزن گفت: مادر جان، ديگر كارى ندارى. و پيرزن مى گويد: پسرم امیدوارم كه در بهشت همنشين موسى شوى. سپس قصاب پيرزن را مجددا داخل تور نهاده بر بالاى درخت قرار داده و پيش موسى آمده و با تبسمى مى گويد: او مادر من است و آن قدر پير شده كه مجبورم او را اين گونه نگهدارى كنم و از همه جالب تر آن كه هميشه اين دعا را براى من مى خواند كه «امیدوارم در بهشت با موسى همنشين شوى!» چه دعايى!! آخر من كجا و بهشت كجا؟ آن هم با موسى!
موسى لبخندى مى زند و به قصاب مى گويد : من موسى هستم و تو يقيناً به خاطر دعاى مادر در بهشت همنشين من خواهى شد!
صحبت كردن در خصوص مادر كه ماهتاب مهربانى و عطوفت است در خلقت، زمان ديگرى را مى طلبد. به راستى تا به حال با تمام حضور خويش مادر را به آغوش كشيده ايد؟ وقتى از سفرى هرچند كوتاه مى آييد يا وقتى خبرى شوق انگيز را مى شنويد، به آغوش مادر مى جهيد و در آن لحظه است كه احساس شوق مطلق مى كنيد. و عشق را تجربه و طعم عاشقى را مى چشيد و عطر و بوى رسيدن را مى گيريد و جام وجودتان لبريز از شور و شعف مى گردد، (حس ماهى اى را داريد كه از تنگ بلور به بركه آب مى جهد و در اين لحظه است كه ماهى لحن لطيف نيمه گمشده را در زير پوست خويش احساس مى كند و به اين بهانه است كه اين گونه شعفناك، سينه به امواج آبى و آرام بركه مى دهد) و شما نيز در همين لحظه است كه طعم نيمه گمشده خويش را در زير زبان روح مى چشيد. وه، كه چه حس خداى گونه اى! حس كامل بودن كه همه هستى انسان فرياد برمى آورد:
تمام ناتمام من!
با تو تمام مى شوم!
درست مانند كودكى هاى دريا، وقتى به آغوش دريا مى رسد!!
«دوروتى كانفيلد فيشر»مى گويد: «مادر، فردى نيست كه به او تكيه كنيم، بلكه كسى است كه ما را از تكيه كردن به ديگران بى نياز مى سازد!»
پدر يا مادر، به نوعى تجسم عينى پايانى هستند بر تمام بى كسى هاى ما و لبخند شوقناكى هستند بر ضجه هاى بى وقفه مان كه متأثر از رنج هاى روزگار است. در طول زندگى، اين احساس
مى تواند در وجود برادر، دوست، فرزند، يا هر انسانى كه با حضورش احساس کامل شدن مى كنيم، تجلى نمايد.
«امانوئل»اين احساس را بسيار زيبا بيان كرده و
مى سرايد: روحم را جستجو كردم
اما نتوانستم آن را بيابم
خدايم را جستجو كردم
اما او از من گريخت
برادرم را جستجو كردم
و هر سه را در او يافتم!
«سهراب» در تعبيرى بسيار ژرف و لطيف، نيمه گمشده را بيان كرده و تنهايى و اندوه انسان را در دل ماهى كوچك تنگ بلور مى بيند كه دچار! آن نيمه گمشده اش- كه درياست- مى باشد و به اين بهانه - محزون و غمگين - چنين مى سرايد :
چرا گرفته دلت؟
مثل آن كه تنهايى
- چه قدر هم تنها! -
خيال مى كنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستى.
دچار يعنى، عاشق!
و فكر كن چه تنهاست،
اگر ماهى كوچك،
دچار آبى درياى بيكران باشد.
چه فكر نازك غمناكى!
دچار بايد بود!
در اينجا نيمه گمشده ماهى تنگ بلور درياست كه دچار و عاشق اوست و اين است كه دلش گرفته و غمگين است. حال دانستيم كه در صبح ازل بهانه و انگيزه حضور و حركت ما در اين جهان، پيوسته به دنبال نيمه گمشده خويش گشتن است، ولى چگونه مى توانيم بفهميم كه نيمه گمشده ما چه كسانى، چه اشيايى و يا چه آرمان و آرزويى مى تواند باشد؟
براى جواب به اين سوال ابتدا بايد از زندگى و خويشتن شناختى شفاف و زلال داشته باشيم.
على (ع) مى فرمايد: «خودشناسى، خداشناسى است!»
«جودت استافتن» مى گويد: خوديابى در واقع همان خدايابى است، زيرا ما و خدا يكى هستيم و پى بردن به اين حقيقت دليل تولد بشر است!»
- مادر! پاره و قسمتى از وجود ماست كه سمبل و نمونه يك نيمه گمشده عزيز و حقيقى است!
امید
راضیه جوینده
بارها و بارها در اوج ناراحتی خواسته ام امید را فراموش کنم! اما نمی توانم. خنده طبیعت، به من آموخت، بخندم و با امید به زندگی گذران بنگرم، کاری که طبیعت انجام می دهد. خورشید هر روز امیدوارانه می تابد تا یخ های ناامیدی را آب کند. باد
می وزد تا نغمه امید را در گوش تک تک برگ ها زمزمه کند.
پرندگان هر روز نغمه امید می سرایند. چشمانم را که بستم، امید به لطف او که رحمتش لایتناهی است را احساس کردم. خاک صبورانه بر برگ های پاییز بوسه می زند و معنای امید شکوفایی را می داند. همه وجود من و این آب و خاک، با امید به او می چرخند. همه می دانیم امید به او فانوس ظلمات است. پس من چگونه می توانم ناامید باشم وقتی هیچ کس معنای ناامیدی را نمی داند. پس باز هم سلام امید...
خش خش
پروین پورجوادی
نگاه، خیره مانده هم آغوشی نرمای شکوفه را با تن خشک شاخه و رقص پاره های ابر را در سمفونی باد. قدم ها نیز تپش مهربانانه قلب را هدیه سنگریزه های کوچه می کنند که در این هارمونی زیبا انگار که یاقوت و الماس اند، نگین نگین پاشیده بر ناصافی زمین.و چتر آسمان، دامن فیروزه گشوده بر پنجره تمام چشمهایی که دمیدن سپیده را به طلوع مهر گره می زنند. شب در کار شدن است میان هاله روز، تا مژه بر هم نهد و خستگی بیداری ساعتها را از تن بتکاند.
صدای خش خشی هاشور می زند، مستی خواب سکوت را که دمی دیگر جنجال گنجشکها بیدارش می کند. لباسش نارنجی است و کلاهی پنهان کرده سیاهی موهایش را اگر سیاه مانده باشد هنوز، که نمانده و سفیدیشان چکه چکه ریخته روی موهای صورتش، مثل شر لیوان ریخته شیر! دسته بلند جارو را نرمای ترک خورده و خشک کف دست به رفاقتی دیرینه، نه! به هم رقصی سالها می چرخاند و عبور نرم خاک و خاشاک از میان دسته موها غبار می شود و در هوا گم. اما ردش باقی می ماند؛ خطی بر گونه مرد و شکستی میان پریشانی نخ های جارو که طنابی پیچانده بودش بر تن دسته ای که روزی ساقه بود شاید و این رج رج بلند خشک، شاخه هایش!
زمزمه درخت خشکیده میان دست مرد، در گوش زمین گاهی به مهر است و گاهی به قهر! اما رُفتن را هر روز مشق کرده و دیگر روانش شده این درس. فقط گاهی وقتها که نگاهش می گریزد به دل آسمان گلایه اش را خش خش می کند در گوش عابران!!
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - فلان کس دُم در آورده/ رفت ببینه اون کیه که دم در آورده؟ از تعجب شاخ در آورد.
2 - یک نون خودت بخور، صد تا بده به گدا/ از خدا می خواهم جایمان با هم عوض بشه.
3 - خدا سرما را به اندازه لباس میده/ و لباس را به اندازه پول توی جیبت.
4 - همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی/ نه تو را به خدا رویت را بکن آن طرف که صدای قار و قور شکممو را (از گرسنگی) نشنوی و نبینی.
5 - هر روز به رنگی بت عیار در آید/ تازگی ها به عنوان (مانکن) استخدام شده.
6 - یکی بر سر شاخ و بن می برید/ خداوند بستان بعد از چندی آمبولانس اورژانس را آنجا دید.
7 - بعد از یک عمر گدایی شب جمعه را گم کرده/ از تلفن همراهش کمک گرفت.
8 - مادر را دل سوزد و دایه را دامن/ آنکه حقیقتاً سوخته بچه است.
9 - دوستی دوستی؛ از سر هم می کنند پوستی/ چونکه با هم کردند عروسی.
10 - کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنی/ وقتی که کردی مواظب باش غیر از خدا کسی نبینه.
11 - امانت دار نباید که امانت خوار باشد/ اگر امانت قابل خوردن نبود، اول آن را تبدیل به احسن کن بعد بخور.
12 - جلو ضرر را از هر کجا که بگیری منفعته/ ما همیشه خوانده بودیم پیدا کنید سود برده یا ضرر؟
13 - شانه به شانه هم راه می رفتند، قدم به قدم با هم پابرمیداشتند/ با هم افتادند توی چاه، دوست ناباب.
14 - مشکلی نیست که آسان نشود، مرد باید که هراسان نشود/ زن بباید که پریشان بشود.
15 - ز هوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد/ نمی دانستم که دیوانگی هم مشکلی دارد.
16 - هر سگی در خونه صاحبش شیر است/ هر بقالی که شیر یارانه ای دارد، در مقابل مشتریان.
17 - آستین نو بخور پلو/ برای همین است که در مجالس مهمانی و عروسی همه سعی می کنند بهترین لباسشون رو بپوشن.
18 - آدم گرسنه ایمان نداره/ و آدم تشنه دین.
19 - آسیا باش درشت بگیر و نرم بده/ نمی خواهی شاطر (نانوا) باش نرم بگیر، نان کلفت و خمیر بده.
20 - میوه پای درخت می افته، دور از درخت نمی افته/ حکایت جوانان و مهاجرت را هم بد نیست بدانید!
21 - *مستی بی بی از بی چادریه/ و خماری آقا بابا از بی چتولی! به روایتی بیرون نرفتن بی بی از بی چادریه!
22 - حرف جاروی دل است/ امان از روزی که (پاک بان) نیاید.
23 - زیره به کرمان/ و آفتاب به تابستان و (کویر)
24 - تا شقایق هست زندگی باید کرد/ تا کفن ارزان (چینی) هست باید مُرد.
25 - مثل سگ پشیمان است/ آنکه مثل سگ پشیمان بود مثل گربه افتاد روی دنبه و ولش نکرد.
26 - هر که نان از عمل خویش خورد/ هرگز نشنیدیم که شکمی سیر خورد.
27 - راز دل به زن نگو/ اگر گفتی سفارش کن به زن دیگری نگوید.
28 - حیا را خورده، آبرو را قی کرده/ اگر اسهال نداره، قابل درمان است.
29 - خدا هیچ عزیزی را ذلیل نکنه/ اگر برعکس بشه چی میشه؟
30 - خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو/ بهتره از بین جماعت یواشکی بزنی به چاک.
پی نویس:
*بی بی= مادربزرگ، آقابابا= پدربزرگ پدری، خماری متضاد مستی
مادر نمونه
سيد مهدى موسوى كاشمرى
مقدمه
از زمره صفات ثبوتى و فعل خداوند «خالقيت» و «ربوبيت» است. يعنى هم آفريدگار است و هم پروردگار. جريان اين دو صفت الهى در مورد انسان به وسیله پدر و مادر انجام مى شود و اين دو وسيله پيدايش او در حيات مادى و رشد و تربيت او بويژه در ايام كودكى هستند.
خداوند عشق والدين و بخصوص مادر به فرزند را بويژه در دوران كودكى و نياز او به آنان را به صورت غريزى در نهادشان قرار داده و مراقبت از او را به توصيه و دستور واگذار نفرموده است، زيرا تخلف از دستور و فرمان خدا به وفور ممكن است، ولى سرپيچى از حكم غريزه بسيار نادر و مشكل است و او با اين تدبير خود از تلف شدن و دور انداختن كودك به جهت رنج زياد آن به وسيله والدين، جلوگيرى و پيش گيرى كرده است.
در صورتى كه علاقه و توجه فرزند در دوران پس از كودكى به پدر و مادر به طور غريزى نيست و بيشتر به عواطف، تعهد و احساس مسئوليت او بستگى دارد و بدين لحاظ در خصوص مراقبت والدين از كودك خردسال خود نيازى به دستور و تأکید نيست ولى در مورد احسان و رعايت احترام به پدر و مادر از سوى فرزند، فرمان و توصيه الهى است كه مى تواند فرزند را تا آخر عمر خود به پاسداشت حقوق والدين وادار كند.
بنابراین خداوند متعال در آيات چندى از قرآن كريم، بر رعايت اين حق و توجه دادن به مقام آنان تأکید ورزيده است؛ از جمله در سوره اسرا آیه 23 مى فرمايد: خداوند حكم فرموده است جز او را نپرستيد و به والدين خويش احسان روا داريد ...».
در اين آيه كريمه، نيكى به پدر و مادر پس از فرمان به بندگى الهى آمده و والدين هم به صورت مطلق ذكر شده و به ايمان و اسلام مقيد نشده است كه اين دو امر، خود بيانگر طبيعى بودن اين حق و اهميت بسيار بالاى آن است.
در جاى ديگر پس از تأکید بر رعايت اين حق بخصوص به رنجى كه مادر در رابطه با فرزند خود متحمل مى شود تكيه كرده و آن را توجه داده و گوشزد مى فرمايد:
ما انسان را نسبت به والدينش به نيكى سفارش كرديم، مادرش او را با محنت و رنج حمل كرد و با مشقت و سختى به دنيا آورد و مدت باردارى و از شيرگرفتن او سى ماه است».(سوره احقاف- آیه 15)
در اين آيه كريمه به سه مورد از مهمترين كارهايى كه مادر در رابطه با فرزند بر دوش مى گيرد اشاره شده است:
1ـ مرحله حمل و باردارى
2ـ زايش و ولادت
3ـ حضانت و شيردهى.
اين يادآورى خود نشانه عنايت ويژه خداوند متعال بر اهميت بيشتر احسان به مادر است كه بازتاب آن در روايات معصومان(عليهم السلام) منعكس شده است.
ويل دورانت مى نويسد: «در نمايش بزرگ توالد، كه محور حيات است، عمل نر حقير است، او فقط سياهى لشكر است. در بحران وضع حمل، مرد با دستپاچگى و حيرت در كنار زن مى ايستد و سرانجام به حقارت و غير ضرورى بودن هستى خود، در پهنه رشد نوع پى مى برد. در اين لحظه است كه مى فهمد، زن از او به نوع نزديكتر و وابسته تر است و جريان عظيم حيات، در وجود زن است و خلقت از خون و جسم اوست و به تدريج درمى يابد، كه چرا اقوام ابتدايى و اديان بزرگ، مادرى را مى پرستيدند.»(لذات فلسفه ص 134)
مقصود از ذكر اين مختصر، توجه به اين نكته است كه اگر مقصود از پرسش در باره مادر نمونه اين است كه به وظيفه خود در اين خصوص پى ببريم، بايد بدانيم كه از ديدگاه اسلامى نمونه بودن يا نبودن مادر در وظيفه احسان نسبت به او تأثیر چندانى ندارد، و اين نيكى و رعايت حقوق او از جهت مادر بودن از امورى است كه حتى ايمان هم در آن دخالتى ندارد، تا چه رسد به نمونه بودن و اين حق طبيعى اوست. و اگر مقصود وظيفه اى است كه هر زنى نسبت به فرزندان خود داشته و به عنوان كمالى براى خود او مطرح است، اين سوال بسيار بجا و درخور تحقيق و پاسخ بايسته است.
ويژگيهاى مادر نمونه
وقتى از مادر نمونه گفتگو به عمل می آيد بيشترين مقصود، بر محور وظايف و اوصافى است كه در رابطه با فرزندان خود دارد و يا بايد بدان متصف باشد، كه آن را در پنج بخش برمى شماريم.
1ـ نيازهاى عاطفى كودك
الف: نوازش و محبت
ابراز محبت و علاقه به كودك از دو جهت در شكل گيرى شخصيت كودك مؤثر است. اول آنكه بروز و ظهور استعدادها و قواى او كه خداوند متعال در وجودش قرار داده تا حد زيادى به آن بستگى دارد. پيش از اين به نقش اظهار محبت در اين خصوص توجه نمى شد و بيشتر خانواده ها تربيت فرزند را، در اعمال خشونت و تنبيه بدنى مى دانستند و پدر و يا مادر موفق را كسى مى پنداشتند كه فرزندان او هر چه بيشتر از او ترس به دل داشته باشند، در صورتى كه هم اكنون اين قضيه كاملاً به عكس است و تحليل گران مسايل تعليم و تربيت متفقند كه هيچ عاملى جاى محبت و نوازش را در بروز و رشد استعدادها و شخصيت كودك نمى گيرد. والدين موفق كسانى هستند كه توانسته باشند بين خود و فرزندانشان رابطه اى دوستانه و صميمى بر پايه احترام متقابل ايجاد كنند.
و ديگر آنكه كودك در آغوش گرم و محبت آميز مادر و پدر است كه نوع دوستى و محبت به ديگران و علاقه مندى به سرنوشت آنان را می آموزد. كودكى كه خود از محبت كافى برخوردار بوده و در اين زمينه اشباع شده است، ديگردوست و محبت ورز است، و به راحتى با كودكان ديگر مى تواند به ايجاد رابطه دوستانه اقدام كند. چنين كودكى دچار انتقام جويى، عقده گشايى، حسادت، خيانت و سركشى نمى شود و حتى الامكان بى مهريها و تجاوزات ديگران را نيز با عفو و مهربانى پاسخ مى دهد. چنين انسانى كمتر در زندگى و روابط اجتماعى خود با شكست مواجه مى شود و جاذبه هاى نيرومند وجودى و عاطفى رشد يافته اش همه را به سوى او مى كشاند.
در خانواده اى كه كودك فقط از پدر واهمه دارد، تا وقتى او در خانه است آرام است، ولى به محض خروج او از منزل، با ناسازگارى و بهانه جوييهاى خود مادر را بيچاره مى كند.
خلاصه، كودكى كه در دوران ويژه آن، از محبت مادرى و پدرى محروم بوده است، در بزرگى قطعا جبران آن ممكن نخواهد بود.
يكى از روانشناسان مى گويد: «اولين كسانى كه خريدار مدهاى جديد و تغيير لباس و خودآراييهاى زننده هستند، همان تحقيرشدگان دوران كودكى مى باشند.»
در روايت آمده است: روزى رسول خدا(ص) فرزندان خود حسن و حسين(عليهماالسلام) را بوسيد. «اقرع بن حابس» كه شاهد آن جريان بود گفت: من داراى بيست فرزند هستم و تاكنون من هيچ يك از آنان را نبوسيدم! حضرت جمله اى به اين مضمون فرمودند: «به من چه اگر خداوند عاطفه را از دستت برده باشد!»
البته اين نكته را نيز بايد توجه داشت كه خود ابراز محبت و عاطفه به صورت مثبت و معتدل كه پی آمد زياده روى در آن را نداشته باشد هنرى است كه از هر كس ساخته نيست.
اظهار علاقه به صورت در آغوش كشيدن، بوسيدن و كلمات محبت آميز گفتن و بازى با كودك و امثال آن است كه به كودك شخصيت، اعتدال و اعتماد به نفس مى بخشد و كسانى هستند كه از چنين كارى عاجز و يا بدان بى توجه اند و يا آن را منافى شأن و مرتبه خود
مى دانند. مادر نمونه آن است كه به اين موضوع نه به صورت نياز خود ـ
كه گاهى از او اين عمل سر زند ـ بلكه به صورت پاسخ گويى و توجه به نياز دايمى كودك بدان مبادرت ورزد و آن را حاكم بر تمامى رفتار و مناسبات خود با فرزند خويش كند.
ب: رفتار عادلانه
برخى مادران و يا پدران، گاهى بدون دليل موجه بعضى از فرزندان خود را بر برخى ديگر ترجيح داده و رفتار محبت آميزترى را با او دارند، و بويژه اين توجه بيشتر - كه گاهى خيلى هم مايه عذاب و اذيت براى برخى خانواده ها مى شود ـ وقتى اتفاق مى افتد كه پس از يك فرزند خردسال، نوزاد ديگرى متولد مى شود كه معمولاً در اين صورت كودك بزرگتر به دست فراموشى سپرده مى شود و همه توجه ها به سوى دومى گسيل مى گردد و در نزاعها و برخوردهاى كودكانه گرچه دومى مقصر باشد هميشه حق به او داده مى شود، و اولى را به بهانه اينكه تو بزرگ هستى، از حق خود محروم مى كنند، و بازتاب چنين رفتارى بسيار روشن است. در صورتى كه با توجه به اينكه بخصوص در ماههاى اول تولد نوزاد، كه هم شروع دوران تازه و فصل جديدى از نوع رابطه والدين با كودك اولى است و طبعا از حساسيت بيشترى برخوردار است و از طرف ديگر اظهار محبت به نوزاد نيز تأثیر چندانى بر او ندارد، بايد بيشتر توجهات و ابراز علاقه ها معطوف به كودك نخستين شود، تا او احساس نكند كه با آمدن ديگرى، همه چيز از او گرفته شده و ديگر توجهى به او نمى شود. اين رفتار هم از ميزان ناهنجاريها و بهانه جوييهاى او مى كاهد و هم رابطه آينده او با كودك تازه وارد را به خوبى شكل مى دهد.
در روايت آمده است: «رسول گرامى(ص) روزى مردى را كه داراى دو فرزند پسر بود، ديدند كه فقط يكى از آن دو را بوسيد، حضرت فرمودند: چرا با هر دو به يك گونه عمل نكردى؟»
و باز در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: بين فرزندان خود همچنان كه دوست داريد آنها با شما به عدالت رفتار كنند، عادلانه عمل كنيد.»
ج: فراهم كردن محيطى آرام براى فرزندان در سايه تفاهم با همسر و خويشان
نكته قابل توجه اين است كه در مورد زن و يا مادر و يا همسر نمونه نمى توان هر يك را جداى از ديگرى به حساب آورد. يك زن نمونه نمى تواند مادر و يا همسر نمونه نباشد همچنان كه مادر نمونه الزاما همسر نمونه هم هست، چون تا زن در همسرى، شايسته نباشد قادر نيست به وظايف مادرى قيام كند. قربانى اصلى زندگيهاى پرجنجال و با روابط ناسالم، فرزندان هستند. اگر خانمى بتواند حتى الامكان محيط خانواده را آغشته به محبت و تفاهم كند و از كم و كاستيهاى زندگى چشم پوشى كند و خلاهاى معيشتى را از جريان اطلاع فرزندان خود دور سازد و در چشم آنان زندگى مشترك خود با شوهر و فرزندان را موفق جلوه دهد و روح قناعت و سازش را در وجدان آنان تقويت كند و روابطى سالم با اقوام خود و شوهر برقرار سازد، چنين زنى بالاترين خدمتها را به بچه هاى خود كرده و خود نيز از آثار آن بهره مند است.
د: حوصله و متانت در برخورد با ناهنجاريهاى كودك.
انسان در هر دوره اى از حيات خود طبيعت و اقتضايى خاص به خود دارد، بسيارى اذيت و شيطنت كودكان را به حساب بدى او مى گذارند و به سرعت در برابر لجبازى، بهانه گيرى و شيطنتهاى كودكانه آنان برآشفته شده و آنها را به باد كتك مى گيرند. اين كار گذشته از اينكه ستم به كودك بوده و شرعا و اخلاقا درست نيست، آثار بد تربيتى داشته و بر سركشى و ناهنجاريهاى كودك مى افزايد. بايد توجه داشت فرزند در سنين كودكى نارسايى عقلى دارد. او توجه به زشتى كار خود ندارد و به طبيعت خود عمل مى كند. نه با اراده و قصد اذيت.
در روايتى رسول اكرم(ص) فرمودند: كودكان خود را به جهت گريه آنها كتك نزنيد زيرا گريه آنان تا چهار ماه شهادت به توحيد و چهار ماه صلوات بر محمد و آل محمد و چهار ماه ديگر نيز دعاى خير براى والدين شان است.»
ه: تربيت مذهبى
داشتن روحيه مذهبى و اعتقادات و ايمان درست و سالم، گذشته از اينكه تأمين كننده سعادت انسان در زندگى اصلى و ابدى اوست، كمك كار بسيار خوب و تكيه گاهى بسيار مطمئن، براى او در دستيابى به اهداف حيات كنونى اوست. خداشناس واقعى و عارف به وظيفه، قطعا بهترين پدر و يا مادر براى فرزندان و شايسته ترين همسر براى زن و يا شوهر و صالحترين و خدمتگزارترين فرزند براى والدين و مفيدترين انسان براى جامعه خود خواهد بود. و چه خدمتى از اين بالاتر كه مادرى بتواند از همان ابتداى دوران كودكى، شهد حلاوت نماز و ذكر و ياد خدا را در كام فرزند خود بچشاند و آفريدگار او را به او بشناساند و جان او را با مبدأ هستى پيوندى پايدار بخشد؟ و چنين مادر و پدرى جز بهشت برين، چيزى پاداش حقيقى او نتواند بود.
در باره مزد چنين كسى، حضرت امام صادق(ع) از رسول اكرم(ص) نقل مى فرمايد كه آن حضرت فرمودند: «هر كس فرزند خويش را ببوسد خداوند حسنه اى برايش مى نويسد و هر كس او را خوشحال كند خداوند او را در قيامت خوشحال خواهد كرد و هر كس آيات قرآنى به او تعليم دهد در قيامت آن والدين را مى طلبند و دو جامه بهشتى به آنان مى پوشانند كه از نور آن دو، صورتهاى بهشتيان درخشيدن مى گيرد.»
مادر نمونه ويژگيهاى ديگرى نيز در رابطه با فرزندان خود دارد كه براى رعايت اختصار فهرست وار آن را بيان مى كنيم.
2ـ نيازهاى جسمى
مادر گذشته از رسيدگى به نيازهاى عاطفى كودكان نيازهاى جسمى آنان را نبايد دست كم به حساب آورد. و آنها عبارتند از:
الف: امكان بهره گيرى كامل كودك از شير مادر .
وظيفه اى كه در اين خصوص بر دوش مادر است ـ گذشته از اينكه نبايد كودك خود را به علت برخى ملاحظات راحت طلبانه از خوردن شير خود محروم كند، اين است كه با تقويت و تغذيه سالم خود تلاش در جهت افزايش شير خود كند تا امكان هر چه بيشتر استفاده كودك از شير مادر را فراهم سازد.
ب: بهداشت و نظافت به موقع كودكان
ج: تغذيه سالم و به موقع آنها
د: فراهم آوردن تفريحات سالم براى فرزندان.
3ـ نيازهاى علمى
الف: پى گيرى وضعيت درسى و ميزان پيشرفت علمى و كمك لازم به فرزندان در اين زمينه
ب: ارتباط مستمر و به موقع با مربيان و مدرسه.
4ـ نيازهاى تربيتى
الف: ايجاد روح شجاعت، سخاوت، محبت به ديگران، اعتماد به نفس در فرزند
ب: كنترل رفت و آمد و نظارت همراه با ظرافت و دقت بر رفتار آنان در ارتباط با محيط بيرون از منزل و دوستان و راهنمايى دلسوزانه و همراه با محبت و تدبير در اين خصوص
ج: ايجاد ارتباط صميمى با فرزند به گونه اى كه او بهترين محرم اسرار خود را مادر خود بداند.
5ـ مديريت خوب
به ويژه در ايجاد جو تفاهم و دوستى بين فرزندان و عدم تبعيض و رفتار دوگانه با عروسها و دامادها مگر بر اساس ارزشها.
6ـ در نهايت از مهمترين ويژگى مادر نمونه آن است كه به گونه اى با فرزندان خود رفتار كند كه آنان را به نيكى به پدر و مادر تشويق كند و احترام خود را نزد آنها حفظ كند و بدين وسيله راه را نسبت به خدمت گذارى و كمك خالصانه آنان به والدين خود هموار سازد.
امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل مى كنند كه آن حضرت فرمودند: خداوند پدر و مادرى كه فرزندان خود را ـ با رفتار و تربيت خود ـ نسبت به نيكى به خويش كمك مى كنند در رحمت خود وارد مى كند.
منبع:راسخون
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - در بیابان لنگه کفش کهنه نعمت خداست/ در منزل تکه نان کهنه (بیات) توی سفره...
2 - سرد و گرم روزگار را چشیده/ آنکه سرد و گرم روزگار را یک عمر چشید، بالاخره هم نفهمید زندگی سرده یا گرم.
3 - سایه تان از سر ما کم نشود/ سایه تان از سرِ ما کم کم، کم نشود.
4 - کرایه پای دزد جارو است/ بقیه اش را هم خودش به عنوان انعام برمی داره.
5 - آب پاکی ریختند روی سرش/ او هم خاک دو دستی کرد توی سرش.
6 - آمدند و کندند و سوختند و کشتند و رفتند/ بقیه که ماندند خدا را شکر کردند.
7 - احساس بالاتر از دلیل است/ اگر غیر از این بود نوزاد در بدو تولد پستان مادر را به جای مکیدن، فوت می کرد.
8 - دشمن از پشت خنجر می زند/ بعضی از دوستان هم امروزه این کاره اند.
9 - از کوره در رفت/ آنکه همیشه از کوره در می رفت، شغلش را عوض کرد و شاگرد کوره آجرپزی شد.
10 - چوب اوستا به ز مهر پدر/ به علت ضرورت (نا) از قلم افتاده (ناپدری)
11 - چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد/ کاش
می شد به دکان (بازیچه فروشی) و اسباب بازی فروشی رفت و با میل خود بازیچه مورد نظر را خرید.
12 - چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی/ این کار را به غافل بسپاری بهتر است.
13 - صبر ایوب/ آنکه فکر می کرد صبر ایوب دارد، بالاخره طاقت نیاورد و خودکشی کرد.
14 - یا مزد تمام، یا منت/ یا جانم تمام.
15 - آسمان و ریسمان را به هم می بافد/ آنکه همیشه آسمان و ریسمان را به هم می بافت در (ناسا) استخدام شد.
16 - شاه زنون، شاه زنون، سه تا بزا بیا میون/ پس تکلیف شعار «دو بچه کافیست» چی میشه؟
17 - سیرم کردی، خدا سیرت کند. گرمم کردی، خدا گرمت کند/ اگر هیچکدام را نکردی، خدا به زمین گرمت بزنه!
18 - گاوش زائیده گوساله ماده ای/ خیلی هم خوشحال نباش فکر جنون گاوی را هم بکن!
19 - عقل مردم به چشمشونه/ وچشمشون به پولشون.
20 - خدا دیرگیر هست، ولی سختگیر نیست/ خدا مچ گیر هم هست.
21 - رفتنم با خودمه، برگشتنم با خدا/ پس عزرائیل این میون چکاره است؟
22 - دیر آمده است و می خواهد زود برود/ خدا کمک کرد و از میان ورش داشت.
23 - دنیا دو روزه/ بقیه اش را هم روز قیامت حساب می کنند.
24 - دست را پیش گرفته که پس نیفته/ چون فکر
می کرد خیلی زرنگه با کله افتاد توی چاه.
25 - هر چیز که خوار آید، یک روز بکار آید/ آن روز که احتیاج داری اصلاً به چشم ناید!
26 - خون مردم را به شیشه می کند/ چه کند توی آزمایشگاه کار می کند.
27 - خرِ ما از کره گی دم نداشت/ این نقص به خاطر ازدواج فامیلی است.
28 - تنهاخوار برادر شیطان است/ و شیطان برادر مال مردم خوار.
29 - آدم باید اول حرفش را در دهان مزه کنه/ اگر خوشمزه بود قورتش بده و اگه بدمزه بیندازه بیرون.
30 - دنیا را به صبر ساختند/ و آخرت را به جبر.
زنان در مديريت
حسن گيوريان
طبق آمار سازمان بين المللي كار، زنان الجزاير با 8 درصد كمترين و زنان فنلاندي با 47 درصد بيشترين سهم اشتغال را دارند.
جامعه پذيري زنان طوري است كه آنان را فاقد اعتماد به نفس و تصميم گيري براي رقابت با مردان در فعاليتهاي اجتماعي تربيت مي كند.
يك مانع پيشرفت زنان، فقدان فرصت براي كسب تجربه هاي لازم در محيط كار است.
نگرشهاي منفي و قالبي يكي ديگر از موانعي است كه زنان را از پيشرفت بازداشته است.
براي بهبود وضع شغلي زنان، استفاده از مشاوران خردمند،
بهره گيري از مدلهاي نقش، ايجاد شبكه هاي ارتباطي و تغيير در سبك رهبري راهگشاست. امروزه موفقيت سازمانها درگرو استفاده مطلوب از تخصص مردان و زنان به يك اندازه است.
طبق آمار سازمان بين المللي كار(ILO) زنان الجزايري با 8 درصد كمترين و زنان فنلاندي با 47 درصد بيشترين سهم اشتغال را دارند. بيش از 45 درصد از زنان جهان كه بين 15 تا 64 سال سن دارند در فعاليتهاي اقتصادي مشغول هستند. نرخ مشاركت زنان به عنوان نيروي كار در ايران برطبق آمار سال 1375، 1/9 درصد است. زنان مدير و كاركنان رده بالاي سازماني در سال 1370، 1533 نفر بود كه در سال 1375 به 41420 نفر رسيده است. هرچند اين رقم نشان دهنده افزايش تعداد زنان در پستهاي مديريتي است اما در مقايسه با تعداد شاغلان زن رقم ناچيزي است.
در ايالات متحده امريكا در سال 1970 تنها 15 درصد از كل نيروي كار، زنان بودند. تا سال 1989 اين رقم به بيش از 40 درصد رسيد. تا سال 1995 زنان بيش از 45 درصد كل نيروي كار را در امريكا تشكيل مي دادند. با وجود اين، تنها 6 درصد زنان در رده مديران هستند. اخيراً تنها سه مورد از هر صد شغل رده بالا در بزرگترين شركتهاي آمريكا در اختيار زنان است كه اين رقم همانندرقم دهه گذشته است. ازميان شركتهاي بزرگ آمريكايي مانند فورچون 50 تنها 3/1درصد از مقامات بالاي سازماني زنان و در شركتهاي فورچون 500 ، 1/7درصد از مقامات عالي رتبه سازمان، زنان هستند. در ميان 200 شركت بزرگ آمريكايي، زنان كمتر از يك چهارم شغلهاي مديريت اجرايي را در اختيار دارند و كمتر از پنج درصد معاونان رؤسا زنان هستند. برخي از متخصصان اشاره مي كنند برابري در پستهاي مديريت ارشد بين جنسيت هاي مختلف تا چندين دهه ديگر نيز موازنه برقرار نمي گردد.
مسئله نابرابري بين زن و مرد در تصدي مشاغل مديريتي داراي ريشه هاي تاريخي است. براي مثال، ارستو زنان را به عنوان موجوداتي كه جايي در سياست ندارند معرفي كرد. او عقيده داشت خداوند آنها را فقط براي جنبه هاي پست زندگي آفريده است. باتوجه به اينكه در نيمه دوم قرن بيستم توجه به زنان به عنوان نيروي كار، مدير و سياستمدار هم در تئوري و هم درعمل تغيير يافته است ولي بازهم زنان حق اندكي در انتخاب شدن به عنوان مقامات عالي رتبه مديريتي و سياسي داشته اند. به طوري كه در سال 1997 زنان به طور ميانگين حدود 7/11 درصد و 10 درصد به ترتيب از قانونگذاران ملي و پستهاي مديريتي را در سراسر جهان تشكيل مي دادند. پژوهشهاي بسياري مؤ يد اين است كه مديريت آينده نيازمند به كارگيري هرچه بيشتر نيروي بالقوه زنان در مديريت است.
سقف شيشه اي
مطالعات انجام شده نشان مي دهد «سقف شيشه اي»
(GLASS CEILING) بسياري از زنان را از بالارفتن بسوي پستهاي مديريت و رهبري بازمي دارد. «سقف شيشه اي» نگرشها و تعصبهاي منفي است كه مانع از آن مي شود زنان و گروههاي اقليت وراي يك سطح خاص در سلسله مراتب سازماني بروند. يك سوم زنان شاغل در پستهاي منشيگري يك چهارم ديگر در حوزه هاي مراقبتهاي بهداشتي، آموزشي و توليدات موادغذايي هستند. حتي در اين شغلهاي به ظاهر سنتي زنانه نيز زنان پستهاي كليدي را در ارتباط با شغلشان ندارند. براي مثال، در مدارس زنان تدريس مي كنند ولي مردان سازماندهي، طرح ريزي، هدايت و نظارت را انجام مي دهند. يك مانع عمده براي زناني كه مايلند به پستهاي مديريتي برسند، وجود محدوديتهايي است كه از سوي جامعه، خانواده و خود زنان بر آنها تحميل مي شود.
برخي محققان به تعدادي از اين محدوديتها به عنوان روايتهاي قديمي (MYTHS) اشاره مي كنند كه عقايد از قبل تصور شده و يا مفاهيم بدون پشتوانه علمي و منطقي هستند. به عنوان نمونه اغلب به زنان گفته مي شود كه وابسته، بي اراده، شكننده، غيرتهاجمي، غيررقابتي، درون گرا، تلقيني، حساس و تخيلي هستند. اگرچه برخي از اين نگرشها شايد براي زنان خوشايند باشد، اما بسياري از آنان به عنوان موانعي واقعي براي آنهاست.
مديريت
نگرشهاي مختلف درباره اينكه چرا زنان بيشتري در پستهاي مديريتي به كار گرفته نمي شوند در زیر نظر خواهدگذشت.
اولين نگرش: ديدگاه شخص گرا است اين ديدگاه گناه محدود بودن پيشرفت شغلي زنان را در عواملي مي داند كه درون جنس مونث وجود دارد. اين بدان معني است كه مشخصه ها و رفتارهاي خاصي كه توسط زنان انجام مي شود باعث عدم پيشرفت آنها مي شود. به عنوان نمونه، ارتباط ميان جنسيت ها مي تواند به مشكلاتي كه زنان در كار مواجه هستند بيفزايد. زنان و مردان هم در ارتباطات شفاهي و هم غيرشفاهي بطور متفاوتي ارتباط برقرار مي كنند. درنتيجه اين طور درك مي شود كه زنان داراي توان كمتري در ارتباطات هستند. اشاره شده است، علاوه بر صفات مشخصه و رفتارهاي زنان كه ناهماهنگ با پستهاي مديريت ارشد سازمان هستند، گرايشهايي كه زنان از لحاظ اجتماعي به سوي آنها سوق پيدا مي كنند مانند: خانواده هاي آنها، مسيرهاي پيشرفت شغلي، سازمانها، زيردستان و نقش
رهبري / مديريتي آنها، همچنين مشاهده شده برخلاف نيازهاي پست مديريت رده بالاي سازمان است.
دومين نگرش: فرايند اجتماعي شدن فرهنگي است. اين فرايند زنان را بسوي كارهاي حرفه اي سوق مي دهد نه مشاغل مديريتي و اين نمونه ها وجود نقشهاي قالبي را تقويت مي كند (يعني براي ساختار هر جنسيتي يكسري مشاغل مناسب است.) براساس فرايند اجتماعي شدن فرهنگي، تمايل زنان به مديريت تا اندازه زيادي كمتر از مردان است. ديگر عواملي كه در اين نگرش بر عدم پيشرفت زنان تاثير دارند، عبارتند از: تأثير بالقوه شغل بر زندگي خانوادگي، تضاد نقش، فقدان مدلهاي نقش و نااميدي كه از سوي مشاوران آموزشي چه در دبيرستان و يا در دانشگاه دريافت مي كنند. جامعه پذيري زنان طوري است كه زنان را فاقد اعتماد به نفس و تصميم گيري براي رقابت با مردان درجهت اهداف شغلي بار مي آورد. از دلايل ديگري كه زنان كمتري در مديريت رده بالاي سازمان وجود دارند مي توان به تبعيضهاي شركتي اشاره كرد. نابرابريهاي شركت در پاداشها و ايجاد فرصت پيشرفت براي زنان و به كارگيري دوستان قديمي در پستها، زنان را از رسيدن به مقامهاي مديريت دور مي سازد. تبعيض مي تواند به صورت ساختارها، خط مشي ها، شبكه هاي غيررسمي و فرهنگهاي سازماني باشد كه آنقدر مردسالار هستند كه مانعي براي زنان مي شوند تا در سازمان ارتقا يابند. در مطالعه اي كه توسط «كانينگز» و «مونت ماركت» انجام شد، نشان داد مردان ترفيع هاي بيشتري را در هر سال نسبت به زنان به دست مي آورند. اكثر اين ترفيع ها بخاطر شبكه هاي غيررسمي با مافوق در سازمان است. علاوه بر اينها يك مانعي كه زنان با آن روبرو هستند، فقدان فرصت براي كسب تجربه هاي لازم در محيط كار است. اين امر اغلب بخاطر فقدان مشاور و حامي براي زنان در سازمان است. يك حامي مي تواند: معلم و پشتيبان زنان در محيط كار باشد. تحقيقات نشان مي دهد وظايف مشاور به دو بخش تقسيم مي شود:
* وظايف شغلي كه در تعيين مسير و پيشرفت شغلي مي توانند موثر واقع شوند، مانند: آموزش و حمايتهاي شغلي.
* وظايف روانشناختي كه حس توانايي و اعتماد به نفس فرد را افزايش مي دهد و شامل: پذيرش و تائيد فرد، مشاوره و دوستي است. مشاوران يا حاميان زنان مي توانند براي ترفيع و ايجاد اعتماد به نفس در آنها بسيار مؤثر باشند. مانع ديگري كه زنان در پيشرفت شغلي با آن روبرو هستند نگرشهاي منفي و قالبي است كه جامعه نسبت به زنان شاغل دارد. تحقيقات نشان مي دهد زنان از گران باري نقش خود نسبت به همسرانشان سخن مي گويند. توضيح سه مورد در اين زمينه لازم است: اول: زنان كار فيزيكي بيشتري را در امور خانه داري نسبت به مردان انجام مي دهند. دوم: زنان اهميت فوق العاده اي
براي وظايف خانه داري قائل هستند. سوم: و مايوس كننده ترين عامل آن است كه شغل مرد در هر صورت مهم تر از شغل زن تلقي مي شود. به طوركلي تمام نگرشهايي كه عدم پيشرفت زنان در مشاغل مديريتي را حمايت مي كنند نشانگر اين موضوع است كه اگر چه تعداد زنان در نيروي كار خصوصاً در دهه هاي اخير افزايش يافته است اما اين پيشرفت به هيچ وجه در زمينه افزايش آنها در مشاغل رده بالاي سازمان نيست. براي بهبود وضع شغلي زنان استفاده از مشاوران خردمند، بهره گيري از مدلهاي نقش، ايجاد شبكه هاي ارتباطي و تغيير در سبك رهبري راهگشاست.
توصيه هاي سازماني و فردي
توصيه هاي سازماني: به دليل تعداد روبه رشد زنان در نيروي كار، سازمانها مجبورند با مشكلات كاري برخورد مناسب كنند. براي سازمانها مهم است رفتارها و نگرشها را تغيير دهند. براي انجام اين كار، بايد خط مشي ها و برنامه هايي را در سطح سازمان اجرا كرد.
اولين نوع برنامه ها، برنامه هاي تغييرات براساس زمان است. اين برنامه ها شامل پياده سازي برنامه هاي كاري منعطف (كارمندان زمانهاي روزانه شروع /خاتمه كار را حول يك «ساعت اصلي» از زمان انتخاب مي كنند)، شغل مشاركتي (سازماندهي مجدد يك پست سازماني تمام وقت به طوري كه توسط دو كارمند پاره وقت انجام شود) كار پاره وقت و روزهاي كوتاهتر يا تغييريافته كاري، همانند هفته هاي كاري فشرده (كارمندان در كمتر از پنج روز 40 ساعت كار مي كنند). اين برنامه ها به كارمندان زن اجازه مي دهد تا مشكلات خانه و كار را حل كنند.
توصيه هاي فردي: زنان نياز به مهارت، تشويق و قاطعيت دارند تا خود را در محيط مسلط مردسالاري قرار دهند. ايجاد خط مشي ها و قرارگرفتن در بخشهاي مختلف سازماني هنوز دردست مردان است. در ادامه توصیفی از مهارتها و روشهایی آمده است که زنان باید ایجاد کنند تا در محیط کار به طور مؤثر باقی بمانند. اولين مهارت صرف وقت براي طراحي مسير شغلي مناسب است. برخي محققان مي گويند موفقيت مردان در محيط كار ناشي از تمركز آنها در كسب يك هدف شغلي خاص است. هدفهاي شغلي زنان پراكنده و غيرمتمركز است.
توصيه دوم شناخت اين واقعيت است كه رقابت در سازمانها وجود دارد و زنان بايد ياد بگيرند كه مهارتهاي مناسب و رفتارهاي لازم براي رقابت را نشان دهند. زنان بايد مبارزه با تمام نمونه هاي قالبي كه مانع از پيشرفت آنها شده است را ياد بگيرند. متاسفانه نگرشهاي ريشه دار طي چند صدسال شكل گرفته اند كه زنان را لطيف، احساسي، غيرمنطقي، بي هدف، ترسو نسبت به هدف، ضعيف در تحليلهاي كمي و ناتوان براي اتخاذ تصميم هاي قاطع مي دانند.اين نمونه هاي قالبي ممكن است درمورد تمام زنان درست نباشد، اما این خصلتها بر مردان برای تصميم واگذاري مشاغل مديريتي به زنان تاثيرگذار است.
سومين مهارت لازم ايجاد اعتماد به نفس و اطمينان است. برخي زنان ممكن است در ابتدا بر فقدان اعتماد به نفس غلبه كنند. يك مطالعه نشان مي دهد زنان در مقايسه با مردان موفقيت خود را به جاي نسبت دادن به مهارت و شايستگي خود به شانس و اقبال نسبت مي دهند. اين نگرش مي تواند باعث تاثير منفي در ديگران شود و رشد زنان را در سازمان محدود كند. همچنين گفته شده است زنان از «ترس از موفقيت» رنج مي برند. برخي بحث مي كنند كه تعريف سنتي از نقش جنسي درمورد خصوصيات زنان كه شامل رفتار مطيع و غيررقابتي است ممكن است به زنان القا كند كه رفتار رقابتي، موفقيت گرا، جذابيت آنها را به خطر مي اندازد. يك مهارت لازم ديگر به مهارت سوم متصل است، تشويق و قاطعيت براي مبارزه با تشكيلات مردسالار. ايجاد خط مشي ها در دست مرداني است كه بيشتر از زنان در سازمان بوده اند. درحالي كه معقول است سازمانها بررسي كنند آيا درها بطور مساوي براي استخدام زنان باز است، زنان بايد شكيبايي به خرج دهند و به كوبيدن بر روي اين درها ادامه دهند. مهارت چهارم مقابله با محدوديتهاي زماني است. هر كاري را به موقع و در زمان خودش انجام دهيد. توانايي انجام كارها در محدوده هاي زماني مقرر ديدگاه ديگران را نسبت به عملكرد شما در فرايند ارزيابي بهبود مي بخشد.
پنجم يادگيري مهارت سياسي توسط زنان است، براي ايفاي نقش مدير موفق شناخت، يادگيري و به كارگيري مهارت سياسي در سازمان لازم است. ادبيات مربوط به اين موضوع نشان مي دهد. مديران زن مي توانند بدترين دشمنان خودشان باشند. زيرا بسياري از زنان مدير به كارگيري مهارت سياسي در سازمان را نمي پسندند و اهميت آن را درك نمي كنند. آنها اهميتي براي ساختارهاي غيررسمي سازمان قائل نيستند. در يك كلمه آنها علاقه اي به كاربرد مهارت سياسي ندارند.
در يك تحقيق انجام شده 23 درصد از بانكداران موفق زن اين جمله را گفتند: «زنان مهارت سياسي را دوست ندارند و نمي خواهند وارد آن شوند زيرا آن را كثيف تلقي مي كنند». با اين وجود، توسعه قدرت مهارتهاي سياسي براي موفقيت در سازمان لازم است.
در يك پژوهش دانشگاهي ديگري كه بر روي مديران موفق زن انجام شده اين نتايج را نشان مي دهد كه به گواه خود زنان رعايت موارد زير باعث افزايش مهارت آنها براي دستيابي و موفقيت در مشاغل مديريتي خواهدشد:
* آموزش خوب ببينيد، مدعي باشيد و بدترين دشمن خودتان نشويد؛
* به خودتان اجازه مرعوب شدن را ندهيد، از قابليت و توانايي خود مطمئن باشيد و هرگز تهاجمي يا تدافعي عمل نكنيد؛
* در پستهاي پائين سازماني اگر هستيد كارها را منظم و در محدوده زماني مقرر انجام دهيد زيرا نردبان ترقي را پله پله بايد طي كرد. از تغيير سازمان درصورت بروز موانع نهراسيد؛
* پس از انتخاب هدف، به ديگران مخصوصاً مردان اجازه ندهيد شما را بترسانند. هنگامي كه يك زن داراي پيشنهادات سازنده است، وي بايد با تلاش ثابت كند همانند يك مرد درست مي گويد؛
* حمايت خانواده را كسب كنيد؛
* زنان گاهي اوقات مي توانند بدترين دشمن خود باشند. زيرا بسياري از مسئوليتهايي كه هماهنگ با شغل آنهاست، آنها از قبول مسئوليت شانه خالي مي كنند؛
* زنان با اندكي كار سخت، كار منظم، پايداري، رفتار روشنفكرانه مي توانند وارد صحنه مديريت مردسالارانه شوند.
به طوركلي زنان بايد از قبول مسئوليت، انجام خلاقيت، نوآوري، رويارويي با مشكلات شغلي و كاري، ارتباطات قوي سازماني، تحصيل در رشته هاي مديريتي، تصميم گيريهاي همراه با خطر و... نهراسند.
منبع: راسخون
زنان و زمامداران صفوی
قسمت دوم و پایانی غلامرضا گلی زواره
جنگ قدرت
خیرالنساء بیگم معروف و ملقّب به مهدعُلیا و دختر میرعبداللّه مرعشی (از سادات مازندران و والی این ناحیه) در سال 974 هجری به خواست شاه طهماسب به عقد محمدمیرزا (سلطان محمد خدابنده) در آمد. این زن متنفّذ و سیاستمدار پس از آنکه نخستین پسر خود، حمزه میرزا را به دنیا آورد با شوهرش که به عنوان والی خراسان منصوب گردید، بدان سو رفت. چون شویش بر اثر بیماری آبله نابینا گشت زمام کارهای ایالتی را در قلمرو هرات و خراسان به دست گرفت و با بزرگان کشور به دید و بازدید و نامه نگاری روی آورد.
همان جا در اول رمضان 978 هجری شاه عباس را به دنیا آورد. شاه که از سلطه جویی های عروس خود بیمناک گردیده بود وقتی طفل مزبور به حدود دو سالگی رسید بر آن شد تا او را با همسر و فرزند به شیراز روانه سازد و همچنین فرمان داد پسر هشت ساله اش در شیراز به حکومت بنشیند؛ اما خیرالنساء از پدرشوهر خواست پسر دومش، عباس، را به حکومت هرات انتخاب کند و اجازه دهد او با شوهر و پسرش حمزه میرزا به فارس بروند، بدین گونه این زن از پسر کوچک خود جدا گشت. چون شاه طهماسب مُرد و شاه اسماعیل به جایش بر تخت سلطنت نشست و دست به کشتار شاهزادگان صفوی زد به سبب تدبیر این زن مأموران شاه به عباس میرزا دست نیافتند. پس از مرگ شاه اسماعیل دوم نه تنها موافقت و همیاری سلیمان اعتمادالدوله را که از امرای متنفّذ وقت بود به دست آورد بلکه به زودی در کنار شوهر نابینای خود زمام امور را به دست گرفت، از این زمان، امرای دولت و وزیران بخصوص دختر شاه طهماسب (پری خان خانم) خود را با بانویی هوشمند روبه رو دیدند که تشنه مقام و شیفته قدرت بود. چون شوهر خیرالنساء ناتوان بود، چندگاهی پس از به رسمیت شناخته شدن حکومت، وی به عزل و نصب حکام و مأموران لشکری سرگرم گردید و با اجرای چند حکم اعدام، در دل مخالفان و دشمنان هراس افکند. جنگ قدرت سختی بین او و پری خان خانم درگرفت، سرانجام خیرالنساء بیگم با لقب مهدعلیا، با از میان برداشتن وی، پیروز گردید. سلطان محمد خدابنده به تحریک همسر خود، در صدد برآمد به نفوذ این زن و سران قزلباش و دخالت هایش خاتمه دهد، از این رو به اشاره وی، خلیل خان افشار پری خان خانم را خفه کرد و به زندگی سی ساله اش خاتمه داد. سلطان تمامی دارایی های وی را به قاتلش تقدیم کرد.
مشاور پرنفوذ
در سال 996 هجری شاه عباس اوّل در حالی که بیش از هفده سال نداشت، بر تخت سلطنت نشست. گرچه به هنگام جلوس او، ایران اوضاع آشفته ای داشت، ولی وی با قلع و قمع دشمنان و خصوصاً سرکوبی ازبکان، نبرد با عثمانی ها، بیرون راندن پرتغالی ها از خلیج فارس و اصلاحات فراوان در ترکیب کارگزاران و سپاهیان از اوضاع نامطلوب عبور کرد. بر اثر توجهات او ایران رو به آبادانی نهاد، ولی پادشاه در عمل سفّاکی های خود را نشان داد چرا که پدر کم بینایش را کاملاً نابینا ساخت. بعد از او، دو برادر خود را کاملاً از نعمت چشم محروم نمود. صفی میرزا - بزرگ ترین فرزند خود را -که جوانی دلیر و مورد احترام عموم مردم بود -کشت و دو فرزند دیگرش به نام های امامقلی میرزا و خدابنده را نابینا نمود.
عده زنان حرمسرایش را چهارصد تا پانصد نفر نوشته اند. این افراد غالبا دختران و کنیزکان زیبارویی بودند که امیران و حکام گرجستان، ارمنستان و ولایت دیگر برای شاه به عنوان هدیه می فرستادند که کمتر در امور حکومتی تدبیر و کاردانی نشان داده اند
اما زینب بیگم عمه شاه عباس، که وی را از زمان کودکی تربیت کرده بود، در دوران جوانی شاه عباس حکمران واقعی و فرمانده حقیقی لشکرش بود و شاه را برای بزرگ ترین جنگ ها با عثمانی ها، برانگیخته است.
پیتر دلاواله می گوید: دخالت های او در کارهای دولتی و نظامی موجب گردید که شاه او را از دربار خود دور کند و از اصفهان به قزوین بفرستد، ولی چندی بعد آشتی کردند و این بانو به اصفهان بازگشته است اگر چه اختیارات گذشته را نداشت اما در سال 1027 هجری بار دیگر زینب بیگم محرم و مشاور شاه و مصلحت گذار امور سلطنتی گردید. در شعبان سال 1029 هجری که شاه در فرح آباد اصفهان بیمار شد برخی از سرداران قزلباش نگران شدند. زینب بیگم که از شاه پرستاری می نمود با صراحت به وی گفت: باید خودت را به سران قزلباش نشان دهی و گرنه امکان دارد شورش کنند و بر سر جانشینی تو با هم به جنگ و خونریزی بپردازند. آنگاه شاه عباس را با همان حال بیماری و ناتوانی در تختی روان نهاد و از حرمخانه بیرون آورد تا سرداران او را مشاهده کنند. با این کار هم افراد قزلباش آرام شدند و هم شاه از مرگ
رهایی یافت.
زینب بیگم در زمان سلطان محمد خدابنده و فرزندش حمزه میرزا بانوی حرمخانه شاهی بود، چنان که در زمان شاه عباس از تمامی شاهزاده خانم های صفوی به شاه نزدیک تر و محترم تر بود. حرمسرای شاهی به دست او اداره می گردید و شاه در اغلب امور با وی مشورت می کرد و دستورهایش را به کار می بست. وی غالبا در مجالس شورای کشوری و لشکری حضور می یافت و حتی در جنگ یا صلح اظهار رأی می نمود. در سال 1015 هجری شاه می خواست از جنگ با قوای عثمانی دوری کند زیرا سپاهیان ایران را در برابر آنان ناتوان دید اما زینب بیگم گفت از کثرت نیروهای دشمن به خود هراس راه مده، شاه رأی عمه اش
را پسندید و دستور مقاومت و پایداری داد و اتفاقا بر دشمن غلبه یافت. زینب بیگم از میان زنان حرمسرای شاهی تنها زنی بود که در مجالس رسمی شاه حاضر می گردید. دون گارسیا دوسیلوا فیگوئرا، سفیر اسپانیا در ایران، که در 22 جمادی الثانی 1028 هجری به حضور شاه عباس رسیده است می نویسد: چیزی که عجیب می نمود وجود زنی در مجلس پذیرایی شاه بود. میان تمام مردانی که در مجلس بودند فقط یک زن دیده می شد. مانند همه زنان ایران چادر و روبند سفید داشت، ولی صورتش باز بود. اندامی درشت، قوی و بلند داشت. سیاه چرده، موقر و محترم می نمود. هدایای سفیر را مخصوصا از نزدیک وی می گذرانیدند تا به درستی تماشا کند. در بیست قدمی او چند سرباز با لباس های آراسته و مسلح به تیر و کمان در نهایت ادب ایستاده بودند که قراولان خاص او به شمار می آمدند.
زینب بیگم پس از مرگ شاه عباس تا سال 1041 هجری در حرمخانه معزّز بود. در این سال شاه صفی پس از آنکه مدعیان سلطنت را نابینا نمود یا کُشت زینب بیگم را بیرون کرد. او تا سال 1051 هجری دور از دستگاه حکومت در انزوا به سر بُرد و در این سال درگذشت. او راهها، پل ها و کاروانسراهای متعددی از جمله کاروانسرای قزوین را ساخت که به نامش معروف است. سلطان خانم جدّه شاه عباس اوّل نیز زنی نیکوکار و بااعتقاد بود و رباطی در حوالی قزوین ساخت. جان آقاخانم همسر یکی از سرداران صفوی از نزدیک ترین مربیان شاه عباس بود که در وی نفوذ زیادی داشت و بزرگان غالبا توسط او در رسانیدن پیام های خود به شاه عباس کمک می گرفتند.
نگرانی و ناگواری
تنها زنی که در مسیر وقایع نیمه دوم دوران حکومت صفویه نقشی مهم ایجاد کرد، مادر چرکسی صفی میرزا (پسر ارشد شاه عباس دوم و نوه شاه صفی) می باشد. او پس از مرگ شوهرش به کمک چند تن از خواجه سرایان، حمزه میرزا جانشین منتخب شاه متوفی را کشت و پسرش را که در اواخر حکومت شاه عباس دوم مغضوب و زندانی شده بود، از حبس رهانید و بر تخت سلطنت نشانید. صفی میرزا که بعدها خود را شاه سلیمان نامید و بیست و هشت سال فرمانروای ایران بود تا زمانی که مادرش حیات داشت تحت نفوذ و فرمان او قرار گرفته بود. بنا به گفته شاردن نکهت خانم پس از تاجگذاری پسرش شاه صفی نخستین کسی بود که بر وی سلام کرد و تهنیت گفت. شاه صفی عمه ای
داشت به نام پری رخسار بیگم که به سبب نامعلوم مورد غضب و خشم پدرش شاه عباس قرار گرفت. برخی گفته اند چون وی در دسیسه ای شرکت کرد، برادرش او را به همسری یکی از ملایان مقیم اصفهان در آورد. پری رخسار بیگم همین که از خبر مرگ برادر و تاجگذاری فرزند برادرش شاه صفی آگاه گردید تقاضای عفو کرد. شاه او را بخشید و شوهرش را به مقام صدر خاصه ارتقا داد که منصبی بزرگ بود.
عمه دیگر شاه سلیمان، مریم بیگم همسر صدرنامی بود که پس از مرگ وی دل به ساروتقی بست که از قورچیان شاه به شمار می رفت. شاه از این ماجرا دلِ خوشی نداشت و آن مرد تیره بخت را گردن زد و به مریم بیگم فرمان داد در رفتار خود دقت بیشتری کند، ولی وی همچنان قدرت خود را در دربار حفظ کرد و به زودی در ردیف مشاوران شاه در آمد. با مرگ شاه صفی، مریم بیگم تصمیم گرفت سلطان حسین میرزا فرزند زودباور و خرافاتی او را به زمامداری برساند و او را بر عباس میرزا (فرزند دیگر شاه صفی) که سلحشور و شجاع بود، ترجیح داد. خواسته او در 14 ذیحجه 1105 هجری عملی شد و شاه به حکومت رسید. مریم بیگم از پشت صحنه زمام امور سیاسی را در دست گرفت و سلطان حسین صفوی که به ناتوانی و زبونی معروف بود به صورت فردی بی اراده در دست او در آمد.
شاه با تحریک خواجه سرایان به عیاشی و باده نوشی روی آورد که این رویه خشم علامه مجلسی را برانگیخت. این شخصیت برجسته شیعه و دانشمند بزرگ که نفوذ بسیاری در شاه داشت از وی خواست میگساری، جنگ طوایف و دسته ها را با صدور فرمانی متوقف سازد. شاه پذیرفت و دستور انهدام تمامی مشروب فروشی ها را داد. این فرمان بر عمه پدر شاه ناگوار گردید و تصمیم گرفت با به اجرا گذاشتن نقشه ای با این فرمان به مقابله برخیزد. از این جهت قرار بر این شد مریم بیگم تمارض کند و به شاه اطلاع داده شود تنها راه نجاتش بر حسب تجویز اطبای معالج، نوشیدن کمی باده است.
از آنجا که ارامنه جلفا به تصور اینکه دامی برایشان گسترده اند
از دادن باده به فرستادگان شاه امتناع کردند، سفیر لهستان که در مرکز حکومت حضور داشت مقداری مشروب تهیه کرد، شاه آن را به دست عمه پدرش داد. زن حیله گر که به نقشه خود آگاه بود ابتدا از قبول جام شراب خودداری کرد و گفت: اگر شاه اوّل لب به آن تر ننماید، او چگونه خودسرانه یارای نوشیدن مایع نهی شده را خواهد داشت. شاه بر حسب حکم شرعی از نوشیدن آن عذرخواهی کرد اما مریم بیگم گفت: مقامی که به شاه اعطا گردیده وی را برتر از قوانین قرار داده است و افزود: اگر پای جانش هم در میان باشد تا شاه مقدم نگردد هرگز آن را نخواهد نوشید. شاه که با اصرار زن مواجه گردید تاب مقاومت نیاورد و جامی لبالب نوشید و در آن حال سرمست گردید، پس از آن چنان به باده نوشی روی آورد که به ندرت می توانست اوقات را به تفکر در مسائل کشور بگذراند. او علاوه بر باده گساری افراطی، به عیّاشی و شهوترانی هم تمایل افراطی نشان داد. تهی شدن خزانه کشور، شکست خفت بار دربار صفوی در مقابل هجوم ازبک ها و دیگر قبایل شورشی همراه با از دست دادن بحرین و سایر جزایر خلیج فارس آنقدر ناراحت کننده بود که مریم بیگم را به هیجان و جوش و خروش وا داشت و موجب گردید زبان به ملامت شاه بگشاید و او را به علت راحت طلبی و بی اعتنایی به امور مورد نکوهش و سرزنش شدید قرار دهد. مریم بیگم از امکانات مالی خود، عهده دار هزینه لشکرکشی علیه یاغیان گردید و شاه ناگزیر از پذیرفتن نظر وی گشت. دوبورث فرانسوی با بیانی یأس آمیز اوضاع اواخر سلطنت سلطان حسین صفوی را اسف بار، آشفته و خراب وصف می کند. نصایح مریم بیگم هم شاه را نسبت به امور کشوری هوشیار نکرد و زمینه های سقوط دولت صفویه به رغم آن اقتدار معنوی و سیاسی فراهم گشت.
منبع: راسخون
زنان و زمامداران صفوی
قسمت اول غلامرضا گلی زواره
اسارت و سیاست
تاریخ صفویه را از زمان جلوس شاه اسماعیل صفوی بر تخت سلطنت در سال 907 هجری، آغاز می کنند اما در واقع قرائنی مسلّم آن را عقب تر می برد. شروع کار این سلسله زمانی است که خدیجه سلطان خواهر حسن بیک، به خانه سلطان جنید نبیره شیخ صدرالدین آمد و سلطان حیدر (پسرش) با عالمشاه بیگم ازدواج کرد. بر اثر این پیوند عاطفی که از مسائل سیاسی به دور نبود، اسماعیل میرزا به وجود آمد و به شاه اسماعیل اوّل معروف گردید.
دودمان صفویه که مهمترین سلسله در تاریخ ایران بعد از اسلام است و مؤسس آن موفق گردید کشور ایران را یکپارچه و متحد سازد، مذهب تشیع را به عنوان تنها آئین اسلامی در این سرزمین رسمی اعلام کرد و بین مذهب و دولت پیوندی تنگاتنگ برقرار ساخت.
تاجلو خانم از زنان نیکونام و همسر شاه اسماعیل است. شوهرش در مواقع حساس سیاسی و اجتماعی با وی مشورت
می کرد. این بانو در جنگ چالدران پس از شکست لشکر ایرانی از عثمانی ها به اسارت مسیح پاشازاده، از نظامیان عثمانی، در آمد اما با دادن یک جفت گوشواره گرانبها معروف به لعل بی رگ و چندین ادوات ارزشمند دیگر از اسارت رهایی یافت. تاجلوبیگم در دربار صفویان اعتبار سیاسی بسیاری داشت. با فرا رسیدن مرگ شاه اسماعیل در رجب سال 930 هجری وقتی امیران قزلباش با وی مشورت کردند با رأی او قرار بر این گردید که شاه طهماسب روی کار آید. وقتی او زمام حکومت را در دست گرفت، در آغاز احترام تاجلوبیگم را داشت اما همچون گذشته این زن در دربار صفویه محبوب نماند. گویا شاه طهماسب از شخصیت او در هراس بود و در سال 940 هجری از وی روی گردانید. تاجلوخانم آزرده خاطر و غمگین درگذشت و در بقعه بی بی دخترانِ میدان شاه شیراز دفن گردید. این زن به فعالیت های عمرانی و احیای معماری تشیع اهتمامی وافر داشت و در سال 925 هجری به دستور او گنبد حضرت فاطمه معصومه در قم بازسازی و ایوان شمالی مرقد این بانوی بزرگ بنا گردید. چهار سال بعد عایدی چندین روستا را برای اداره این مجموعه وقف نمود. بازسازی پلی روی رودخانه قزل اوزون (میان زنجان و شهرستان میانه) که به پُل دختر موسوم است و در سال 933 هجری مرمت گردید، از آثار او است. از دیگر اقداماتش بنای عمارت گنبد عالی در اردبیل معروف به جنت سرا و نیز وقف آبادی حسن آباد برای سادات فقیر است.
بهروزه خانم از همسران شاه اسماعیل صفوی نیز طی نبرد چالدران به اسارت قوای عثمانی در آمد و با قاضی عسکرِ حکومت مزبور ازدواج کرد و با کشته شدن او از آدرنه به استانبول آمد. پس از آن دیگر از زندگی اش خبری نیست. شاه اسماعیل با شنیدن خبر اسارتش بسیار اندوهگین گشت و برای آزادی اش حاضر به پرداخت غرامت هایی گردید. مؤلف عالم آرای عباسی این بانو را باکفایت، اهل تدبیر و سیاستمدار معرفی کرده است.
شاه بیگم همسر دیگر شاه اسماعیل صفوی از بانوان خیّر و نیکو روش است که به دستور او در سال 925 هجری عمادبیگ بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) را به صورت بنای هشت پهلو با هشت صفه تجدید بنا کرد و دیوارها را با کاشی معرّق بیاراست و در جلوی آن ایوانی با دو مناره احداث کرد و صحنی با چند بقعه و ایوان طراحی کرد.
بانوی قدرتمند
بعد از مرگ شاه اسماعیل فرزندش شاه طهماسب به قدرت رسید. او هنگام جلوس بر تخت سلطنت حدود یازده سال داشت و خدمعلی سلطان بیگم از زنان نیکوکار، دانشور و سیاستمدار دربار صفوی به عقد ازدواج وی در آمد. این بانوی مقتدر و باتدبیر نزد نواده خود، شاه عباس اوّل اعتباری ویژه به دست آورد. او به امور معماری بخصوص اماکن مذهبی توجه نشان داد. به دستورش بارگاه مطهر امام حسین(ع) تعمیر گردید و موقوفاتی برای روشنایی حرم امام، نیز مرقد حضرت ابوالفضل(ع) اختصاص داده شد.
در زمان فرمانروایی شاه طهماسب که قریب 54 سال در ایران حکومت کرد، حرمسرای شاهی در اتخاذ تصمیم ها، اداره کشور، انتصاب ها و برکناری ها سهم تعیین کننده ای داشت. از جمله آنان شاهزاده سلطانم خواهر شاه و کوچک ترین دختر شاه اسماعیل اول است. او با همسر سلطان سلیمان، پادشاه عثمانی در باب تحکیم پایه های صلح و گسترش روابط و مناسبات سیاسی بین دو کشور ایران و عثمانی مکاتبه کرد. همسر سلطان عثمانی که از نفوذ او در دربار شاه طهماسب خبر داشت پاسخ نامه هایش را می داد. شاه نیز اغلب با وی مشورت می کرد و تا حد مصلحت اندیشی به وی اعتماد داشت و در تمامی امور کشوری و تجاری و اقتصادی نظرش را جویا می شد، حتی گاهی بدون رأی او کاری انجام نمی داد.
پری خان خانم دومین دختر شاه طهماسب صفوی نیز از جمله زنان قدرتمند عصر صفوی است. او در رجب سال 955ه.ق در حوالی شهر اهر به دنیا آمد. مادرش چرکسی است و شمخال از سرداران نامدار شاه طهماسب دایی اوست. هوش و تیزبینی او در موقعیت آینده اش نقشی بسزا داشت. پری خان خانم به دلیل همین شایستگی ها و لیاقت های ذاتی مورد توجه خاص پدرش قرار گرفت و شاه او را که عزیزترین دخترش بود به عقد ازدواج برادرزاده اش بدیع الزمان میرزا در آورد و حکومت سیستان را به شوهرش داد اما به دلایلی که تاریخ روشن نکرده است تا پایان عمرش هرگز اجازه نداد که دخترش دربار را ترک کند و نزد همسرش برود. پری خان خانم از سنین کودکی تحت تربیت و لطف ویژه پدرش بود. شاه به درستی رأی و صحت نظرش چنان اعتقاد داشت که در کوچک ترین امور کشوری و نیز در تمام مسائل سیاسی و سلطنتی با وی مشاوره می نمود. این زن در امور خیریه نیز فعال بود و شاه را برای انجام خیرات و مبرات راهنمایی و تشویق می کرد. بنای مدرسه پری خان خانم در اصفهان از جمله اقدامات اوست. اعتبار فوق العاده وی نزد پدر موجب گردید که سایرین هم در امور مهم و مشکلات از وی نظرخواهی کنند. پری خان
خانم که قریحه شاعری داشت و در اشعار «حقیقی» تخلص
می نمود، مورد مدح شاعران عصر صفوی از جمله محتشم کاشانی قرار گرفت. سرایندگان وقتی در وصف وی اشعاری می سرودند در مقابل، پاداش های قابل توجهی دریافت می کردند. علاوه بر این، نویسندگان نیز آثار خود را به او تقدیم می کردند. عبدی بیک شیرازی کتاب تکمله الاخبار خود را به این بانو تقدیم کرده است.
رقیب قوی
چون شاه دار فانی را وداع گفت، پسر ارشدش محمدمیرزا حکومت فارس را عهده دار بود. فرزند دومش اسماعیل میرزا مغضوب پدر بود و سومین پسر که به حیدرمیرزا موسوم بود، بسیاری از کارهای شاه طهماسب را در نیابت او انجام می داد، بر این اساس نسبت به دیگر پسران به فرمانروایی نزدیک تر بود.
وی با استفاده از موقعیت پیش آمده و حمایت برخی از سران قزلباش بلافاصله پس از مرگ پدر در سال 984 هجری خود را پادشاه خواند و شمشیر پدر را بر کمر بست، در عین حال از جانب دوستان و هوادارانش درهای قصر به رویش گشوده شد و در واقع اسیر نگهبانان گردید. بزرگترین خطری که حیدرمیرزا را تهدید
می کرد از جانب خواهر ناتنی اش پری خان خانم بود که از سال ها
پیش با نفوذ در دربار پدر، در امور حکومتی دخالت می کرد، در نتیجه به رقیب خطرناک و بی همتای حیدرمیرزا مبدل شده بود. او خوب می دانست که پری خان خانم کاملاً هوادار اسماعیل میرزا است، از این جهت با مادرش به مشورت پرداخت تا بداند چگونه می تواند از شر خواهرش خلاص گردد. از آن طرف پری خان خانم بلافاصله متوجه وخامت اوضاع گردید و دریافت تنها با حیله گری و دورویی می تواند از چنین موقعیت خطرناکی رهایی یابد. پس با شتاب نزد حیدرمیرزا رفت و خود را به پای او افکند و با زاری و التماس از وی طلب بخشش کرد و قول داد در آینده خدمتکار مطیع او باشد و خصومت کهنه و دیرین را برطرف نماید. آنگاه رو به مادر حیدرمیرزا کرد و فریاد برآورد: شاهد باش که من اولین فردی هستم که بر پای شاه بوسه می زنم و این افتخار را به کس دیگری واگذار نمی کنم. شاهزاده خوش باور و کودک طبع، فریب این اظهار انقیاد و سرسپردگی غیر منتظره را خورد. پری خان خانم در باره درستی مقصد خود تأکید ورزید، حتی برای جلب اعتماد شاه، به نسخه ای از قرآن کریم که حاضر کرده بودند، سوگند یاد کرد. آنگاه از حیدرمیرزا رخصت خواست که به خانه خود برود تا برادرش سلیمان میرزا و دایی اش شمخال را که فرمانده چرکس ها بود به حضور فرمانروای جدید بیاورد. حیدرمیرزا به گفتارش دل خوش گردید و به وی اجازه داد.
پری خان خانم با شتاب از باغ حرمسرا از دری پنهانی که می شناخت، خارج گردید و حوادث جدید را با دایی خود در میان نهاد، ضمناً کلید در پنهانی را به وی داد. شمخال بلافاصله نزد خلفای روملو رفت که در خانه اش طرفداران اسماعیل میرزا گرد آمده بودند. در این فاصله سپیده بردمید. حیدرمیرزا هدایای فراوانی بین رؤسا، قورچیان و ناظران حرمسرا تقسیم کرد، آنگاه به اتاق رخت کن پا گذارد. در آنجا نگهبانان قصر از ایل های افشار، شاملو، ذوالقدر و ترکمان با ریاکاری و ظاهرسازی بسیار فرمانروایی حیدرمیرزا را تبریک و تهنیت گفتند اما دروازه های قصر را همچنان در قفل و بند نگاه داشتند. هواداران حیدرمیرزا به وضعی سخت نگران کننده دچار شدند زیرا بیم آن را داشتند که مبادا طرفداران پری خان خانم و اسماعیل میرزا از آنان زودتر به حرمسرا راه یابند و شاهزاده را بکشند. دلیرترین آنان به پیش هجوم بردند و در پای حصار قصر موضع گرفتند. بسیاری از امیرزاده های باتشخّص در این ماجرا زخمی شدند، با این حال به مقصد خود دست نیافتند بلکه دار و دسته پری خان خانم به حجره زنان پا نهادند و بدون ملاحظه حالِ زنانی که وحشت زده در هم می دویدند در طلب کشف شاهزاده برآمدند. او هم چاره ای ندید جز اینکه با کمک مادرش و خدمتگزاران از حجره ای به حجره ای دیگر بگریزد تا شاید بتواند با لباس مبدل از قصر خارج شود.
از صحن حیاط گذشته بود تا به عمارتی پناه ببرد که یکی از ایشیک آغاسی های حرم که علی بیگ نام داشت و از ایل شاملو بود، وی را شناخت و فریاد برآورد کسی که دنبالش می گردید همین جاست. بلافاصله مخالفان به حیدرمیرزا یورش بردند و او را از چنگ زنانی که دورش را گرفته بودند، خارج کردند، نقاب از چهره اش برداشتند و با اشاره سرکرده چرکس ها یعنی شمخال (دایی پری خان خانم) دلیل خان بیگ، نوجوانی را که تنها با یک دشنه از خود دفاع می کرد کشت و سر از تنش جدا ساخت. در این لحظه زال بیگ و گرجیان نزدیک می شدند که ناگهان جمجمه خون چکان حیدر را میان آنها انداختند و ریشخندکنان گفتند بفرمایید این هم شاه شما! به محض آنکه آنان سر خون آلود را دیدند از حمله دست برداشتند و به اطراف گریختند و پری خان خانم به مقصد خود رسید. بدین گونه شاهزاده ای ساده دل که از اقتدار و صلابت هیچ بهره ای نداشت و متوجه حیله گری خواهرش نشد به دام تزویر و نفاق گرفتار گردید و با ریسمان چاپلوسی و ظاهرسازی به چاه افتاد.
هواداران اسماعیل میرزا با کشته شدن حیدرمیرزا عازم قلعه قهقهه گردیدند. با این وجود اسماعیل میرزا با نگرانی و سوء ظن به مسائل فکر می کرد و تصور می نمود در این هجوم حیله ای نهفته است ولی چون پیک ویژه پری خان خانم به قلعه رسید باور کرد که اتفاقی به نفع او روی داده است. به همین دلیل در 22 صفر سال 984 هجری از قلعه بیرون آمد و از جانب افراد زیادی مورد احترام و تکریم قرار گرفت، سه روز بعد خطبه به نامش کردند. ناگفته نماند از همان هنگام که شاه طهماسب این فرزند را از سرِ خشم در قلعه مزبور زندانی نمود زمام حکومت در دست پری خان خانم بود و سلطان زاده خانم که می خواست پسر خود حیدرمیرزا را نامزد فرمانروایی کند با مخالفت این زن روبه رو گردید. اگر چه حیدرمیرزا به استناد وصیت نامه ای به مُهر شاه خود را جانشین پدر خواند ولی با دسیسه این خانم از پای در آمد و پری خان خانم عنان حکومت را به دست گرفت. وی دستور داد یکی از امرای ترکمن به محل حبس اسماعیل میرزا برود و او را به مرکز حکومت (قزوین) بیاورد، او هم پذیرفت و آمد. پس از آنکه شاه اسماعیل در قزوین استقرار یافت و به تثبیت قدرت پرداخت، امیران و نجیب زادگان به قصر پری خان خانم رفت و آمد می کردند. وی با اطمینان می دانست شاه اسماعیل به دلیل خدماتی که برایش انجام داده حتی نسبت به پدر، نفوذ افزون تری در کار حکومت به او خواهد داد. سران قزلباش می دانستند، این وضع، شوکت شاه اسماعیل را به تحلیل می برد. آنان دخالت زنی را در کار سیاست محکوم می کردند. از این گذشته، اسماعیل میرزا دل خوشی از او نداشت. سخن چینی برخی افراد در افزایش بدبینی شاه نسبت به حسینقلی خان خلفای روملو که از طرفداران جدی پری خان خانم بود، نقش داشت، به همین دلیل او را مطرود دربار ساخت. چون به سرپرستی قورچیان مشهد تعیین گردید و رو به خراسان رفت در دامغان یکی از قورچیان ایل خودش وی را نابینا نمود. بدین گونه پری خان خانم یکی از حامیان قوی خود را از دست داد. اسماعیل میرزا در حرم با پری خان خانم ملاقات کرد و در برخورد اوّل به وی نشان داد شایسته نیست زنان در امور کشور دخالت کنند و به هیچ عنوان راضی نمی باشد که خواهرش زمامداری او را تأیید نماید یا در عزل و نصب هایش نقشی داشته باشد در حالی که در آغاز حکومت پری خان خانم را طرف مشورت خویش قرار می داد و امیران قزلباش دستورهایش را اجرا می کردند، به تدریج اسماعیل میرزا خدمه خواهر را باز گرفت و مبالغ قابل توجهی از دارایی و اموالش را مصادره و ضبط کرد، به گونه ای که پری خان خانم ناگزیر گردید زندگی محقری در پیش گیرد. همچنین به امیران دستور داد به فرامین خواهرش اعتنایی نکنند و بدین گونه دستش را از امور سیاسی و حکومتی کوتاه کرد و با او از درِ کینه توزی در آمد.
چون اسماعیل میرزا به کشتن شاهزادگان و از جمله حسینقلی خان خلفای روملو و از میان برداشتن هواداران خواهرش ادامه داد، پری خان خانم به قصد برادرش پی بُرد و سرانجام سینه اش از کینه و انتقام شعله ور گردید، سرانجام با حیله گری خاصی، سمی کشنده در ماده افیونی که شاه استفاده می کرد ریخت و با چنان ظرافتی این کار را انجام داد که شاه وقتی آن را استعمال کرد و درگذشت، مرگش در هاله ای از تردید قرار گرفت.
منبع: راسخون
زنها کجا بودند این همه سال؟!
آرزو نقیلی - تبریز
مادر می گفت: هیچ وقت آدم نمیشی.
می گفت: دست از این کارهایت بردار تا یک مردیکه ای پیداش بشه و شوهرت بشه.
پدر می گفت: خانم کی این دختر شما رو تحمل می کنه؟!
اما اون می گفت: دختر خوبی هستی، دختر آرزوهاشی و زن زندگی.
و تو خندیدی و تو دلت گفتی: خودتی.
مادر داد کشید: خدایا! مرگم بده و از دست این دختره سر به هوا خلاصم کن.
پدر گفت: خانم خودت خواستی آزاد و روشنفکر بارش بیاری که حالا کارش به جایی برسه که ننه و باباشو قبول نداشته باشه و رو پسرهای مردم صد تا عیب بذاره و ردشون کنه.
مادر گفت: تو لایق همون لات های سرکوچه ای،
نه این پسرهای سر به زیر و به قولی آدم حسابی.
پدر گفت: نکنه یکی رو زیر سر داره و ما خبر نداریم.
و تو به حرفهای هر دو خندیدی و سر تکان دادی و کتاب تاریخت رو باز کردی و
ورق زدی.
پدر داد کشید: اشتباه ما از اول این بود که گذاشتیم درس بخونه و بفهمه تو دنیا چه خبره. باید پانزده ساله اش که شد شوهرش می دادیم.
مادر گفت: نکنه فکر می کنه یکی از اون ور آب می یاد سراغش، یکی از اون خواننده ها.
پدر گفت: زن خودت می دونی که اهل این حرفها نیست.
اون گفت: با معیارهایش می خونی، همون گمشده شی.
و تو، تو فکر رفتی گمشده تو کی بود؟
اون گفت: تو حقت رو از زندگی می خوای و تو باورش کردی و گفتی زن آشپزخانه نیستی، گفتی چهار پنج سال ازت بچه نخواد، گفتی میخوای پیشرفت کنی، گفتی اونو به عنوان یه دوست، یه همراه و یه شریک انتخاب می کنی نه یک صاحب اختیار. گفتی تو یک کبوتری و هوای پرواز داری، نمی خوای تو قفس کسی زندونی بشی و باز هم گفتی همه اونهایی رو که می خواستی به گمشده ات بگی.
مادر گفت: نمیشه، تنهایی نمیشه، دنیا گرگه، یک دختر تنها نمی تونه گلیمش رو از آب بیرون بکشه، می خورندش.
اون گفت: کبوتر شاید تیر بخوره، شاید گرفتار بشه.
و تو فقط خندیدی، شاید هم به درستی
گفته هایش فکر کردی.
پدر گفت: انگار آدم شده سر به راه شده.
مادر گفت: آره می خواد بره سر خونه و زندگیش، مگه تا کی می خواست صبح تا شب کاغذ سیاه کنه و حرفهای صد تا یه غاز بزنه و هیچ کس رو قبول نداشته باشه.
پدر با خوشحالی گفت: دیدی بالاخره بادش خوابید، سرش به سنگ خورد.
اون گفت: خیلی احساساتی و مهربونی، به خاطر همین بیشتر دوستت داره.
داشت کم کم توی دلت برای خودش جا باز می کرد.
مادر خوشحال بود. پدر دست پر به خونه برمی گشت و هر روز یه تیکه از جهیزیه ات رو می آورد. اون می گفت: دختر خوشبختی هستی، پدر و مادر و شوهر خوبی گیرت آمده.
فکر کردی خوشبختی به این کوچیکیه، پس آرزوهای بزرگت چی می شد؟
سرت درد می کرد. آلبوم قدیمی رو ورق زدی،
داشتی دنبال خوشبختی گمشده ات لای ورقهایش می گشتی. آدم ها به خاطر این عکس می اندازند که بعدها ادعا کنند یک روزی خوشبخت بودند و برای همین تو عکسهاشون زورکی لبخند می زنند. بیشتر عکس ها سه نفری بودند. پدر و مادر با هم قبل از به دنیا آمدنت و بعد چند تا عکس تکی از تو.
آلبوم رو زمین گذاشتی، کتاب تاریخ رو ورق زدی، لای کتابهای توی قفسه رو هم گشتی. اثری نبود. دختر دانشجویی امروز ازت پرسیده بود: استاد چرا تو تاریخ ما حتی اسم یه زن، یک قهرمان نیومده؟ مگه زنها کجا بودند این همه سال؟
پسرهای کلاس خندیدند و یکی از آخر داد زد:
تو زیرزمین خونه ها، بالاخونه ها.
یکی گفت: تو حرمسراها و دخترک برگشت و نگاه غیظ آلودی به او کرد.
بدون اینکه بفهمی به دختر گفته بودی: دختر تو کی آدم میشی؟
و دخترک هاج و واج نگاهت کرده بود.
بوی سوختگی می آمد. داد کشید: باز هم تو فکری، غذا سوخت.
دخترت نزدیک شد و گفت: مامان نقاشی ام خوبه؟ و پسرت جیغ کشید. اون گفت: بچه ها رو آروم کن می بینی دارم کار می کنم.
عروسک کوکی
پویا آل ابراهیم - استهبان
دیگر فکر کردن هایم تمام شد. نه می بینم نه می توانم تصمیم بگیرم. کوکی وار راه می روم. فقط راه. با توجه به برنامه های قبلی ام مسیر روزانه ام را می یابم. صبح ها ده دور بلکه بیشتر کوک می شوم و رها. تند تند می چرخم و کارهای روزانه ام را چه در خانه، چه در محیط کار و چه آماده کردن دو کودک کوچکم برای مهد؛ لباس پوشاندنشان، صبحانه، ناهار، میان وعده، بردنشان به مهد و حرکت به سوی کار و آغاز کردن روزی نو.
همین طور دور کوک ها کم می شود تا بعدازظهر و آخر شب دیگر هیچ.
آن روز برنامه هایش تداخل داشت. هر از گاهی کوک می ایستاد و باز سریع تر می چرخید. فشار کار آنقدر بالا بود که کوک ها سریع تر رو به زوال می رفت. هنوز روز تمام نشده و او
می بایست قبل از غروب به شغل بعدی اش برسد. حین حرکت از خیابان درست روبروی در بزرگ کرم رنگ محل کار دوم از حرکت ایستاد. دیگر نمی چرخید. افتاد. لرزید. ماشینی غیژغیژکنان از روی عروسک کوکی گذشت. همه برای یک لحظه اتفاق افتاد. چرخ دنده ها و فنرهایش به هر طرف جهیدند. فنرها آزاد و رها به سمت پایین خیابان می غلتیدند و قهقهشان بالا بود. چرخ دنده ها
می چرخیدند و شاداب از موانع می پریدند. کوک کنار خرده عروسک افتاده بود. کشان کشان خود را به او رساند و در پین کج شدۀ کوک قرار گرفت. آخرین توانش را جمع کرد. نیم دور چرخید. عروسک توانست پلکش را نیمه باز کند و چهرۀ سفید و لپ های گلی دو کودک کوچکش را در ذهن خود قاب بگیرد و در این فکر بود که آن دو چگونه خود را به آنجا رسانده اند. کوک ایستاد و پلک هم بسته شد.
فاصله
راضیه جوینده
کوتاهترین فاصله بین دو نقطه خط راستی است که آن دو نقطه را به هم وصل می کند. می توان به راحتی فاصله دو نقطه را با خط کش اندازه گیری کرد. هر فاصله ای را می توان با خط کش اندازه گرفت؟ کوتاهترین فاصله کدام است؟ فاصله بین آدمها چگونه است؟ فاصله ما با خدا چه اندازه است؟ ما چه قدر به خدا نزدیکیم؟ چه طور می توانیم این فاصله را به کمترین اندازه برسانیم؟ باز هم یک خط راست کوتاهترین فاصله است؟ ولی ما چه طور می توانیم فاصله مان را با خدا کم کنیم وقتی نمی دانیم شرط لازم برای دوست داشتن خدا، دوست داشتن بندگانش است.
وقتی ما از بندگان خدا آن قدر دور و بی تفاوت هستیم، چه طور می توانیم به کم شدن فاصله با خدای مهربان بیندیشیم؟ به ما چه که فلانی پول ندارد، بهار را به خانه اش دعوت کند. به ما چه پسرک واکسی گوشه خیابان مدرسه نمی رود. به ما چه دخترک گل فروش قبرستان، عروسک ندارد. به ما چه... ما شرط لازم برای دوست داشتن خدا را نمی دانیم. او به ما نزدیک است و ما گام به گام از او دور می شویم.
او می داند ما از دوست داشتن چیزی نمی دانیم و چه صبورانه مهربان است، حتی برای ما که هر روز فاصله دو نقطه را افزایش می دهیم. ما که آدمها را طبقه بندی می کنیم و دوست داشتنمان روی حساب و کتاب است. نمی دانیم خدا در چه طبقه ای است و نمی دانیم اومی داند...
بازیگر
خسته و کلافه از همه چیز، نمی دانستم چه کنم. هزار فکر گوناگون، هزار چون و چرا و هزار کابوس و خیال ذهنم را آشفته کرده بود. شب که از نیمه گذشته بود مرا به آرامش دعوت کرد و گفت: با آرامش بخواب. چاره ای نداشتم و خوابیدم، آن هم چه خواب عمیقی!
وقتی بیدار شدم روز از نیمه که چه عرض کنم، رو به پایان بود، گفت: زود باش، فرصتت از دست رفت. ولی من حتی حال تکان خوردن هم نداشتم. روز از دست من ناراحت شد و من از دست خودم. شروع به تلاش و تکاپو کردم، به زندگی خندیدم. تا پایان، شب را با کار و تفریح به اتمام رساندم. با رسیدن سپیده صبح خوابم برد. با صدای پچ پچ بالای سرم، یواشکی چشمانم را باز کردم. روز و شب در گوش هم چیزی می گفتند و
می خندیدند.
روز می گفت: اصلاً نمی فهمد تلاش و جنب و جوش در استخدام من هستند. شب می گفت: نمی داند، آرامش و سکوت همراه من هستند، آسایش را از آنها گرفته است.
شب گفت: بازیگر خوبی نیست. روز گفت: بازیگری نمی داند. زندگی از تمسخر شب و روز به من خندید و من چشمانم را بستم تا به شب و روز بیندیشم...
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - زن ذلیل همه جا دم از تفاهم می زنه.
2 - پولدار کبابِ، بی پول دود کبابِ، بیچاره اونکه دلش کبابِ.
3 - یاری اندر کس نمی بینم، یاران را چه شد هر کدامشون رفتن پی یار خودشون.
4 - تا دستتو باز نکنی، چیزی نمی گیری سرمشق گدایان.
5 - مو را از ماست میکشه، اونکه همیشه مو را از ماست می کشید بالاخره در مسابقه طناب کشی برنده شد.
6 - پنج تا انگشت یک اندازه نمیشن، قابل توجه کسی که میگه من همه فرزندانم را یک اندازه دوست دارم!
7 - دست بزانوی خودت بگیر و بلند شو، مواظب باش بعداً دچار آرتروز زانو میشی.
8 - بیگانگی نگر من و یار چون دو چشم، همسایه ایم و خانه هم را ندیده ایم. اون دیگه یار نمیشه میشه همکار.
9 - آنکه همیشه خواب خرگوشی می کرد، هویج خواب می دید.
10 - گدا به گدا رحمت به خدا، رساندن تقلب دو شاگرد تنبل به هم سر امتحان.
11 - با سیلی صورتشو سرخ نگه می داره، اونکه با سیلی رخش را سرخ نگه می داشت تصمیم گرفت صورت دیگران را هم... بالاخره بزن بهادر از آب در اومد.
12 - ماهی هیچ وقت از آب خوردن تنها سیر نمیشه، بچه هایی که سوءتغذیه دارند شکمشان بزرگه.
13 - روشو دیدی داغشو نبینی، مصداق در مورد زائو و آنکه حکم ریاست گرفته.
14 - یا به حیلت یا به حالت یا به زاری یا به زور عاقبت اندر
دل سنگ تو را هی می کنم ...
بعدش هم از همان راه فرار می کنیم.
15 - گربه ای که بالای درخت رفته بود با تیر غیب از پا در اومد (تیرکمان بچه ها).
16 - خانه دوکدبانو، خاک تا زانو و خاک بر سر سرور خونه تا زانو.
17 - آنکه خرجش به دخلش نمی رسید حسابدار استخدام کرد.
18 - شب بی دلان عاشق چه شب دراز باشد، تو صبح اول وقت بیا که کله پزی باز باشه (دلی از عزا در آوریم).
19 - دیشب ز فراق رخت افروخته بودم، خوب شد خودت آمدی وگرنه پاک سوخته بودم.
20 - تا زحمتی نکشی به راحتی نرسی! خیلی ها هم بدون زحمت راحت زندگی می کنند.
21 - دست شکسته کار میکنه، دل شکسته کار نمی کنه، وقتی هر دو با هم بشکنه چه غوغایی میشه!
22 - تشنه بره گشنه میاد، گشنه بره طلبکار میاد.
23 - آب دهان هر کسی به دهن خودش خوشمزه است به شرط اینکه به صورت تف سربالا نباشه.
24 - اگر تحمل «ضرب شصت» معلم را نداری حسابی جدول ضرب را از بر کن.
25 - همچین می زنم که یکی از من بخوری، یکی از دیوار باز هم اگر کمت بود برگرد پهلوی خودم.
26 - بارون بهاره، سر خر می باره، دم خر، تر نمیشه مصداق عیدی عیده!
27 - رفت ابروشو درست کنه چشمش را هم کور کرد... آبرویش را هم برد.
28 - بپوش که مبارکه بذار کنار که از مُد افتاده.
29 - آنکه چشم دیدن هیچکس را نداشت بالاخره کور شد.
مفتخرم که خانه دارم!
ندا داوودی
فضای پارک پر بود از سر و صدای بچه ها، صدای خنده ها،
جیغ ها و دعواها. از کنار محوطه بازی که رد می شدی، صدای قهقهه زندگی را می شنیدی. در کنار این فضای پر هیاهو مادرانی که بر صندلی های کناری پارک نشسته و فرزندانشان را نگاه می کنند، صحنه دیگری است که احساس خوشایندی را به بیننده منتقل می کند.
بر روی نیمکتی در کنار زن جوانی که چشم از زمین بازی بر نمی دارد و هر از گاهی فرزندش را به اسم صدا کرده و چیزی به او می گوید و با دست دیگرش کالسکه ای را به آرامی تکان می دهد، می نشینم.
کمی آن طرف تر دو دختر جوان با هم گرم گفتگو هستند. صدای صحبت هایشان نظرم را جلب می کند....
- خدا کنه با این رتبه ای که آوردم، بتونم یکی از رشته های مهندسی قبول بشم.
شیلات، صنایع، الکترونیک. همیشه گفتم پسوندش مهم نیست مهم پیشوند خانم مهندس است. بعد از اتمام تحصیلات هم اگر آشنایی داشته باشی در یک شرکت خوب مشغول کار می شی.
دختر دیگر با خنده در جوابش گفت:
- ولی به نظر من اشتباه می کنی. روزی که رفتی رشته ریاضی را انتخاب کردی بهت گفتم : ریاضی بدرد دختر نمی خوره. فکر کن بشی مهندس معدن. پا تو که بذاری توی معدن با اولین حشره ای که ببینی طلا و نقره را بی خیال می شی فریاد زنان میای بیرون، امّا من اگر قبول بشم، بعد از 7 سال یک خانم دکترم. تازه اگر تخصص هم بگیرم، بعدش بتونم چند سال کار کنم و پول جمع کنم، یک مطب شیک دست و پا می کنم و خلاصه همه چیز عالی می شه...
- خانم دکتر! اگه تو کارگاه وقتی برای سرکشی به کارگرا رفته بودم اتفاقی برایم افتاد مرا هم ویزیت می کنی؟
- حالا تا ببینم...
صدای خنده ها شان در هیاهوی بچه ها گم می شود...
زن جوانی که در کنارشان بود و با چهره ای آرام و تبسمی بر لب هر از گاهی برای فرزندش که از روی سرسره او را صدا می کرد، دست تکان می داد رو به آنها کرد و گفت: خوب این طور که معلوم است شما خانم مهندس و خانم دکتر بعد از این هستید اما یادتان باشد وقتی تمام این راهها را طی کردید، باید تمرین کنید تا مثل من و امثال من در کنار فرزندانتان باشید و شاد ترین لحظات را در کنارشان تجربه کنید.
یکی از دختر ها جواب داد:
- نه خانم اگر ما قبول بشیم، راه درازی در پیش داریم. تازه بعدش یک دنیا کار مهم برای انجام دادن هست. بیکار که نیستیم. یا بچه ها مون را میذاریم مهد یا اگر وضع مالیمان خیلی خوب شد، یک پرستار می گیریم. یک پرستار خوب که به اونا رسیدگی کنه، پارک ببره ،غذا درست کنه و خلاصه ما بتونیم با تمام قدرت به سمت هدفهامون بریم.
با شیطنت ادامه داد: البته اگر فرصت ازدواج و مرد ایده آل پیدا کنیم.
زن جوان لبخندی زد و جوابش را نداد.
دختر دیگر که معلوم بود از لحن دوستش ناراحت شده با حالت عذرخواهی گفت: اگر خود شما تحصیل می کردید دوست داشتید چکاره شوید؟ دوست نداشتید یک دکتر باشید یا یک مشاور، شاید هم دندانپزشک؟
- زن جوان گفت: جواب سؤال اولت را آخر می دهم.
امّا من الان شغلی دارم که به نظر خودم مهمترین شغل است. گاهی اوقات با توجه به نیاز خانواده ام، پزشکم امّا در حد اقدامات اولیه. هیچ درجه ای تب فرزندانم را به خوبی دستان من تشخیص نمی دهد.
گاهی در نقش یک متخصص تغذیه ام و برای غذای همسر و فرزندانم برنامه ریزی می کنم. با ظرافت و هنر خاصی خانه ام را همچون یک متخصص طراحی داخلی می چینم و در دخل و خرج خانه بهتر از هر حسابداری عمل می کنم.
- پس شما شاغل نیستید، خانه دارید!
- بله من مفتخرم که خانه دارم! افتخار می کنم که فرزندانم را خود به پارک می آورم و لذت دیدن بازیشان را به پرستاری غریبه نمی بخشم.
امّا جواب سؤال اولتان، من کارشناس جامعه شناسی هستم ولی بعد از به دنیا آمدن فرزندم به قول شما بیکاری را به کارهایی که مرا از حرفه اصلی ام دور کند، ترجیح دادم. انتخاب کردم که وقت بیشتری را به آنها اختصاص دهم و شاهد بزرگ شدنشان باشم. من در تمام حیطه هایی که نیاز زندگیم باشد، مطالعه می کنم و دوست ندارم از علم روز دنیا عقب بمانم و این مطالعه در تربیت فرزندانم بسیار مؤثر است. من در تمام لحظات حساس کنار خانواده ام هستم و با حمایت های خود، خانواده ای شاد، فعال و به امید خدا موفق دارم.
شما حق دارید برای آینده خود تصمیم بگیرید اما زن بودنتان را فراموش نکنید. یک زن موفق بودن و خانواده ای موفق داشتن بسیار سخت تر و در عین حال لذت بخش تر است از تنهاکارمند نمونه یا پزشکی نامدار بودن در شرایطی که خانواده نبودن ما را احساس کنند و از آن لطمه بخورند.
منبع: تبیان
کلم پلو
راضیه جوینده
زری خانم مشغول شستن ظرف ها بود، صدای خنده آناهیتا از سالن که مشغول صحبت با پسر خاله اش بود به آسمان می رسید. زری خانم با خودش گفت: دختره تنبل و بی خاصیت را می خواهند به این پسر قالب کنند. چه پسر برازنده ای! خلبان، به قیافه اش نمی خوره این قدر احمق باشه، یعنی فریب می خوره؟ دختر بیچاره من چه فرقی با این پرخور شکمو داره؟
برای مدتی از ظرف شستن دست کشید و اندیشید: نه، خدایا ببخش ناشکری نمی کنم. غلط کردم هر چی خودت صلاح می دونی. شیطون را از من دور کن. بعد به کارش ادامه داد. با صدای مهروش خانم که گفت: زری چایی بیار، به خودش آمد و سینی چای همراه با شیرینی را به سالن پذیرایی برد.
مهروش خانم به آناهیتا که مشغول خوردن بود گفت: آماده شو بریم خونه خاله ماهرخ. می خواد امید را به چند تا از دوستان شوهرش معرفی کنه.
آناهیتا گفت: مامی، بذار چایی و شیرینی بخورم، بعد.
مهروش خانم با عصبانیت به او نگاه کرد. امید با خنده گفت: آنی، مگه دیروز قول ندادی دیگه شیرینی نخوری؟
آناهیتا شیرینی را سر جایش گذاشت و به امید گفت: بی مزه، لوس. بعد به طبقه بالا رفت. مهروش خانم به امید گفت: راستی چه خبر از مادرت؟
امید با بی اعتنایی جواب داد: بی خبرم.
-خیلی آمریکایی شدی، کاپیتان!
-وقتی کاری به هم نداریم چرا مزاحم همدیگه بشیم؟ من مدام در سفرم و مامانم سرش شلوغه. من از چهارده سالگی تنها زندگی می کنم.
زری خانم که مشغول مرتب کردن میز بود، گفت: ببخشید خانوم، با اجازتون امروز یه کم زودتر میرم.
مهروش خانم نگاه معناداری به او کرد و گفت: برو، خدا را شکر هر روز یه بهانه داری.
زری خانم سرش را زیر انداخت و گفت: خداحافظ شما.
امید با هیجان گفت: زری خانم، شما هستید؟
مهروش خانم متحیر از شادی و هیجان بیش از اندازه امید گفت: خاله حالت خوبه؟!
امید با هیجان بیشتری گفت: زری خانم، من امیدم، نوه هاجر خانم، همسایه دیوار به دیوارتون.
زری خانم متعجبانه گفت: ماشاءاله اصلاً نشناختم، البته آن پسر بچه لاغر و ضعیف رنگ پریده کجا؟ یه جوون خوش تیپ و خوشگل کجا؟ اگه هاجر خانم زنده بود کلی ذوق می کرد. بعد از مرگ پدرت، همیشه می گفت: بزرگترین آرزویم موفقیت امید.
امید لبخندی زد و گفت: راستی عباس آقا چه طور راضی شد باغچه را بفروشه؟
-خدا بیامرزه مادربزرگ و پدرت را پسرم. عباس آقا ورشکست شد. دار و ندار ما رفت. بعد هم خودش سکته کرد و مرد.
امید ناراحت شد، به طرف پنجره رفت و به آسمان نگاه کرد.
مهروش خانم که تمایلی برای شنیدن ادامه صحبت ها نداشت، گفت: زری می تونی بری. بعد هم داد زد: آنی! آماده شدی؟
امید به طرف زری خانم رفت و لبخندی زد و گفت: باید برام کلم پلو درست کنید!
یادتونِ روز اولی که می خواستم به مدرسه برم، مادربزرگ که حریف من نشد. شما و یکتا دخترتون منو به مدرسه بردید. من گریه می کردم و بهانه می گرفتم. یکتا با وجود این که سه سال از من کوچکتر بود سعی می کرد منو آروم کنه. گفت: اگه پسر خوبی باشی گریه نکنی و خانم معلمت را هم اذیت نکنی، مامان، برات کلی کلم پلو می پزه. کلی می تونی بخوری. یکتا خوب می دونست نقطه ضعف من کلم پلو!
زری خانم خندید و گفت: اتفاقاً ناهار کلم پلو داشتیم زیاد پخته بودم.
-پس بریم زری خانم معطل نکن تا کسی همه کلم پلوها را نخورده، تازه باید قبر بابا و مادربزرگ را هم به من نشان بدهید. دیروز هر چی گشتم پیدا نکردم.
-پسرم برات کلم پلو تازه درست می کنم.
-نه زری خانم، کلم پلو جا افتاده بهتره، هیچ جای دنیا غذایی به خوشمزگی کلم پلو شما نخوردم.
مهروش خانم با حالتی عصبی گفت: نه، امید! مثل اینکه حالت خیلی بد، زشت این حرفها را جلو کسی نزنی. خوب شد غریبه ای بین ما نیست.
امید با شیطنت گفت: خاله گفتم: کلم پلو آن هم کلم پلویی که زری خانم درست کنه، نقطه ضعف من. بریم زری خانم؟ من دیگه طاقت ندارم.
-خاله ماهرخت چی؟ منتظره! مسخره بازی در نیار امید.
-از طرف من عذرخواهی کنید، خداحافظ خاله جون!
مهروش خانم همچنان متحیر از دلیل شادی و هیجان بیش از حد امید...
آن روی سکه ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - خانه پر از دشمن باشه/ بهتره تا پر از مهمان ناخوانده.
2 - گاو را باید بدوشن و بخورن نه بکشن/ قابل توجه خانواده عروس موقع تعیین مهریه.
3 - یک دیوانه سنگی انداخت توی چاه/ دیوانه دیگه گفت آفرین من برات درش میارم.
4 - درد، کوه کوه می یاد (کاه کاه یا مومو) میره/ گاهی هم عزرائیل پا در میونی می کنه.
5 - زن بیوه بگیر که مال داره/ فکر آن را هم بکن که چند تا کور و کچل به دنبال داره.
6 - بی پیر مرو به زندگانی/ با پول روی، سکندرِ زمانی.
7 - آبشون به یک جو نمی رود/ ولی نونشون از یک سفره است.
8 - قرضت که رسید به هزار، آب نبات بخور/ اگر به بالای میلیون رسید آب خنک بخور!
9 - آب نطلبیده مراد میده/ به شرط آنکه آن آب سیل خانمان برانداز نباشه.
10 - آب از کوچیکتره/ بقیه چیزها از بزرگتر.
11 - یک روزه مهمونه/ صد ساله شرمنده مهمونی پس نداده.
12 - هر چه با دست در دیگ بریزی، با ملاقه بیرون میاد/ به جز ارث باد آورده.
13 - به سرمایه نگاه کن، نه به همسایه ات/ اگر همسایه ثروتی و دختر دم بختی داشته باشه بهتره بری خواستگاری.
14 - مرد دوزنه خدا به شکلش بزنه/ مرد چند زنه خدا به عمرش می زنه؟
15 - وای بر مرگ، وای بر پسِ مرگ/ وای بر کنکور، وای بر پسِ کنکور.
16 - آنکه نه راه پس داشت نه راه پیش/ بالاخره فضانورد شد.
17 - آنکه گندم می کارد، راستی می درود/ آنکه خشخاش، جوانان را...
18 - نه خود خورم نه کس دهم، گَنده کنم به سگ دهم/ می گذارم به حساب بانکی (وراث می خورند)
19- شوهرداری نان و پیاز، بی شوهری هم نان و پیاز/ اگه می خوای زنده بمونی با یکیشون بساز.
20 - هر دیوانه به کار خودش هوشیاره/ و هر گدایی به نوع دریوزگی اش.
21 - هر سرازیری، یک سربالایی داره/ به جز سرازیری قبر.
22 - بالا بالا می شینه، گُنده گُنده حرف می زنه/ شاید بتونه دولُپ دولُپ بخوره.
23 - به جنگ خدا که نمیشه رفت/ به جنگ بنده خدا که میشه.
24 - با همه پلاس، با صاحب پلاس هم پلاس/ ما که بودیم هم کلاس.
25 - بخورم و بمیرم، بهتر از اونه که بشینم و ببینم/ نخورم و نبینم، بهتر از اونه که از حسادت بمیرم.
سیمین دانشور
اولین زن نویسنده در عرصه ادبیات داستانی
سیمین دانشور یكی از نویسندگان بعد از جریان مشروطیت در ایران است كه به عنوان اولین زن ایرانی وارد عرصه ادبیات داستانی ایران شد.
وی در سال 1300 در شهر شاعرپرور شیراز چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی دانشور، پزشك بود و مادرش قمرالسلطنه حكمت كه مدتی هم مدیر هنرستان دخترانه هنرهای شیراز بود و به حرفه نقاشی مشغول.
سیمین سه برادر و دو خواهر داشت و در خانواده ای اهل ذوق و هنر پرورش یافت.دوران ابتدایی و متوسطه را در مدرسه انگلیسی «مهر آئین»
به تحصیل پرداخت و در امتحانات نهایی شاگرد اول سراسر كشور شد. از همین رو، در دانشكده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد و در مدرسه ای آمریكایی در تهران اقامت گزید.
پدرش، در سال 1320، زمانی كه سیمین موفق به اخذ مدرك لیسانس شده بود، فوت شد و با وجود درآمد مكفی پدر و ثروت مادرش، برای مدتی مجبور به كار كردن شد. از جمله كارهایی كه سیمین به آن اشتغال داشت، معاونت اداره تبلیغات خارجی و همچنین نوشتن مقاله برای روزنامه ایران با نام مستعار شیرازی بی نام بود. برای مدت كوتاهی نیز در رادیو تهران مشغول بود.
سیمین دانشور، در سال 1327 توانست اولین مجموعه داستان های كوتاهش را با عنوان «آتش خاموش» منتشر كند كه برخی از داستان های این مجموعه شانزده قسمتی، قبلاً در روزنامه كیهان، مجله بانو و امید چاپ شده بود.
«آتش خاموش» اولین مجموعه داستان در ایران است كه نویسنده آن یك زن ایرانی بوده است.
در آخر بهار همان سال، پس از انتشار آتش خاموش، سیمین دانشور در مسیر بازگشت از شیراز به تهران با جلال آل احمد آشنا شد و این تاریخ نقطه عطفی در زندگی سیمین محسوب می شود؛ زیرا جلال آل احمد
نیز از نویسندگان بنام آن دوره است كه نخست با بزرگان این عرصه آمد و شد دارد و دوم اینکه ذاتاً نویسنده پرور است.
سیمین دانشور در سال 1328موفق به اخذ مدرك دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد و رساله علم الجمال و جمال را كه در رابطه با ادبیات قرن هفتم است، به رشته تحریر درآورد.
به مدت پنج سال با منتقدان بزرگی چون فاطمه سیاح، بهمنیار و ملكی و فروزانفر كار كرد. داستان های نخستین خود را برای فاطمه سیاح می خواند و به تشویق و توسط او داستان هایش را برای مدت یك سال برای فردی می خواند و از نظرات او سود می جست، كه بعدها توسط جلال آل احمد متوجه شد، این فرد كسی نبوده جز صادق هدایت كه به گفته خود سیمین به دور از هرگونه مریدپروری، آثار ابتدایی یك دختر جوان را با حوصله نقد می كرده است.
در سال 1329 جلال آل احمد و سیمین به رغم همه مخالفت هایی كه از جانب خانواده جلال آل احمد اعمال می شد، ازدواج كردند.
در سال 1331، سیمین دانشور با استفاده از بورس تحصیلی فولبریت به ایالات متحده آمریكا می رود و به مدت دو سال در رشته زیباشناسی در دانشگاه استنفورد به تحصیل می پردازد و در این مدت داستان های كوتاه او به انگلیسی در مجله ادبی پاسیفیك اسیكتاتور و كتاب داستان های استنفورد به چاپ می رسد. همچنین در كلاس های نویسندگی خلاقه، استاد او والاس استگنر است.
وی در بازگشت به ایران در هنرستان هنرهای زیبای پسران و دختران به تدریس می پردازد.
آثار بسیاری از او به چاپ رسیده است كه «سووشون» قابل تأمل تراز باقی آثار اوست.
به طور كلی سیمین دانشور در آثار خود به مشكل هویت و جایگاه زن ایرانی در مرحله ای از تغییر و تحول اجتماعی می پردازد و تلاش زنان برای خودیابی را با انتقاد از جامعه ای كه دنیای زنان ناشناخته تر از دنیای مردان است،مورد بررسی قرار می دهد.
قبل از رمان «سووشون»، سیمین دانشور در حاشیه است. آثار او ارزش چندانی ندارد كه بخواهیم سیمین را در جرگه نویسندگان بنام بیاوریم. شاید بتوان گفت بزرگترین اقبال زندگی سیمین، آشنایی با جلال است.
برای جلال عادت بود كه دست زیر بال دیگران كند و به قصد تجهیز لشكر برای مصافی كه او در افق روزگار می دید، بسیاری افراد را مشهور كرد كه بسیاری از این نامها وبال گردن ادبیات هستند. جلال در سن چهل و شش سالگی در سال 1348 جهان فانی را وداع گفت. بعد از مرگ جلال، خانه سیمین مركز نشست و برخاست های بسیاری از روشنفكران بود.
در آن دوران بسیاری از نویسندگان به خاطر جنجال های قلمشان مطرح بودند یا اینكه اهل بگیر و ببندهای سیاسی بودند، اما جالب آن است كه دانشور با آنكه در بطن این جریان ها زندگی می كرد و نفس می كشید، هرگز نه وارد دنیای سیاست شد و نه از موقعیت خویش سوءاستفاده كرد.
خود دانشور علاقه چندانی به اولین اثرش یعنی آتش خاموش ندارد و معتقد است این مجموعه به مقتضای سنش، بسیار رمانتیك است و هرگز اجازه چاپ مجدد آن را نداده است. در این هنگام دانشور تحت تأثیر«اُو هنری» است. این كتاب در مقایسه با آثار بزرگ علوی و چوبك، سیاه مشقی بیش نیست.
در این اثر نقایص بسیاری وجود دارد، از جمله حضور نویسنده، تقابل مفاهیم كلی، دوپارگی در اثر، آدم های محلی و آدم نامتعارف.
همچنین چون داستان ها به شیوه یادداشت برداری روایت می شوند باعث ایجاد دردسر شده است.
آنچه كه مسلم است، دانشور در حال آماده شدن برای نگارش «سووشون» است و این نوشته ها تمرین آن است كه با نگاه به برخی از شخصیت ها متوجه این نكته می شویم. مثلاً در داستان یادداشت های یك دوست آلمانی، زنی كه از شكست آلمان ناراحت است و خود را می كشد. شخصیت مادر، همان زری در سووشون است.
در داستان آخر نیز با عنوان «عطر یاس» دانشور نشان می دهد كه توانایی رسیدن به رشد و بلوغ در عرصه نویسندگی را داراست.
شهری چون بهشت
دومین كتابی كه از دانشور به چاپ می رسد، «شهری چون بهشت» است.
دانشور همچنان تحت تأثیر اُوهنری قرار دارد و توفیق نسبی آن به دلیل گره خوردن دو مفهوم متقابل به شیوه اُوهنری است. داستان هنوز هم در نثر دارای شكستگی است، اما به دلیل اینكه زاویه دید دانای كل است، این شكستگی ها بارز نیست.
در این داستان و هم در رمان سووشون نویسنده خیلی به زمان تأكید می ورزد. توالی زمانی دغدغه ای است كه جلال آل احمد و غلامحسین ساعدی نیز با آن درگیر بودند. این توالی زمانی در داستان های كاملاً واقعی كه مدعی تبعیت از واقعیت است، شاید نمودی نداشته باشد، ولی در داستانی همچون، شهری چون بهشت،
كه تركیبی زیبا از واقعیت و رؤیاست، توالی زمان همانند موست در گوهر، كه البته دانشور می خواهد ثابت كند كه داستانش واقعی است.
در داستان «بی بی شهربانو» نویسنده این مجموعه نشان می دهد كه در خلق دنیای ذهنی زنها تواناست.
مشكلی كه در این مجموعه گریبان سیمین را می گیرد و در مجموعه قبلی خبری از آن نبوده، مطلق نگری سیمین است كه اگر آل احمد حكم گذار است، می تواند آگاهانه آن را نظم دهد و از دو مفهوم مقابل، مطلق بسازد و از تعمیم آن هم ابایی ندارد؛ ولی سیمین نادانسته پای در این وادی گذاشته است و این امر برای او تبدیل به ضعف شده است.
سووشون
سووشون رمانی است تاریخی و سیاسی. البته كاملاً هم تاریخی نیست؛ زیرا با توجه به زمان رمان كه در آن جبهه آزادی نقش مهمی داشته، هیچ اثری در رمان نمی بینیم. همچنین كار بالاتر از یك یادداشت روزانه و خاطرات است كه اگر اینگونه بود، این كار نه رمان می شد و نه اثری باارزش.
این رمان به قول بعضی، رمانی است رمزی كه یك معنای قریب دارد و یك معنای بعید. طوری كه با فهمیدن معنی بعید آن سطح قریبش فراموش نمی شود. این رمان سمبلیك نیست، چون بر زمان ها و مكان های بسیار صادق نیست.
رمان سووشون به حوادثی در زمان رضاخان در جنگ جهانی اول بازمی گردد و دانشور به شدت اصرار دارد كه زمان همه وقایع را ذكر كند. البته سووشون به دلیل رمان بودنش و رفت و برگشت هایی كه در آن هست، این نوع از توالی زمان باعث خطی بودن آن نمی شود.
نظرگاه سووشون دانای كل محدود است كه وقایع از منظر زری نگریسته می شود. پس حضور من نویسنده مستقر می ماند. تنها در چندجا نویسنده اش نمایان می شود و زری از جریان وقایع جلو می افتد.
نثر سووشون هرچه هست، دیگر هیچ نشانی از نثر دشتی و دیگران ندارد و شگفتا كه متأثر از نثر آل احمد هم نیست. مگر در مواردی كه به شیوه یادداشت برداری از وقایع بخواهد به ثبت سیلان ذهن زری بپردازد. با این همه و در مجموع، نثری است كه تنها وسیله القاء یا محل بار امانت است و به مجرد حضور آدمها، مكان و زمان و یا القاء پیام فراموش می شود. وسیله كشف هم نیست؛ بلكه چیزی از پیش اندیشیده شده را روایت می كند. به همین جهت هیچ تفاوتی میان فصول آخر و فصول دیگر نیست.
رمان دارای دوپارگی هم هست. دو بخش قصه مك ماهون و روایت سروان ارتش را چه خواننده عادی و چه خواننده اهل فن زود فراموش می كند و در خط اصلی رمان قرار می گیرد. در نتیجه این شكستگی به كلیت رمان لطمه ای نمی زند؛ ولی اثر را دچار نقصان می كند. ضعیف ترین بخش رمان نقل بی قطع و وصل تمام قصه مك ماهون و نقل یكدست خاطرات سروان ارتش است.
در این رمان كمتر از آدم های محلی استفاده می شود. غالباً از شخصیت استفاده شده تا تیپ. جز چند جا مثل خانم حكیم كه تیپ است تا شخصیت. در نقدها اعتقاد بر این است كه آدم های سیمین فاقد درون هستند و اگر درونی هم دارند، درون سیاسی است و بس. كه البته این ایراد با توجه به سال نگارش كتاب كمی بی ربط است.
شخصیت ها خوب پرداخت شده اند. آدم ها معمولاً اعتقادات خود را تا پایان منطقی ادامه نمی دهند. به همین خاطر اعمال و افكارشان متناقض است. دانشور این تناقض را در افراد عامی بسیار خوب تصویر كرده است.
هوشنگ گلشیری معتقد بوده كه تحول برخی از شخصیت ها ریشه درونی ندارد كه البته این ایراد بر زری، شخصیت محوری داستان بی علت
است. زری، همان سیمین است و سیمین همان زری است. با نگاهی بر كتاب «غروب جلال» متوجه می شویم اینكه بعد از مرگ پایه اصلی خانواده زن متحول می شود، امر غریبی نیست. سیمین می نویسد:
«در زندگی، كمتر زنی چون من اقبال داشته كه جفت مناسب خودش را پیدا كند. مثل دو مرغ مهاجر كه همدیگر را یافته باشند».
جلال به سیمین وصیت می كند؛ روزگار به آدم سیلی می زند. سیلی كه خوردی، یا گیج می شوی و خلاص می افتی و هیچكس دست تو را نخواهد گرفت. باید دست بگذاری سر زانویت و بگویی یا علی و بلند شوی
كه شاید هم نتوانی؛ اما از سیلی روزگار هوشیار هم می توان شد و تو سعی كن كه هوشیار شوی. این زن مسلم بعد از همسر متحول می شود.
توجه مخصوص آل احمد به رمز در سووشون نیز مؤثر افتاده و این رمان سیاسی منطبق بر سیاست جلال شكل گرفته، به طوری كه یوسف آمیزه ای است از جلال و تخیل این امر را می توان چه در شخصیت یوسف و چه در زبان خاص آل احمدی او یافت. اشتباه ده ساله
درباره پدر یوسف گویای آن است كه رمان نویس خواسته است پدر یوسف را بر پدر آل احمد منطبق سازد.
خلاصه اینكه جلال دهه چهل به دهه بیست رفته و زری هم حاصل آمده تجربیات خود دانشور است. زری با سه فرزند و فرزندی در راه و سپردنش به تیغ جراحی و سپردن بچه ها به كلفت. طوری كه او، مستقیماً در كار روزمره فرزندان دخالت چندانی نداشته باشد. اینجاست كه دانشور فقدان تجربه بی فرزندی را كه می توانست ضعف او باشد، به قدرت تبدیل كرده است. سیمین در مورد بعضی از آدم ها بسیار مطلق نگری كرده است، از جمله خانم حكیم.
قبلاً گفتیم این رمان رمز نیست. دلایلی كه می توان ارائه كرد، این است كه اول: دو زمان مقابل هم قرار داده شده، فصل بهار و تابستان. مرگ یوسف در مرداد ماه 29 است كه 28 مرداد سی ودو را به یاد می آورد.ذكر فقط 31 مرداد و متذكر نشدن مرگ یوسف تمهیدی جالب است.
دوم: مقابل نهادن دو مكان. تقابل خانه باغ زری با كل ایران كه اشغال شده و به یغما رفت. نهادن دیوانه خانه و سیر حوادث آن با كل ایران در زمان اشغال ایران و تحول پسر دهاتی و تبدیل او به یك مسیحی.
ما در این رمان تركیب چند مفهوم را داریم. مراسم سیاوشان و اجرای مراسم خاص تعزیه، مرگ یوسف مرگی عام و كلی است و نیز كربلا شدن شیراز برای عمه. تركیب و تقابل یك شخص و مردم. تقابل دو چیز یا حتی بیشتر، دیگر ابزار كار هنری دانشور شده است.
وصیت نامه سووشون رها كردن تعلقات شخصی و هم خطر كردن وصیت یوسف است به زری، هم پیام قصه مك ماهون. در حقیقت وصیت جلال به سیمین.
البته سیمین به این نقدها اعتراض دارد. او معتقد است اثر هركس را باید با الگوی خاص خودش نقد كرد. سیمین معتقد است كه در نقد اثرش طبع شاعرانه او دیده نشده است. او معتقد است در او یك حالت عرفانی هست كه به او قدرت پیش بینی حوادث را می دهد. او معتقد است هركس از تناقض آدم های او ایراد می گیرد، نه شیراز را می شناسد و نه آدم شادی است. ادبیات ایران از نظر سیمین به مرز فوق افسردگی می رسد. اگر ساعدی می نویسد، حق دارد، او سرخورده این دنیاست؛ ولی از دیگران پذیرفتنی نیست.
هدف دانشور از نگارش سووشون این است كه نشان دهد تاریخ تكرار می شود. او معتقد است ما هرچه هستیم از بركت تاریخ است.
دانشور خود را تحت تأثیر كاپوته می داند و از نزدیك با او آشنا شده است و اعتقاد دارد كه چون دكترای ادبیات فارسی دارد و زیردست فروزانفر، بهمنیار و سیاح كار كرده است، بدون تقلید از جلال توانسته در خود فضای رمانش، ساده، با كلمات عامیانه شاعرانه كش دار به نثری برسد.
دانشور در یكی از مصاحبه های خود گفته: رمان سووشون خیلی بهتر از چشم هایش است و همچنین رمان دختر رعیت را بسیار ضعیف می داند.در حالی كه رمان كلیدر را از هر جهت قبول دارد و همیشه از دولت آبادی
دفاع كرده است.
سیمین دانشور از نثر بوستان تأثیر گرفته و هر شب نیز حافظ می خواند. به نظر او زبان حافظ كاملترین زبان است. نظامی و خاقانی را انكار نمی كند؛ ولی كارهای آنها را نمی پسندد. او می گوید نظامی حتی یكبار هم در عمرش عاشق نشده است. او همچنین مطالعات زیادی روی نثر بیهقی و ناصرخسرو داشته و مدتی زبان بریده بریده ناصرخسرو را استفاده می كرده، ولی چون جلال با آن زبان كار می كند، او آن را رها می كند. او می گوید «من به خودم برمی گردم و اصلاً كاری به بیهقی ندارم. می خواهم خودم باشم».
در پایان سیمین آینده را اینگونه پیش بینی می كند: در دوره سامانی پس از اینكه آخرالزمان تاریخ برسد، یعنی پس از اینكه همه سنگ ها خوب واكنده شد، یك دوره سعادت بشری فرا می رسد. این دنیای پرهیاهو، شبیه بازار مسگرها پر از مواد مخدر، پر از ولنگاری های جنبی و پر از تنش و تشنج میان شرق و غرب، با این همه بمب های جورواجور نمی تواند ادامه پیدا كند و حتماً دنیایی روشن و پرامید، انتظار بشر آینده را می كشد.
منبع: تبیان
آن روی سکۀ ضرب المثل ها
مهین بانو نورافروز
1 - ازدواج مثل هندوانه نبریده است. خدا کنه آنقدر نمونه تا شب یلدا که هر جوری هست باید خورده شود.
2 - قد بلند و بالا، لعنت به گرونی کالا.
3 - کور دگر عصای کور دیگه را «کِش» رفت.
4 - صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمی اند.
خبر نداری خیلی وقته میونشون شکرآب شده.
5 - ما ز یاران چشم یاری داشتیم وگرنه با آنها چه کاری داشتیم؟
6 - نه بر اُشتری سوارم، نه چو خر به زیر بارم. نشستم و منتظر نتایج کنکورم.
7 - عاقبت جوینده یابنده است. نه آن چیزی که دلخواهش است.
8 - تا توانی دلی به دست آور. فکری هم به حال دل خودت بکن.
9 - یارب روا مدار که گدا معتبر شود چون دیگه جایی برای اغنیا باقی نمی مونه.
10 - دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد. به دوست هم چندان اعتمادی نیست.
11 - هر چه را باد آورد بادش برد. خیلی بهش نچسب چون ممکن است خودت را هم باد ببرد.
12 - امروز که در دست توأم مرحمتی کن. ممکن است فردا به خواست خدا جایمان عوض شود.
13 - گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی! نه آنقدر که دیگران حلوایت را بسازند.
14 - چاهی کنی بهر کسی اول مزدتو بگیر بعد چاه دیگه را بکن.
15 - عقل سالم در بدن سالم است. امروزه قوانین هم قابل تعویضند.
16 - کار را که کرد، آنکه فامیل رئیس بود.
17 - در عفو لذتی است که در انتقام نیست، گاهی برعکسش هم شیرین است.
18 - دانشی از همه گرانقدرتر است که منفعتش برای صاحبش بیشتر باشد.
19 - تن آدمی شریف است به جان آدمیت. این صادق تره؛ تن آدمی شریف است به مال (ثروت) آدمیت.
20 - به درویش گفتند بساطتو جمع کن، گفت: مگر من دیش ماهواره ام.
21 - تو کز محنت دیگران بی غمی، آدرس آموزشگاه مربوطه را به ما هم بده.
22 - ره برو بی ره مرو. مگر قصد ملاقات یار را داشته باشی.
23 - آدم از روی باز تو میره، نه از در باز. خوش به حال آقا دزده که به هیچکدام از اینها احتیاج نداره.
24 - چو به گشتی طبیب از خود میازار. چون دفعه بعد با سفارش قبلی منشی میگه آقای دکتر رفتن مسافرت.
25 - برو کار میکن مگو چیست کار. وقتی رفتی می فهمی که هرگز پولدار نخواهی شد.
خودپرداز
زهرا فقیری
هوا ملایم و مطبوع و بهاری است. از پنجرۀ ماشینم نسیمی که از دامن کوهسار دراک به صورتم می خورد را به خوبی حس می کنم. فکر می کنم همه چیز زیباست. فکر می کنم این نسیم بوی عطر گلهای بی نامی که در دامنه دراک روییده است را یکسره در دامان من می ریزد. عجیب است. خودپردازهای در مسیرم هیچ کدام پول نمی دهند. یا شبکه قطع است یا پول ندارند. آن روحیه خوش و زیبا اکنون ذره ذره جایش را به یک نوع دلشوره می دهد. یعنی امشب از پول خبری نیست؟ دو سه روز از سر برج گذشته است حقوق ها را داده اند. پس اگر بانکی پیدا کنم که خودپردازش کار کند حتماً می توانم پولی که لازم دارم را بردارم. مسئله مهم ثبت نام دخترم است که هر دو فراموش کرده بودیم و فردا روز آخر ثبت نام کلاس زبانش می باشد. باید اول وقت پول را به حساب بریزم. فردا هم مدرسه دارم. نکند دخترم این ترم کلاس زبانش را به خاطر غفلتی کوچک از دست بدهد. آن طرف خیابان تابلو نئون بانک.... را می بینم. بله خودپردازش کار می کند. هفت، هشت نفر در انتظار نوبت گرفتن پول هستند. خودم را به کنار باغچه های بولوار می کشانم تا بتوانم در اولین بریدگی دور بزنم. پارک می کنم و آرام در پشت سر مردمی که در صف هستند می ایستم. مثل اینکه حرف اصلی مردم هم پیرامون علافی در آن شب به خصوص دور می زند. آنها هم چندین بانک را ناامید بازگشته تا به این بانک رسیده اند. باز هم دلواپسی به سراغم می آید. نکند نوبت که به من برسد پول تمام شود و جمله مشهور عذرخواهی روی صفحه خودپرداز ظاهر شود.
چاره ای نیست باید تحمل کرد. آیا ضرب المثل «هر چه پیش آید خوش آید» اینجا مصداق دارد؟! مسئله ای نیست. این پول را می توان خیلی راحت تهیه کرد. اما وقت و زمان به من اجازه مانور پیرامون این ثبت نام را نمی دهد.
مرد بلندقدی جلو ایستاده است و او هم پا به پا می کند تا نوبتش برسد. از رفتار و حرکاتش آرامش و خونسردی پیدا نیست. حس می کنم از چیزی در رنج است. بالاخره خودش می ماند و صفحه روبه رویش. می توانم به خوبی نوشته های روی صفحه را بخوانم. کارت را وارد می کند روی دکمه های مورد نظر فشار وارد می کند. اما جمله «موجودی شما به اندازه نیست» یا در همین مضمون روی صفحه می آید. مرد پا به پا می شود. دوباره - سه باره کارت را وارد می کند. اما از پول خبری نیست. خیلی دلم می سوزد. بلافاصله به بچه هایی فکر می کنم که مثل گنجشک های گرسنه دهان را باز نگهداشته اند تا پدر یا مادر، خوراکی مختصری را در دهان آنها بگذارند. به مادرشان فکر می کنم که در قبال تمنای بچه ها چه می گوید.
دنیا پیش چشمم تاریک می شود. پولم را می گیرم و از صف بیرون می آیم. مرد کنار خیابان پا به پا می شود. کنارش می روم و می گویم: این پنج هزار تومان مشکل شما را حل می کند؟
انگار برق گرفته ها خودش را کنار می کشد و با تته پته می گوید: خانم، پنج هزار تومن؟ می گویم: قابلی ندارد امشب شام خودتان و خانواده را میهمان من باشید.
-ولی...
با اکراه پول را می پذیرد و من از آنجا دور می شوم.
* * *
هنوز غرور کاری که دیشب انجام داده ام در تن و جانم است. اگر انسان می خواهد کمکی کند باید به این جور افراد کمک کند که آبرو دارند و این طور در منگنه فقر وندانم کاری و چه کنم گیر می افتند. زنگ استراحت این موضوع را برای همکاران تعریف کردم. به کل ماجرا کار داشتم. چرا یک مرد با آبرو آنهم با آن لباس مناسب به این روز می افتد.
خوب عده ای از همکاران گفتند: این طور که تو تعریف کردی، اگر ما بودیم شاید ده هزار یا بیست هزار تومان کمک می کردیم.
بحث بین افراد گرم شد. رفت روی دغلبازیهایی که این روزه گدایان به ظاهر محترم سر مردم دل رحیم و ساده شهرمان می آورند. هر کس مثالی زد و دست آخر به این نتیجه رسیدند که نانی بهتر از نان گدایی نیست. مثلاً پیرزنی را مثال آوردند در خروجی یکی از پمپ بنزین های شهر. گفتند صبح تا ظهر با یک حساب سر انگشتی ریاضی و تعداد ماشین هایی که به جایگاه بنزین وارد و خارج می شوند به صد هزار تومان نیز قانع نیست. خلاصه کلام این که با دلیل های دندان شکن به من ثابت کردند که این مرد کلاش و حقه باز بوده و از این طریق گوش مردم را می بریده.از حق نمی توان گذشت هنوز مثل کسانی که نسخه دستشان می گیرند یا قرص خواب به بچه بینوا می دهند شگردش بر سر دهانها نیفتاده است.دوستانم می گفتند که چهارم پنجم برج به بانک مراجعه کرده ای و از خودپرداز پول برداشت کرده ای در صورتی که آن مرد می گفت که خودم حقوق بگیرم. یعنی اینکه پول او سه چهار روزه تمام شده است؟ این حرفها تخم شک را در دلم کاشت. مهم این بود که پول اصلاً اهمیتی برایم نداشت. اما این حقه بازی ها که جامعه را در چنگال گرفته آزارم می داد. قیافه حق به جانب آن مرد از خاطرم نمی رفت. اصلاً برایم قابل قبول نبود که مکر و حیله ای در کارش باشد. وانگهی امکان داشت بعضی از کارخانه ها
و شرکتهای خصوصی حقوق کارکنان خود را پرداخت نکرده باشند!
زنگ خورد. نمی خواستم دیگر به این موضوع فکر کنم. زودتر از بقیه از دفتر بیرون آمدم و به کلاس رفتم.
اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی (Oriana Fallaci) متولد ۲۹ ژوئن ۱۹30 است و در ۱۵ سپتامبر سال ۲۰۰۶ درگذشت. وی روزنامه نگار،
نویسنده و مصاحبه گر سیاسی برجسته ایتالیایی است که در شهر فلورانس متولد شد و در سن ۷۷ سالگی در همان شهر درگذشت. وی در دوران جنگ جهانی دوم به عنوان یک چریک ضد فاشیسم فعالیت می کرد. آنچه بیش ار هر چیز به معروفیت وی کمک نمود، مجموعه مصاحبه های مفصل و مشهور او با سرشناسانی همچون محمدرضا شاه پهلوی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، امام خمینی(ره)، ایندیرا گاندی، معمر قذافی، هنری کیسینجر و... بود.
اوریانا فالاچی در ژوئن سال ۱۹۳۰ در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. نه ساله بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و پدر او که از موسولینی نفرت داشت، وارد جنبش مقاومت زیرزمینی گردید. اوریانا هم گرچه بعدها نوشت که دوطرف جنگ تفاوت چندانی نداشتند اما به پدر کمک می کرد و تا پایان جنگ تجربه های وحشتناکی را پشت سر گذاشت. هنوز بیست ساله نشده بود که نوشتن در روزنامه ها را آغاز نمود و به قول خودش قدرت واژه ها را کشف کرد. به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی ، جسارت فوق العاده و زیبای مثال زدنی اش به سرعت از نویسنده ستون کوچکی در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بین المللی که برای تعدادی از معتبرترین نشریات اروپا قلم می زد، تبدیل شد. هر جای دنیا که در آن زمان، کانون خبری و رسانه ای جنگ قدرت بین زورمداران بود او را به خود جذب می کرد.
فالاچی در پی سالها فعالیت حرفه ای خود، موفق به دریافت جوایز معتبر بسیاری (از جمله مدال طلای تلاش فرهنگی برلسکونی، جایزه آمبرگنو درو ؛ معتبرترین جایزه شهر میلان ، جایزه آنی تیلور مرکز مطالعات فرهنگ عامه نیویورک و ...) شد. او همچنین یک بار کاندیدای دریافت جایزه نوبل ادبیات گشت.
در ایران نام اوریانا فالاچی در اواخر دهه چهل شمسی (دهه شصت میلادی) با ترجمه آثار وی علیه جنگ ویتنام و حکومت های دیکتاتوری باقی مانده در اروپا (یونان، اسپانیا و پرتغال) مطرح گردید. وی یک بار در سال ۱۳۵۱ برای مصاحبه با شاه سابق و بار دیگر در سال ۱۳۵۸ برای مصاحبه با امام خمینی(ره) و مهندس بازرگان به ایران سفaر کرد. این مصاحبه ها، آخرین بار در سال ۱۳۸۳ همراه با مصاحبه معمر قذافی، آریل شارون و لخ والسا در ایران منتشر شد.
اوریانا فالاچی که به لحاظ عقاید سیاسی از چپ بریده و راست گرا محسوب می شد،از نظر مذهبی یک «ملحد مسیحی» به شمار می آمد... اما گهگاهی تمایلاتی به مسیحیت نشان می داد. به عنوان نمونه او در اگوست ۲۰۰۵ با پاپ بندیکت شانزدهم دیدار کرد.
او هنگامی که فهمید به نوعی سرطان قابل مهار دچار است تصمیم گرفت دیگر کتاب ننویسد و بقیه عمر را به استراحت بپردازد. او با نگاه ویژه ای که به زندگی داشت... گوشه گیرانه در آپارتمانش در نیویورک و ویلایش در توسکانی ایتالیا به زندگی مشغول بود. زمانی که حادثه یازده سپتامبر روی داد، اوریانا نتوانست در برابر این وسوسه بزرگ مقاومت کند و دوباره به صحنه آمد و به نوشتن پرداخت.
اوریانا فالاچی، در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶، در سن هفتاد و شش سالگی در بیمارستانی در شهر فلورانس ایتالیا، بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
آثار
در سالهای دهه شصت اوریانا یک سال در ویتنام و مکزیک زندگی کرد و کتابی با عنوان «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» نوشت که نگاهی است آگاه بر پشت سنگر جنگ، بر اجتماعی از آتش و باروت، که از انسان جزمشتی گوشت دریده ازهم و لاشه ای
خون آلود و کبود، چیزی بر جای نمی گذارد. او این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که می پرسید "زندگی یعنی چه؟" نوشت. کتاب با نثر خاص اوریانا و بسیار خشن ، گاهی خوشبینانه و گاهی بسیار بدبینانه است. این کتاب جوایز زیادی را برای او به ارمغان آورد.
کتاب مهم دیگرش با نام «مصاحبه با تاریخ» در سال ۱۹۷۴ به چاپ رسید که مجموعه مصاحبه های او با شخصیت های بزرگ سیاسی است. تنوع این اشخاص و سبک و جسارت مصاحبه گری او برایش شهرتی فوق العاده به بار آورد.
در همین دوران با یک انقلابی یونانی به نام الکساندر پاناگولیس
آشنا شد و پس از کشته شدن وی در سال ۱۹۷۶، کتابی درباره او به نام «یک مرد» نوشت.
کتابهای دیگرش عبارتند از: «پنه لوپه به جنگ میرود» «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» که فریادی است از خشم نسبت به آنچه بر سر بشر آمده و در عین حال، از عشق مادر شدن می گوید. کتاب کوچکی که از نخستین سطر تا انتها سرشار از احساس شادی، ترس، مهربانی، یاس، خشم، امید، افسردگی و اضطراب است. شاید بحث اصلی کتاب سقط جنین باشد اما به طور کلی تمام دیدگاههای موجود در باره زن را فراپیش می نهد.
کتاب دیگر او «اگر خورشید بمیرد» نام دارد که به مشاهداتش از آمریکا بر می گردد.این کتاب سوگنامه ایست در رثای از دست رفتن خوبیها، یا بهتر بگویم مجموعه سوالاتی است که از خواننده سوال می کند اگر خوبیها بمیرند چه خواهد شد و کتاب دیگر وی به نام «اگر خدا بخواهد...» که بیشتر شبیه یک رمان است، در سال ۱۹۹۱ چاپ شد. داستان این کتاب در بیروت میگذرد و راجع به جنگهای داخلی لبنان است و نیم نگاهی نیز به جنگ خلیج فارس دارد.
آشنایی بازنان مخترع
كاترين تيمش
ترجمه: هيلدا ترابي
قسمت دوم و پایانی
استفاني كولك؛ مخترع ماده شيميايي كِولار: اسكي بازي كه با مهارت زياد از كوه هاي پربرف ليز مي خورد و پايين مي آيد در مورد ماده شگفت انگيزي كه در ساخت چوب هاي او به كار رفته كاملاً بي اطلاع است. همان ماده اي كه در ساخت هواپيماها، كفش هاي ورزشي، لاستيك چرخ، دستكش، پوتين، چكمه و جليقه هاي ضدگلوله به كار رفته است. ماده اي قوي و مقاوم، حتي در برابر گلولـه و درعين حال انعطاف پذير و بسيار سبك، كه وزن هواپيما را تا 3 تن و 700 كيلوگرم كاهش
مي دهد.
ماده اي كه در ابتدا فقط افسانه بود و در لباس سوپرمن يافت
مي شد، حالا به واقعيت تبديل شده است. بايد از خانم استفاني كولك به خاطر كشف اين ماده تشكر كرد، زيرا امروزه ما اليافي در دست داريم كه پنج برابر محكم تر و قوي تر از فلز است و در همه چيز، از چوب اسكي گرفته تا قايق هاي ماهي گيري و سفينه هاي
فضايي، استفاده مي شود. استفاني كه به عنوان محقق شيمي در شركت دوپون مشغول به كار بود، در صدد يافتن اليافي با قابليت كاربردي بالا و پيشرفته بود. در توضيحاتش اين طور مي نويسد: «در آن زمان ما شنيده بوديم كه ذخيره نفتي دنيا محدود است و به دنبال كشف ماده اي قوي، سبك و انعطاف پذير براي تقويت لاستيك هاي راديال بوديم تا بتوان تايرهاي سبكتري توليد كرد و وزن اتومبيل را كاهش داد و در نتيجه انرژي كمتري مصرف كرد.» استفاني چند ماه آزمايش هاي مختلف بر روي پليمرهاي زنجيره اي
بسيار محكم انجام داد تا سرانجام محلول عجيبي به دست آورد. وقتي محلول را به هم مي زد تبديل به گلوله هاي مرواريد شكل مي شد و وقتي آن را روي تيغه شيشه اي مي كشيد و از بالا آزادانه رها مي كرد مثل چسب، چسبنده بود و درعين حال مثل آب سبك، محلولي كريستالي كه از بخشي مايع و بخشي جامد تشكيل شده بود. استفاني فوراً به اين فكر افتاد كه شركت دوپون مي تواند آن را به الياف تبديل كند.
اما وقتي نزد تكنسين رفت، او از اين كار سر باز زد و معتقد بود كه با ورود محلول به داخل دستگاه، ذرات جامد معلق وارد سوراخ هاي ريز دستگاه شده و باعث انسداد آن
مي شوند. استفاني مي گويد: «دوباره به آزمايشگاه برگشتم و فكر كردم. او به نكته صحيحي اشاره كرده بود پس تصميم گرفتم محلول را از صافي عبور دهم، اما مشاهده كردم به محض عبور از منافذ ريز صافي در آن طرف، محلول مات و سفيدرنگي به دست مي آيد.
پس متوجه شدم كه دانه هاي موجود در محلول جامد نيستند.» او دو هفته مرخصي گرفت و در تمام اين مدت مشغول قانع كردن تكنسين بود تا توانست او را به انجام دادن اين كار راضي كند. پس از اينكه براي اولين بار الياف به دست آمد، آن را براي بررسي كيفيت به آزمايشگاه فرستادند. نتايج به قدري باورنكردني بود كه چند بار آزمايش ها را تكرار كردند، اما باز همان نتايج به دست آمد. واقعيت اين بود كه استفاني ماده اي را كشف كرده بود كه پيشرفت چشمگيري در فناوري ايجاد كرد. اين اختراع درآمد بسياري براي شركت دوپون داشت. الياف كولار در سال 1971 فقط در كارخانه دوپون توليد مي شد ولي امروزه كافي است نگاهي به اطراف خود بيندازيد، آن را در همه چيز خواهيد يافت. اين ماده در بيش از 200 محصول به كار مي رود، در كشتي هاي صيادي، موشك ها،
اتومبيل هاي مسابقه و...
كاربرد آن در چوب هاي اسكي باعث كاهش وزن و لرزش
مي شود و در كفش هاي ورزشي ايجاد قدرت و انعطاف پذيري بيشتري مي كند. در واقع اين محصول در هر چيز يا هر جا كه اليافي سبك، مقاوم و قوي نياز باشد كاربرد دارد.
آن مور مخترع آغوشی بچه: ناهار درست كردن، خريد كردن، كار با رایانه و... كارهايي هستند كه روزانه بايد انجام دهيم و در اين بين مراقبت از بچه و آرام نگه داشتن او هم اجتناب ناپذير است. اين مشكلي است كه هميشه و همه جا والدين و پرستاران بچه با آن مواجه بوده اند. آنها به شوخي مي گويند: «اي كاش چند تا دست ديگر داشتم.» ماجرا با يك مأموريت كاري دو ساله به غرب آفريقا شروع شد. هنگامي كه آن مور به عنوان پرستار در صليب سرخ مشغول به خدمت بود، زمان زيادي را صرف مشاهده بچه ها، مادران و رابطه نزديك ميان آنها مي كرد. مادران آفريقايي عادت داشتند بچه هايشان را در نوارهاي پارچه اي
سفيدرنگي بپيچند و پشت خود آويزان كنند. آنها بچه ها را همه جا با خود مي بردند و در تمام اين مدت بچه ها، در عين ساكت بودن، احساس امنيت هم مي كردند. پس از بازگشت به وطن و تولد فرزندش، احساس كرد كه لازم است به نوعي همان راحتي، آرامش و امنيت را ايجاد كند و چنين نيز كرد. ابداع او به تجارت چند ميليون دلاري انجاميد. «آن» مي گويد: «من سعي كردم روش آفريقايي ها
را به كار گيرم. آنها با پارچه چند متري بچه را در پشت خود به حالت تعادل درمي آوردند و بعد بقيه پارچه را به دور سينه و كمرشان
مي پيچيدند، ولي من نمي توانستم براي مدت طولاني بچه را پشت خودم نگه دارم. پس از مدتي از جاي خود ليز مي خورد و پايين
مي رفت و من احساس ناامني مي كردم.» آن، نزد مادرش، لوسي آكرنس، رفت تا از او كمك بگيرد.
او به عنوان نمونه، عكس هايي را كه در سفرش از مردم گرفته بود به مادرش نشان داد و لوسي وسيله اي را طراحي كرد كه به راحتي پوشيده مي شد و بسيار قابل استفاده بود. اين وسيله كيسه كوچكي بود با دو سوراخ براي پاهاي بچه و نوارهايي كه در قسمت پشت بدن گره مي خورد. «آن» خاطرنشان مي كند كه آنها به هيچ وجه فكري براي عرضه اين وسيله به بازار نداشتند. وی مي گويد: «اين فقط براي استفاده خودم بود تا هم دست هايم آزاد باشد و هم بچه احساس آرامش كند.» اما هر جايي كه «آن»
مي رفت مردم از ابتكار زيركانه او تعريف مي كردند و مي پرسيدند: «از كجا خريده ايد؟» مي گويد: «مادرم مجبور مي شد يكي هم براي آنها بدوزد و من برايشان مي فرستادم. همه چيز به همين سادگي شروع شد و جلو رفت. فقط با حرف مردم!» در سال 1965، «آن» و مادرش هر ماه دو آغوشی مي فروختند.
در همان زمان در مجله اِرت، مقاله اي در اين مورد به چاپ رسيد. فروش ماهيانه به 18 عدد رسيد و حالا ديگر وقت آن بود كه اين مسئله جدي تر دنبال شود. «آن» به همراه مادر و شوهرش، مايك، به فكر يافتن اسمي براي اين محصول بودند. مايك براي اينكه بتواند تمام وقت براي اين محصول بازاريابي كند، از كارش استعفا داد. آنها براي ثبت محصول و تأسيس شركت اقدام كردند. بسته بندي
مخصوص درست كردند و به اين ترتيب توانستند قدم هاي اوليه را بردارند. «آن» مي گويد: «در نوع اول، نوارهاي روي شانه قابليت تنظيم شدن نداشتند و من به اين مسئله توجه نكرده بودم كه ممكن است بخواهند آن را روي كت يا پالتو بپوشند ولي در انواع بعدي اين مشكل را برطرف كرديم.» سفارش ها روز به روز بيشتر
مي شد، طوري كه در سال1970، ماهيانه 300 آغوشی دوخته و فروخته مي شد و در سال 1975، طبق آمار فروش اجناس، اين محصول بالاترين رقم فروش را داشت و شركت به اوج فعاليت خود رسيده بود. در سال 1979، نوع جديدي با پارچه محكم تر طراحي شد ولي همچنان نوع دست دوز آن براي مشترياني كه قيمت ارزان تر مي خواستند، توليد و عرضه مي شد. در آن زمان، كارخانه ماهيانه 8 هزار آغوشی دست دوز و 25 هزار با ماشين توليد داشت و در سال 1984، فروش كارخانه ساليانه به شش ميليون دلار رسيده بود. سرانجام درسال 1985، پس از پيشنهادهايي كه براي خريد كارخانه به آنها شده بود راضي شدند كارخانه را به شركت هافي بفروشند.
گريس موري هاپر؛ مخترع مؤلف هاي رایانه ای:
برنامه دادن به رایانه به زبان انگليسي و استفاده از لغات به جاي كد هاي رياضي (كلمات رمز) و همچنين ابداع روش برنامه ريزي
خودکار، روزگاري از ديد همه غيرممكن و حتي خنده دار به نظر
مي رسيد. اما براي فردي همچون گريس هاپر، كه رياضيدان و افسر نيروي دريايي بود، نه تنها منطقي بلكه ضروري و اجتناب ناپذير
مي نمود. گريس با ابداع اولين مؤلف هاي رایانه ای، راه دشوار برنامه نويسي به شكل امروزي را هموار كرد.
عمليات بسيار حساسي كه هرروزه در بانك ها، شركت ها
و سازمان هاي دولتي انجام مي شود و حتي ساخت بازي هاي
رایانه ای از ابتكارات اوليه او سرچشمه گرفته و پيشرفت كرده است. گريس مي گويد: «هيچ كس قبلاً به اين فكر نيفتاده بود، چون هيچ كس به اندازه من تنبل نبود. بسياري از كارمندان ما دوست داشتند با كدها بازي كنند ولي من
مي خواستم هرچه زودتر كارها تمام شود و علت استفاده ما از رایانه هم همين بود.» در آن زمان كه رایانه ها تازه ساخته شده بودند، گريس و همكارانش براي كار با آن، از كدهاي رياضي استفاده
مي كردند، يعني فرمان ها با ارقام به دستگاه داده مي شد و تركيب مخصوصي از صفرها و يك ها مي توانست معني خاصي داشته باشد. مثلاً براي توقف كار دستگاه، بايد كد 1001100 را وارد
مي كردند. براي هر برنامه كد جداگانه به دستگاه داده مي شد، حتي اگر برنامه ها مراحل مختلف از يك عملكرد بودند. اين روش نه تنها بسيار زمان گير بود بلكه درصد خطا را نيز بالا مي برد. يك رقم اشتباه مي توانست تمام برنامه را از بين ببرد. به گفته گريس، پرواضح بود كه تهيه يك برنامه اساسي و پايه براي كارهاي اوليه رایانه ضروري و منطقي به نظر مي رسيد، اما منطقي از ديد گريس و غيرممكن از نظر همكارانش در شركت رمينگتون. او با تلاش و هوش سرشار خود عكس آن را ثابت كرد. در سال 1952، موفق به تهيه سامانه A-O شد كه مي توانست كدهاي رياضي را به رمزهاي ماشيني تبديل كند. براي اين كار او قسمت هاي
مشخصي از چند برنامه را جدا كرد و به هركدام يك شماره پيام داد و پس از مرتب كردنشان به ترتيبي كه مايل بود، تركيبي از آنها را روي نوار مغناطيسي منتقل كرد. گريس مي گويد: «تنها كاري كه بايد انجام مي دادم اين بود كه تعدادي شماره پيام بنويسم و صبر كنم تا دستگاه آنها را روي نوار پيدا كند و پس از بالا آمدن كارهاي اضافي را انجام دهد و اين اولين مؤلف بود.» پس از موفقيت اين سامانه، او سامانه B-O را پي ريزي كرد، مؤلفي كه مي توانست دستورات را به زبان انگليسي بفهمد. اين مؤلف بعدها فلوماتيك نام گرفت. اين سامانه به صورت مترجم عمل مي كرد، يعني دستورات را به انگليسي مي گرفت و به زبان قابل فهم براي دستگاه تبديل
مي كرد. اما هدف اصلي گريس اين بود كه عموم مردم امكان استفاده از رایانه را بيابند و با وجود موج هاي منفي كه از اطراف به او مي رسيد بار ديگر موفق شد به افكارش جامه عمل بپوشاند. در سال 1957، سامانه فلوماتيك گريس تنها مؤلفي بود كه دستورات را به زبان انگليسي مي فهميد و يكي از سه مؤلف زباني رایانه اي
بود،اما ضرورت نياز به يك زبان رایانه اي جامع كاملاً حس مي شد و مي بايست در كوتاه ترين زمان به وقوع بپيوندد. زبان واحدي كه بتواند در تمام رایانه ها استفاده شود. نقش گريس در حقيقت رهبري اين حركت بود و پافشاري وي بر اين موضوع كه اگر زبان واحدي وجود نداشته باشد، كل صنعت رایانه اي در مدت زمان كوتاهي از بين خواهد رفت. مؤلف هاي ابداعي گريس هاپر در نهايت چراغ راه رسيدن به يك زبان جامع رایانه اي شد، زباني كه در همه رایانه ها، از مراكز دولتي گرفته تا شركت هاي تجاري، استفاده مي شود.
منبع: مجله زنان
آشنایی با زنان مخترع
كاترين تيمش
ترجمه: هيلدا ترابي
قسمت اول
از لحظه تولد، با فرياد دكتر كه مي گويد «دختره!» يا «پسره!»، زندگي شما آغاز مي شود. در همان دقايق و نفس هاي اوليه، سلامت شما با شيوه سنجش آپگار (Apgar Score) بررسي مي شود، در پنج موردِ رنگ ظاهر، ضربان قلب، واكنش ها، حركت، و وضعيت تنفس. دكتر ويرجينيا آپگار با ابداع اين روش، تشخيص داد كه بررسي اين پنج مورد در نوزادان بسيار ضروري و مهم است و با اين ابداع سلامت صدها هزار نوزاد را در سراسر دنيا تضمين كرد. امروزه پزشكان با استفاده از اين روش تمام نوزادان را بلافاصله پس از تولد معاينه مي كنند. مي بينيد كه در همان دقايق اوليه تولد، اين هوش و ذكاوت يك زن است كه زندگي شما را تضمين مي كند. اما اين فقط شروع ماجراست. زنان در همه زمينه ها اختراعات و اكتشافاتي دارند كه بر زندگي روزمره ما تأثیرگذار است؛ داروهاي ضدسرطان، كلاهخودهاي فضانوردي، مواد شيميايي خاص، ضربه گير فضايي، قهوه ساز، پوشك هاي بچه، اسباب بازي ها و... طبق گفته ها و مشاهدات و تحقيقات باستان شناسان در دوران بسيار قديم، زنان مسئوليت كارهاي اساسي و اوليه خانواده را به عهده داشته اند و به همين دليل به نظر مي رسد كه مخترع ابزار و وسايل ابتدايي زندگي زنان بوده اند؛ هاون و دسته هاون براي تهيه غذا، آرد و داروهاي گياهي، ريسيدن پنبه و توليد پارچه، طراحي و ساخت اولين سرپناه زندگي با استفاده از چوب و پوست حيوانات، رنگ براي رنگرزي پارچه ها و ابداع روش دباغي براي توليد كالاهاي چرمي.در طول تاريخ، زنان هميشه نوآور و مبتكر بوده اند، اما اغلب هنر و كمال آنان يا كوچك شمرده شده، يا سطحي و گذرا به آن نگاه شده و يا از آن چشم پوشي شده است. اولين سند موجود از اختراعات زنان مربوط به يك زن مخترع امريكايي است كه در سال 1715 به ثبت رسيده است. اين زن كه «سيبيلا ماسترز» نام داشت ماشيني براي پوست كندن و نمك زدن ذرت اختراع كرد. او همواره شاهد بود كه زنان بومي آمريكايي براي كوبيدن ذرت ها از هاون هاي بزرگ استفاده مي كنند كه كار بسيار دشواري بود. با اختراع اين ماشين او توانست اين كار را سريع تر و راحت تر انجام دهد. اما از آنجايي كه در آن زمان امريكا هنوز مستعمره انگلستان بود، سيبيلا مجبور شد براي ثبت اختراع خود به آن كشور عزيمت كند. متأسفانه در آن دوران قوانين انگلستان به زنان اجازه نمي داد با نام خود چيزي را به ثبت برسانند، در واقع زنان حق مالكيت هيچ چيز را نداشتند، چون خودشان جزء دارايي شوهر محسوب مي شدند، بنابراين سيبلا به ناچار اختراع خود را به نام شوهرش، توماس ماسترز، به ثبت رساند. امروزه زنان چه در آزمايشگاه و چه در خانه در حال ابداع چيزهايي نوين هستند و با كنجكاوي، ممارست، مثبت گرايي و خلاقيت از خود سؤال مي كنند، كم كم هوش و ذكاوت آنها خودنمايي مي كند و پديده اي جديد در زندگي به وجود مي آورد. در ادامه با تعدادي از اين زنان مبتكر آشنا مي شويد.
مري اندرسون ؛ مخترع برف پاك كن اتومبيل: هوا بسيار بد بود. برف و تگرگ سختي مي باريد. مردم در كت و پالتوهاي خود فرو رفته و منتظر بودند سوار اتومبيل شوند و از آن سرماي وحشتناك رهايي يابند. سال 1902 بود. در شهر نيويورك، مري اندرسون از اهالي برمينگهام در آلاباما، سوار بر تاكسي خطي شد. او با مشاهده راننده تاكسي كه به سختي
مي توانست مقابل خود را ببيند به فكر توليد برف پاك كني براي شيشه اتومبيل افتاد و اين كار را هم كرد. اختراع او نه تنها ديد رانندگان را بهتر كرد بلکه جان انسان هاي بي شماري را نيز نجات داد. سالها قبل از او، مهندسان براي رفع اين مشكل تدابيري انديشيده بودند ولي هيچ كدام چندان مؤثر واقع نشده بود. مثلاً آنها شيشه جلو اتومبيل را تقسيم كرده بودند و هنگامي كه پر از برف و باران مي شد راننده مي بايست با شدت قسمت مياني شيشه را باز مي كرد تا برف و آب از روي آن بريزد كه البته روش جالبي نبود. در آن روز برفي، مري درحالي كه كاري از دستش برنمي آمد، راننده را مي ديد كه هنگام باز كردن شيشه با توفاني از هواي سرد و هجومي از برف مواجه مي شود.
پس از گذشت مدت زماني، هنگامي كه او به خانه اش در برمينگهام بازگشت، طرح هاي مختلفي در اين خصوص كشيد و گهگاه آنها را تصحيح مي كرد و جزئيات بيشتري را مي افزود. سرانجام، روزي خوشحال و راضي طرح خود را به يك كارخانه توليدي برد و از آنها خواست تا در مقابل پرداخت هزينه، نمونه اي
از طرح را بسازند. بعد از اين مرحله، او توانست طرح خود را به ثبت برساند. مري، بازوهاي پاك كننده را از چوب و لاستيك در نظر گرفته بود و طوري طراحي كرده بود كه راننده مي توانست
هنگامي كه هوا خوب بود و به آنها نيازي نداشت بردارد تا مزاحم ديد او نشوند. مسئله مهمي كه مري در ساخت برف پاك كن به آن توجه كرده بود، هم وزن بودن بازوها بود. اين عامل باعث مي شد كه بازوها با فشار هم اندازه برف را به كنار برانند. مري در 1903، به خاطر ابداعش برنده جايزه شد. پس از انحصاري كردن آن، نامه اي به يك كارخانه بزرگ كانادايي نوشت تا امتياز اين كار را به آنها بفروشد، اما آنها در جواب نامه اعلام كردند كه اين كار ارزش تجاري زيادي ندارد و نمي تواند فروش خوبي داشته باشد و از مري خواستند كه آنها را در جريان كارهاي آینده خود بگذارد. مري برگه حق ثبت را در كشو ميزش رها كرد تا زماني كه اعتبار آن تمام شد. سالها بعد، فردي نظريه او را احيا كرد، به ثبت رساند و آن را فروخت و از اين راه پول بسيار زيادي به دست آورد.
بِت نسميت گراهام؛ مخترع لاك غلط گير:
همه چيز با يك اشتباه تايپي شروع شد. شايد او حرف «گ» را به جاي «ل» تايپ كرده بود و يا شايد يك كلمه را
جا انداخته بود. او بدون توجه به اهميت كار خود و صرفاً براي حل مشكل ايجادشده، محلول فوق العاده اي ساخت كه دنياي تجارت را دگرگون كرد و او را از يك كارمند ساده بانك تگزاس، به يك زن ميليونر خودساخته مبدل كرد. او مايعي اختراع كرده بود كه امروزه به آن غلط گير مي گويند. آن روز بِت براي پاك كردن آن اشتباه تايپي بسيار تلاش كرد، اما جوهر به كار رفته در ماشين تحريرهاي جديد اين كار را غيرممكن مي كرد و بلافاصله تمام كاغذ لك دار و كثيف مي شد. از طرفي در كار او، اشتباه قابل گذشت نبود. پس چه بايد مي كرد؟! بت رنگ لعابي را با آب مخلوط كرد و درون بطري شيشه اي كوچكي ريخت و با استفاده از يك قلم موي باريك، حروف اشتباه را رنگ مي كرد. همكارانش بارها از او خواسته بودند كه مايع معجزه آساي خود را در اختيار آنها نيز بگذارد. بت بعد از گذشت پنج سال تصميم گرفت مقدار بيشتري از آن درست كند و به همكارانش بفروشد. با يك كارگاه دواتاقه (آشپزخانه و پاركينگ منزل) و چند خدمه (پسرش، مايكل، و چند تن از دوستانش) كار خود را آغاز كرد. زمان كوتاهي بعد از پخش اين مايع در ميان همكارانش، بسياري از مراكز ازجمله يك مركز تهيه لوازم دفتري از او خواست كه اين محلول را در بازار عرضه كند. او با خود فكر كرد قبل از اين كار بايد كيفيت محصول را بهتر كند. رنگ لعابي به كندي خشك مي شد و كاغذ را هم خيس مي كرد. متأسفانه از لحاظ مادي اين امكان را نداشت كه در اين راه از شيميداني كمك بگيرد. او تصميم گرفت خود فرمولي براي آن تهيه كند و موفق هم شد. در كمتر از يك سال، شركت بازرگاني آفيس مقاله اي در اين باره
در كاتالوگ هاي اداري خود به چاپ رساند كه پيامد آن هجوم سفارشاتي بود كه به سمت بت سرازير شد. او 20 سال بعد از اولين فعاليتش، كاغذ مايع را به مبلغ 5/47 ميليون دلار به شركت ژيلت فروخت. علاوه بر كمك هايي كه به مؤسسات خيريه كرد، حدود 75 ميليون دلار براي پسرش مايكل نسميت به ارث گذاشت. مايكل موسيقيدان معروفي بود كه از 1960 در گروه يانكي ها فعاليت مي كرد و مقدار زيادي از اين پول را به تأسيس استوديو پاسيفيك آرتس اختصاص داد كه بعدها اين استوديو از پيشتازان صنعت موزيك ويدئو شد.
جين لي كروز؛ مخترع سپر فضايي: جين تكه فلز كج و معوجي را كه مربوط به يك آتشفشان بود، روي ميز رئيسش كوبيد و با اعتراض گفت: «ديگر وقت آن شده كه كاري بكنيم.» او درباره خطرات ناشي از برخورد احتمالي اجرام معلق در فضا با ماهواره ها، شاتل ها و ايستگاه هاي فضايي صحبت مي كرد؛ اجرامي از قبيل تكه هاي سنگ يا فلز كه در هنگام برخورد با اين وسايل تأثیر مخربي به جا مي گذراند و حتي ممكن است باعث از بين رفتن سفينه هاي فضايي و سرنشينان آنها شوند. اجرام فضايي با سرعت 29 هزار كيلومتر در ساعت يا 490 كيلومتر در دقيقه و يا 8 كيلومتر در ثانيه در حركتند. با چنين سرعتي مي توانيد به فروشگاهي كه در فاصله 4 كيلومتري شماست ظرف مدت يك ثانيه برويد و برگرديد. سرانجام مركز فضايي جانسون وابسته به ناسا، اجازه فعاليت بر روي اين مشكل را به جين لي كروز صادر كرد. هدف او ساخت سپري سبك با مقاومت بالا در برابر اجرام فضايي براي محافظت از سفينه ها و ايستگاه هاي فضايي بود.
طراحي سپر قدم اول بود. او در اين مرحله، به جاي سپر معمولي تكه آلومينيومي با لايه هاي بيشتر طراحي كرد. قدم دوم تعيين جنس مصالح و چگونگي نصب مؤثر آنها بود كه مرحله بسيار سختي به نظر مي رسيد ولي جين با استفاده از نوعي بافت سراميكي كه در كوره ها استفاده مي شود اين مرحله را نيز پشت سر گذاشت: «اين ساختار سراميكي را در چندين لايه نازك به كار برديم و سپري قابل ارتجاع با مقاومت بسيار بالا به وجود آورديم كه در هنگام برخورد به طور متناوب به اجرام شوك وارد مي كرد و باعث خرد شدن آنها مي شد.» پس از انجام آزمايشهای متعدد بر روي سپر كه مشكل ترين مرحله بود و چندين ماه طول كشيد، جين موفق به توليد سپر مولتي شوك شد كه تركيبي از چهار ورقه سراميكي با فاصله حدود 8 سانتي متر و وزني كمتر از وزن يك ورقه آلومينيوم بود. حالا به جين مأموريت جديدي محول شده بود: ساخت حفاظ يا سپري براي محل زندگي فضانوردان در ايستگاه هاي فضايي بين المللي. استفاده از سپر قبلي در اين ايستگاه ها نتيجه مطلوبي نداشت. پس جين و همكارانش با انجام تغييراتي در طرح و افزودن ماده اي به نام كِولار به مصالح ساختاري آن، سپر جديدي ساختند كه براي استفاده در آن ايستگاه ها بسيار مناسب بود. سپرهايي كه جين كروز و همكارانش طراحي كردند و ساختند به نام مركز تحقيقاتي و استخدامي آنها، ناسا، به ثبت رسيد. اين سپرها علاوه بر اينكه حفاظت ايستگاه هاي فضايي را تأمين مي كنند، حافظ فضانوردان و تجربه ها و دانش ارزشمند آنان نيز هستند.
والري اِل توماس؛ مخترع فرستنده سه بعدي: به آينده خوش آمديد. به فردايي كه با فناوري پيشرفته وقايع جالب توجه و هيجان انگيزي پيش چشم شما مي آورد، وقايعي از قبيل استفاده از فرستنده سه بعدي! والري ال توماس موفق شد دستگاهي اختراع كند كه بدون استفاده از اشعه ليزر، تصاوير
سه بعدي را پخش مي كند و مي تواند چيزي را كه تا به حال فقط در اختيار دانشمندان بود عمومي كند. والري با اين اختراع اين امكان را براي شما فراهم كرد كه بتوانيد حضور هنرپيشگان را در اتاق نشيمن، سالن يا آشپزخانه خود حس كنيد. او درباره كاركرد اين دستگاه اين طور توضيح مي دهد: «شما حتماً با عينك هاي سه بعدي آشنايي داريد و مي دانيد كه آنها حالتي را به وجود مي آورند مثل اينكه تصوير از چارچوب خود خارج شده است. اين فرستنده نيز همان كار را انجام مي دهد بدون اينكه نياز به استفاده از عينك باشد.» عاملي كه باعث اين اختراع شد كنجكاوي والري بود. او كه مدير پيشبرد مراحل تصويري در مركز فضايي ناسا بود، علاقه بسياري به شركت در نمايشگاه هاي علمي داشت. روزي هنگام بازديد از يكي از اين نمايشگاه ها، لامپ روشني توجهش را جلب كرد. در حالي كه از دور ايستاده بود و نگاه مي كرد، ديد كه مسئول غرفه لامپ را از سرپيچ باز كرد، درحالي كه به نظر او لامپ هنوز سر جايش روشن بود. او خودش را به غرفه مزبور رساند و سعي كرد لامپ روشن را لمس كند، اما مطمئن شد كه لامپي در كار نيست و دستش كاملاً از داخل نور رد مي شد. همان موقع مصمم شد كه طريقه كار آن را بفهمد: «زماني كه به موضوع اشراف كامل پيدا كردم تصميم گرفتم به كاربرد آن فكر كنم. ناگهان تصوير تلويزيوني در ذهنم پديدار شد كه به جاي اينكه تصاوير را روي شيشه نمايش دهد بتواند آنها را به فضاي بيروني منتقل كند و به صورت واقعي نشان دهد.» او آزمايشگاهي متشكل از اتاق ناهارخوري و نشيمن خانه اش درست كرد و با كمك پسر پنج ساله اش، مارك، كه به اندازه خود او كنجكاو و مشتاق بود، با تعدادي وسايل ساده كه دور و برش يافت مي شد مثل شمع و قاشق شروع به كار كرد. پس از كسب موفقيت هاي ابتدايي تصميم گرفت با خريد چند آينه مقعر كار را به صورت جدي تر دنبال كند. وی مي گويد: «يك روز با آينه جديدي كار مي كردم. هرقدر سعي كردم نتوانستم تصويري را كه در فضا ايجاد شده بود پيدا كنم. درست در لحظه اي نااميد شده بودم و به اين باور رسيده بودم كه نظريه ام عملي نخواهد شد، ناگهان مارك فرياد زد: مامان، مامان، تصوير اينجاست، نور را مي بينم. من دوباره به هيجان آمدم و كار را از سر گرفتم.» اگرچه والري در سال 1980 اختراع خود را به ثبت رساند، تابه حال نتوانسته آن را به صورت محصول در بازار عرضه كند: «مشكل اصلي اين بود كه نتوانستم منابعي را پيدا كنم كه در تهيه نمونه اي از آن مرا ياري دهند. البته براي فرستادن تصاوير سه بعدي به تلويزيون مخصوص، به برنامه هاي ماهواره اي خاص نياز است.» اين دستگاه شامل يك گيرنده مثل تلويزيون است كه صفحه اي روي آن ندارد. يك آينه مقعر در طرف فرستنده دارد و يكي در طرف گيرنده، كه پس از دريافت سيگنال ها، همانند تلويزيون آنها را پخش مي كند. به هرحال در آينده اي نه چندان دور، اين دستگاه نيز مانند تلويزيون هاي امروزي به وفور يافت خواهد شد و شما مي توانيد تصوير واقعي هنرپيشه مورد علاقه تان يا يك سفينه فضايي يا حتي يك فيل آفريقايي را درست وسط اتاق نشيمن خود داشته باشيد!
منبع: مجله زنان
کار خانگی زنان در کشورهای جهان سوم
لائورا سانچز
ترجمه: هما مداح
توضیح: لائورا سانچز استادیار دپارتمان جامعه شناسی دانشگاه نبراسکا در لینکلن است. حیطه تخصصی پژوهش او تقسیم کار جنسیتی، بخصوص تقسیم کار خانگی و مطالعه تطبیقی این پدیده در سطح دنیا است. مطلب زیر ترجمه ای
از قسمتی از مقاله او با عنوان " قدرت زنان و تقسیم جنسیتی کارخانگی در جهان سوم" است که در آن با استفاده از داده های مربوط به یک پیمایش بین المللی به مقایسه تطبیقی رابطه کار خانگی با منابع مادی زنان (ثروت، تحصیلات و...)
در چهار کشور در حال توسعه ( کره جنوبی، اندونزی، فیلیپین و تایوان) و یک کشور توسعه یافته (آمریکا) پرداخته است.این تحقیق نشان می دهد که زنان در کشورهای در حال توسعه، بر طبق تعاریف مربوط به نقش خود، وارد بازار کار، بخصوص کار در کارخانه ها می شوند. زنان ممکن است پیش یا پس از ازدواج وارد بازار کار صنعتی شوند، اما زمانی که صاحب فرزند می شوند، بخش بزرگی از آنان درگیر کار مقاطعه کاری در خانه، کار خانوادگی بدون دستمزد یا بازار کار "غیررسمی" می شوند Beneria and Rolan 1987; Safa 1983..
محظورات خانگی که فرصتهای زنان برای مشارکت در بازار کار را کاهش
می دهند عبارتند از، مسئولیت قابل ملاحظه تولید خانگی کالاهای مصرفی و مراقبت از کودکان
Boserup 1970; Cain 1984; Davis and Blake 1956 . بنابراین اشتغال زنان عمدتاً بوسیله کار خانگی آنان تحدید می شود (Mueller1982). اجبار زنان به کارخانگی و تولید وسائل معاش در جهت بقای اقتصادی خانواده، باعث شده است بسیاری از زنان در کشورهای جهان سوم با بار مسئولیتی مضاعف مواجه شوند (Huntington;1975).
سه یافته اصلی این تحقیق نشان می دهند که این بار مسئولیت مضاعف ناشی از اشتغال و مسئولیتهای خانوادگی، با توسعه اقتصادی در سطح کلان یا افزایش منابع زنان در سطح خرد، کاهش نمی یابد. اول اینکه در این پنج کشور هیچ رابطه ذاتی میان توسعه اقتصادی و سطح منظم و پایدار مشارکت شوهران در کارخانگی وجود ندارد. اینکه داده های مربوط به کشورهای صاحب بالاترین و پایینترین همانندی و قرارگرفتن در طرفین طیف توسعه، تا حدی از تئوری"منابع مادی زنان باعث افزایش کار مردان در خانه می شوند" حمایت می کنند، نشان می دهد که تقسیم جنسیتی کار به شکل قابل ملاحظه ای در برابر تغییرات اقتصاد کلان مقاوم است. صنعتی شدن و بهبود توسعه اقتصادی، مسئولیت زنان در قبال کارخانگی را کاهش نداده است. تقسیم جنسیتی کار پدیده ای مشترک در میان فرهنگهای مختلف و سطوح مختلف توسعه یافتگی است. ممکن است دیگر عوامل مربوط به اقتصاد کلان، بغیر از توسعه اقتصادی، در این مورد تأثیرگذار باشند.
دوم اینکه متغیرهای مربوط به شرایط مادی و منابع، به شکلی قابل ملاحظه نمونه های مربوط به تقسیم جنسیتی کار را ارتقا نمی دهند. یافته های
این تحقیق نشان می دهند که منابع مادی زنان، بدون توجه به میزان توسعه یافتگی، تأثیر اندکی بر تقسیم جنسیتی کار دارند. بلومبرگ و کولمن (1989) معتقدند که منابع نهادی مردان، عوامل کاهنده استفاده کامل زنان از منابع مربوط به روابط در سطح خرد هستند. نتایج این تحقیق نشان می دهند که در اواخر دهه 1970، منابع نهادی مردان در سطح کلان به قدری بزرگ و با قدرت بوده اند که تأثیر هر گونه شرایط و منابع تحصیلی، شغلی و تصمیم گیرانه زنان را خنثی می کرده اند. این عدم تأثیرگذاری منابع مادی با استدلال کومتر(1989) نیز تطابق دارد که معتقد است قدرت پنهان مردان در خانوارها منجر به تقسیم کار متناسب با اولویتهای آنان، و نه منابع زنان، می شود. هرچند این تحقیق مقطعی( همزمانی) بوده و به همین خاطر قادر به پیش بینی تأثیرات دراز مدت توسعه بر انباشت منابع زنان نمی باشد، اما نتایج نشان می دهند که تا زمانی که معنای اجتماعی کار خانوادگی مردان تغییر نکند، تقسیم جنسیتی کار نیز تغییر نخواهد کرد.
سوم اینکه تنها نتایج مربوط به تحصیلات زنان تصدیق کننده نظریه " بهبود شرایط مادی زنان، مشارکت مردان در کارخانه را افزایش می دهد" است. اما برابری جنسیتی ناشی از تحصیلات مشکلی بسیار خاص و دشوار دارد. در کشورها توسعه نیافته فرصتهای تحصیلی برابر برای زنان وجود ندارد. این کشورها همچنین دارای منابع فراساختاری و حمایت کافی برای افزایش نرخ ورود زنان به تحصیلات نیستند. فقدان تحصیلات و تبعیض جنسیتی در آموزش یک حقله بازخوردی را به وجود می آورد. شرایط نامساعد تحصیلی امکان انباشت منابع نزد زنان را تضعیف می کند، بخصوص نسبت به مردان و به ایدئولوژی های اجتماعی که معتقدند زنان باید خانه دار باشند، مشروعیت می بخشد.
یافته های این تحقیق نشان می دهند که در بافتهای توسعه ای متفاوت کار خانگی مردان تنها به شکلی ناپایدار با شرایط مادی زنان در ارتباط است. این یافته ها به شکلی کامل یافته های
تحقیق دیگری را تایید می کنند که نشان می دهد، میزان کار خانگی مردان در پاسخ به تقاضاهای کاری زنان به میزان اندکی تغییر می یابد. این نتایج همچنین یافته هایی را تأیید می کنند که نشان می دهد ممکن است نگرشها درباره نقشهای مناسب زنان تغییر کنند، اما به نظر می رسد که کارخانگی شوهران ارتباطی با ادراک زنان راجع به قدرت ندارد. به نظر نمی رسد در کشورهای مورد مطالعه، افزایش منابع زنان نسبت به منابع مردان از طریق موقعیت شغلی-حرفه ای، دستاوردهای تحصیلی و تصمیم گیری، پیش بینی کننده مشارکت شوهران در کار خانگی باشد.
بنابراین به نظر می رسد تلاشها در جهت ارتقای موقعیت زنان در دهه 1970 از طریق افزایش دسترسی آنان به منابع، نتوانسته است گامی در جهت صمیمی کردن حیطه خانوادگی بردارد. البته هرچند سنجه های موجود در این پیمایش کمی، شرایط مادی و دسترسی به منابع را به طور مستقیم مورد اندازه گیری قرار
می دهند، اما نظارت زنان بر این شرایط و منابع را به شکل مستقیم نمی سنجند. بعد مهمی از این بحث این است که ممکن است با افزایش سطح توسعه یافتگی دسترسی زنان به منابع بیشتر شود اما بدون داشتن نظارت بر این منابع ، تغییر اندکی در حیطه خصوصی و عمومی زندگی زنان روی خواهد داد.
به طور خلاصه، نتایج نشان می دهند که شرایط مادی زنان مسئولیت کامل آنان در مورد انجام کارهای خانگی یا بار مسئویت مضاعف اشتغال و "شیفت دوم" را خنثی نکرده یا به چالش نمی کشیده است(Hochschild ;1989).
منابع مادی زنان حکمرانی اجباری آنان بر قلمروی خصوصی کارخانگی را کاهش
نمی دهد.
در واقع این تحقیق نشان می دهد که بعضی از اوقات اشتغال همراه با دستمزد زنان باعث کاهش مشارکت شوهران در کارخانگی نیز می شود. شاید میز (1986) به درستی پیش بینی کرده باشد که برای کاهش تقسیم تفکیکی کار نیاز به تغییر نمونه زن خانه دار/مرد نان آور است که در بافتهای در حال توسعه تفاوتی بسیار شایع می باشد. به عبارتی دیگر،هم در ساختارهای اقتصادی در حال صنعتی شدن و هم در ساختارهای پیشرفته صنعتی، پیش از آنکه منابع مادی در جهت تقسیم غیرجنسیتی فعالیتها بسیج شوند، زنان و مردان باید معانی اجتماعی کار خصوصی و عمومی را از نو تعریف کنند.
جهانیان در مورد «ازدواج» چه
ضرب المثلهایی ساخته اند
گردآوری: سیف اله اسدی
انتخاب و تنظیم: آیدا عظیمی
* ازدواج مانند داخل کردن دست در یک کیسه پر از مار است به خیال شانس به دست آوردن یک مار ماهی.
«اسپانیولی»
* اول به فکر نان باش بعد ازدواج
«نروژی»
* ازدواج دوباره یعنی تجربه روی تجربه، یعنی کار غلط
« انگلیسی»
* ازدواج غذایی است که تام دم مرگ باید جویده شود.
«آلمانی»
* ازدواج بشقابی است که رویش پوشیده شده است.
«سویسی»
* آدم با شرف زود ازدواج می کند، اما آدم عاقل اصلاً زن نمی گیرد.
«انگلیسی»
* ازدواج غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و واقعی تبدیل می کند.
«آلمانی»
* ازدواج مانند نردبان است هر چه بیشتر آن را اریب کنید بهتر می توانید بالا بروید.
«اروپایی»
* ازدواج مسابقه نیست، شما می توانید به موقع به آن برسید.
«روسی»
* انسان هر کجا مایل است می تواند عشق بورزد ولی فقط در جایی ازدواج می کند که مقدر است ازدواج کند.
«اسکاتلندی»
* ازدواج زودش اشتباه است و دیرش اشتباهی بزرگتر.
«فرانسوی»
* ازدواج قبر عشق است.
«روسی»
* ازدواج قمار است، قماری که پس از باخت نمی توان بلیط آن را پاره کرد.
«فرانسوی»
* ازدواج مدرسه ای است که انسان در آن خیلی چیزها یاد می گیرد.
«آلمانی»
* اگر به جنگ می روی یکبار عبادت کن، اگر قصد مسافرت روی دریا را داری دوبار عبادت کن، ولی اگر قصد ازدواج داری سه بار عبادت کن.
«روسی»
قار قار
آیسا حکمت
فروغ گفت: همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق
می افتد و آنچه که نباید می افتد.
دلش را کشید اندازه اتاق، آنقدر بزرگ، بزرگ که ترکید. دلش درد گرفت، به سمت آشپزخانه رفت و یک لیوان آب خنک خورد آرام آرام به طرف اتاق برگشت، چشم هایش را در آورد و جلوی آینه گذاشت تا دو برابر شوند، خندید و گفت: شاید بهتر ببینم. روی تختش دراز کشید و دستانش آغوش روزنامه ای کهنه را فشرد. خواند آنقدر خواند که خوابش برد و خواب دید، خواب آن ستاره قرمز را و کلاغ ها
را که بر ترک های دلش و کاسه چشمهایش تاب می خوردند.
صدای جیغ تلفن او را از خواب پراند و کلاغ ها را از او.
-بله بفرمایید:
-سلام، خبری برایتان دارم...
-چه خبری؟
-اجازه بدهید عرض می کنم.
گوشی تلفن را گذاشت و با کمی تأمل از تختش خداحافظی کرد و مقابل آینه ایستاد. یک جفت از چشمها را سر جایش گذاشت و با چسبی که در کشوی میز بود ترک های
دلش را وصله کرد و کلاغ ها را در اتاق رها.
بوی خنکی عطری که زده بود، کلاغ ها را مست قارقار کرده بود در را بست و اتاق را تا کرد و لای کتابی که
می خواند گذاشت و رفت.
رؤیا ارشادپور
آن هنگام که در خلوت خود نشسته بودم و خورشید پرتو لایزال الهی را نثار تن خسته ام می کرد، آن هنگام که دست نامرئی و ملکوتی باد، گلبرگ های یاس را باران وار بر دامنم فرو می ریخت، بی اختیار از جایم برخاستم و گرمی آنها را احساس کردم و هُرم نگاهش اعماق وجودم را نوازش می داد.
از پس هر ثانیه ای ساقی آتشین دست را می نگرم که از خُمخانۀ ازلی، بادۀ بی خمار عشق الهی را در جام جانم فرو می ریخت و مرا مجذوب عظمت خویش می کرد. اینک آن زمان ملکوتی فرا رسیده، آن هنگام که گذر ثانیه احساس نمی شود و زندگی در همین لحظه ها معنی می گردد.
چه زیباست با آفریدگار سخن گفتن و بر آستانۀ مقدسش سر ساییدن. چه زیباست آن هنگامی که از حیرت بزرگیش وجود تازه می یابی و خود را هم آغوش ملائک و آسمانیان می بینی.
بارالها! آیا این منم که دستان ناتوانم را بی هیچ اختیار به سوی تو بلند کردم و این ذره ذرۀ وجود من است که واژه های ملکوتی را با خود زمزمه می کند. اینک احساس می کنم وجودم سرشار از عشق الهی است.
زنان در شاهنامه فردوسی
ابوالفتح حکیمیان
زنان و ترس
زبیده جهانگیری (شبنم)
عبدالرحمن مجاهد نقی
اینجا شهری نام آشناست. شهر زبان...
راضیه جوینده
شعری از سوسن معصومی
زنان در شاهنامه فردوسی
قسمت دوم ابوالفتح حكيميان
سودابه و سياوش
سودابه همسر كيكاوس، ناگهان دل در گرو عشق سیاوش نهاد. نخست بايد ببينيم «سياوش» كه بود و چه نقشي داشت و چه سرنوشتي سايه به سايه او را دنبال مي كرد؟
در آغاز داستان سیاوش آمده است که روزی طوس و گیو و چند تن سوار دیگر در نزدیکی مرز توران به شکار می روند و در آنجا در بیشه ای به دختری تورانی بر می خورند که چنانکه خود او برای پهلوانان نقل می کند، شبانه از دست پدر مست خود که آهنگ جان او داشته گریخته، و در راه اسبش جان سپرده و خود گرفتار راهزنان شده، آنها جواهرات او را گرفته و او را زده اند و سرانجام او به این بیشه پناه آورده و اکنون امیدوار است که چون پدرش از مستی به هوش آید، سوارانی از پی او بفرستد تا او را بازگردانند. دختر در پاسخ پهلوانان که از نژاد او می پرسند، می گوید که خویشاوند گرسیوز (برادر افراسیاب) است.
میان توس و گیو بر سر تصاحب دختر اختلاف می افتد تا سرانجام به پیشنهاد یکی از سواران با هم توافق می کنند که کیکاوس را میان خود به داوری برگزینند. ولی کیکاوس، با دیدن دختر پریچهره، او را ازچنگ پهلوانان می رباید و به عقد خود درمی آورد و به شبستان خویش می فرستد. چندی بعد این زن از کیکاوس پسری می زاید که نام او را سیاوش می نهند. سپس رستم از سیستان می آید و کودک را به قصد تربیت با خود به سیستان می برد و پس از آنکه همه چیزهائی را که بایسته یک شاهزاده است به او می آموزد، او را دوباره به پیش پدر باز می گرداند. هشت سال پس از این واقعه سوداوه یا سودابه، نامادری سیاوش با دیدن سیاوش عاشق او می شود.
حال ببينيم سودابه كيست؟ سودابه دختر دردانه شاه هاماوران است و هنگامي كه كيكاوس، مرد روشن رواني را به قصد خواستگاري روانه بارگاه او كرد شاه هاماوران، بسيار غمين و انديشناك شد زيرا سودابه تنها فرزند او بود؛ اما از آنجا كه يارای مقاومت در برابر حملات شاه ايران زمين را درخود احساس نمي كرد تن به قضا داد و دختر را با كبكبه و دبدبه به دربار وي گسيل داشت.
سودابه هنگامي که در بارگاه كيكاوس با سياوش آشنا شد وی نونهال زيباروي و كشيده اندامی بود که زير سرپرستي «رستم» از هر هنر بهره اي برده و اينك آماده بود حكومت ورارود
را عهده دار شود.
در اين حال سودابه با خود انديشيد كه اگر پسر جوان عازم سرزمينهاي دوردست شود هرگز او را نخواهد ديد پس نزد كيكاوس رفت و گفت: سياوش را بايد به شبستان بفرستي تا از پوشيدگان حرم كسي را براي همسري خود برگزيند.
هنگامي كه سياوش به فرمان پدر قدم در شبستان نهاد عطر و عنبر مشام جانش را معطر ساخت و برفراز تالار، سودابه را ديد كه بر تختي زرين نشسته است و خيل زيبا رخان دور تا دور در برابرش ايستاده اند. سودابه به ديدن سياوش، از تخت پايين آمد و به پيشباز او شتافت.
در انتخاب همسري شايسته براي سياوش، نظر کیكاوس آن بود كه سودابه پيشگام و صاحب رأي باشد برخلاف سياوش كه نمي خواست سودابه از اين راز آگاه شود و به شبستاني كه براي او منظور خواهد شد راه جويد.
روز ديگر سودابه، خود را به سياوش رسانيد و در حاليكه پري رخساران در شبستان، هريك بر تختي نشسته بودند و هر كدام آرزوي همسري سياوش را در دل مي پروراندند گفت: از ميان اين همه زيباروي بايد دختر مرا بر گزیني و تا هنگامي كه وي به سن رشد نرسيده است در كنار من باشي و پس از مرگ كیکاوس دست از پيمان زناشويي با دخترم برداري و مرا به همسري خويش انتخاب كني.
سياوش كه از آنهمه شوخ چشمي بيمناك شده بود ناگزير تسليم هواي او شد و بدانگونه كه سودابه خواسته بود پيمان نهاد و ميثاق بست و آنگاه غمگين و بر افروخته از شبستان بدر آمد.
اينك هفت سال تمام از ماجراي عشق سودابه نسبت به سياوش مي گذشت و در اين مدت سودابه از هیچ کاری دریغ نکرد تا شايد نوجوان زيبا سيما را به زانو در آورد.
روزگار بدين گونه مي گذشت تا آنكه سودابه يك روز جامه برتن دريد و صورت خود را خراش داد و ناله و غوغا بر آورد كه هان! اين ناپاك
بي آزرم، دخترم را رها ساخته و به من توجه دارد آيا كيفر او جز مرگ چيز ديگري است؟
اين بخش از ماجراي عشق سودابه نسبت به سياوش، درست همانند داستان يوسف وزليخاست آنجا كه زليخاجامه بر تن دريد و بانگ بر آورد و قصد داشت اكنون كه از وصال يوسف، محروم مانده است او را رسوا سازد و نابودش كند مبادا آهوبره خوشخرام نصيب كسان ديگر شود: «زليخا بانگ و خروش اندر گرفت، گفت فرياد رسيد مرا از جور اين غلام كنعاني ! شويش گفت : چه رسيد ترا؟ گفت : خفته بودم، اين غلام، آهنگ جامه من كرد. اكنون بايد كه او را عقوبت كني.... پس عزيز، روي سوي يوسف كرد، او را گفت: يا جاهل، از من نترسيدي كه اينچنين كردي؟ يوسف گفت: اين گناه زن بود، اين زن به من آويخت و جامه من بدريد» (بخشي از ترجمه طبري).
اينجا نيز چون خبر به كيكاووس رسيد سودابه و سياوش را فرا خواند و از آنان خواست چگونگي را شرح دهند. سياوش، ماجرا را بدانگونه كه اتفاق افتاده بود بازگو كرد ولي سودابه، سخنان ديگر گفت و چنين وانمود كرد كه سياوش به او قصد کرده و چون وي از پادشاه، كودكي در شكم داشته از قبول تقاضاي نابهنجار جوان گستاخ، خودداري ورزيده است. كيكاوس با خود گفت به گفتار هر دو تن نمي توان اعتماد كرد. جاي شتاب نيست بايد در كار هر دو دقت كرد تا آشكار گردد كه گناهكار كيست؟ نخست بروبازو و سر سياوش و سودابه را بویید از سودابه، بوي
مي و مشك به مشام رسيد غمگين شد دانست كه اگر در سر سياوش سوداي وصل سودابه بود مي بايست او نيز مشك و گلاب به كار برده باشد. سودابه را سرزنش كرد و تصميم گرفت كه او را با شمشير، ريزريز كند» ( زنان شاهنامه، ص 95 ).
سبب انصراف كيكاووس از كشتن سودابه، نه تنها به خاطر جنيني بود كه وي در شكم داشت بلکه آن بود كه خود، سودابه را دوست مي داشت. اما گذشت شاه، آتش عشق زن را بيش از پيش دامن زد و دست به نيرنگ تازه اي يازيد و زن آبستنی را نزد خود خواند و او را با مال و زر و خواسته خرسند گردانيد كه جنین خود را با داروهاي گياهي سقط كند و اين راز را تا لحظه مرگ در پرده نگهدارد.
روز ديگر سودابه نزد شاه به وسوسه و افسون پرداخت و به وي گفت : اي پادشاه، تو از كسي حمايت كرده اي كه باعث شده است من، جنین خود را از بین ببرم. شاه بسيار غمين و خشمناك شد و چگونگي را با بخردان و ستاره شناسان در ميان گذاشت. همه با اتفاق نظر دادند كه سودابه، دروغ ميگويد و نژاد كودكي كه در طشت خون، مرده است از شاهان نيست.
كيكاوس كه از اين نيرنگها و فسونها مبهوت و درمانده شده بود فرمان داد آتشي عظيم در ميدان شهر برپا كنند و سياوش را سوار بر اسب از آن عبور دهند. پيداست كه گناهكار در لهيب شعله ها، خاكستر خواهد شد و پاكدامن بهشتي، بي آنكه آسيبي ببينند از سوي ديگر بدر خواهد آمد.
سياوش در برابر چشمان اشكبار مردمي كه دور تا دور آتش، گرد آمده به تماشا ايستاده بودند خود را به شعله هاي سركش سپرد و چون دقايقي گذشت در ميان غريو هلهله و غوغاي مردم شهر، از سوي ديگر بيرون آمد.
اين بخش از داستان سياوش يادآور آتشي است كه ابراهيم خليل الله در دل آن رفت و انگاشتي كه شراره هاي آتش، تبديل به
شكوفه هاي زرين بهاري شده اند از ميان خرمن گل و سنبل، گذشت و سلامت از سوي ديگر بدر آمد.
(به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوییا در چمن لاله و ريحان بودم)
در اين اثنا خبر رسيد كه افراسياب قصد دارد به ايران زمين شبيخون زند. كيكاوس در انديشه ماند كه كداميك از يلان را به مقابله او فرستد؟ سياوش كه از نيرنگها و فسونهاي سودابه به جان آمده بود آمادگي خود را جهت جنگ با افراسياب به آگاهي پدر رسانيد. شرح داستان ايران و توران كه به پايمردي رستم و دلاوري سياوس در گرفت از حوصله اين مقال بيرونست و آنچه قابل يادآوري است آنكه سياوش، در حاليكه از بد حوادث به بارگاه افراسياب پناهنده شده حتي دختر او «فرنگيس» را به همسري برگزيده بود بر اثر وسوسه هاي گرسيوز به دست سران لشكر افراسياب ناجوانمردانه
به قتل رسيد. اما رستم كه مي دانست تمام اين حوادث تلخ ناگوار از عشق حرام و نابهنجار سودابه سرچشمه گرفته است به خونخواهي سياوش روزي به شبستان زن راه يافت، وي را از ايوان به كويي كشانيد و سرش را از تن جدا ساخت. فرنگيس هنگام مرگ شوي، باردار بود چون كودك به دنيا آمد او را «كيخسرو» نام نهادند و براي آنكه از تبار خود بي خبر بماند وي را در كوهستاني رها كردند. اما سرانجام کیخسرو خونبهاي پدر را از افراسياب باز گرفت، او را كشت و به جاي كيكاووس بر تخت سلطنت نشست.
(فرهنگ فارسي معين. جلد ششم. ص 1639)
الیزابت بی شاپ
مترجم: فروغ رخشا
الیزابت بی شاپ شاعر (١٩٧٩ - ١٩١١) در ورکستر ماساچوست متولد شد. پدرش قبل از اولین جشن تولدش درگذشت و مادرش که از آشفتگی روانی جدی رنج
می برد، وقتی بی شاپ ٥ ساله بود راهی بیمارستان گردید و عملا ً برای همیشه از زندگی تنها کودکش حذف شد. از سه تا شش سالگی بی شاپ به همراه خانواده مادری اش
در یک دهکده بزرگ در نِوا اسکوتیا زندگی کرد و بعد توسط خانواده پدری اش به ورکستر و بوستون
برده شد.
او دوره دبیرستانش را به مدرسه «والنات هیل» در نزدیکی بوستون رفت، چهار سال بعدی را نیز به دانشگاه «واسار» رفت و به وسیله کتابدار واسار در نیویورک، مِری ان مور شاعر، راهنمای بیست و چهار ساله اش را ملاقات کرد و رابطه دوستانه آنها خیلی سریع
پیشرفت کرد.
اولین شغلش را در مجله دانشجویی واسار تحت تأثیر رابطه ای که با جرج هربرت، جرارد مِنلی هاپکینز و مور داشت پیدا کرد. یک شغل با در آمدِ مختصر در پزشکی. او به تشویق مور، کسی که یک دست نوشته ای از اشعار او را در یک آنتالوژی به نام «ترازوهای آزمایش» در سال ١٩٣٥ چاپ کرد، به شعر و
شاعری بازگشت.
در طی اقامت یک ساله اش در نیویورک اولین شعرهای پخته اش به نام "نقشه"، و"مرد شب پره"، را نوشت. سپس متناوبا ً قبل از خرید یک خانه در «کِی وستِ» فلوریدا در سال ٣٨، سه سال در اروپا زندگی کرد. پس از رد شدن چهار کتاب اولش توسط برخی از انتشارات نیویورکی، نهایتا ً دفتر «شمال و جنوب» در سال ٤٦ به چاپ رسید.
سال بعد وی توسط راندل جارل به رابرت لاول معرفی شد، کسی که دوست همیشگی او ماند. جابه جایی جغرافیایی او، وقتی در سفری به آمریکای جنوبی مریض شد، ادامه یافت؛ با یک هواپیمای باربری گذشته را پشت سر گذاشت در برزیل و ١٨ سال بعدی آنجا را محل زندگیش قرار داد. دومین دفتر شعرهایش به نام «یک بهار سرد»، در سال ٥٥ منتشر شد. برزیل محل جوشش شعرهای ده سال بعدی بی شاپ شد که مجموعه ای به نام پرسش های سفر، را تشکیل می داد (١٩٦٥).
پس از چندی، به ایالات متحده رفت و شاعر مقیم دانشگاه هاروارد در سال ٦٩ شد. آخرین مجموعه او به نام «جغرافیای٣» در سال ٧٦ چاپ شد.
بی شاپ اغلب چند سال را صرف نوشتن یک شعر با کار کردن بر روی یک تأثیر آنی و خودجوش
می کرد. شوق به نوشتن او را برآن می داشت که جهان های مطلوبِ خود از کانادا، آمریکا، اروپا و مکزیک را بازآفرینی کند.
زنان در شاهنامه فردوسی
بید مجنون
نسیم آل ابراهیم - استهبان
زن ستون ثابت زندگی عشایری
تهیه کننده: مریم امیری طیبی*
زن در تمامی جوامع بشری دارای مقام و منزلت خاصی است. در اسلام به ارزش زن تأکید بسیاری است. در قرآن کریم، آیه شریفه نساء به تشریح شخصیت زن می پردازد و توصیه های فراوانی نسبت به آن دارد و همچنین قرآن کریم از زندگی زنانی مانند حضرت مریم(س)، آسیه (زن فرعون) و... داستان هایی روایت می کند. زندگی زنان بزرگواری مانند حضرت خدیجه(س)، حضرت زهرا(س)، حضرت زینب(س) و... سرمشق هایی از زندگی زنان کامل را برای تمامی زنان جهان ارائه می نماید.
* * *
زن در ساختار زندگی عشایر وظیفه و مسئولیتی مهمتر و اساسی تر از زندگی زنان شهری به عهده دارد که می توان اختصاصاً مربوط به این نوع و شیوه از زندگی دانست.
زن عشایری مدیر و مسئول زندگی است. یعنی تمام مسئولیت های زندگی را به دوش می برد. زن عشایری فقط مادر یا همسر نیست بلکه انسان سختکوشی است که معنی مشارکت در زندگی را به خوبی می داند و باور دارد و به آن عمل می کند. این انسان در همه جای زندگی شریک زندگی مرد است. در سختی، آرامش، کار و...
زن عشایری اولین نفری است که صبح از خواب بیدار می شود، نان می پزد، مشک می زند، خانه داری می کند، آب می آورد، پشم می ریسد، فرش می بافد، شیر می دوشد، ماست درست می کند، به بره ها می رسد، به فرزندان و همسرش رسیدگی می کند و شب آخرین نفری است که می خوابد و چه شب هایی که کشیک گله و رمه می دهد تا دزدان و حرامیان را فراری دهد. شب نمی خوابد و صبح اولین نفری است که به ستاره سحر صبح بخیر می گوید و دست به کار جمع آوری بار و بنه می شود تا کوچ کنند.
* * *
زن در طبیعت خشن زندگی عشایری هنرمندی به تمام معنی است. جلوه های هنر را در جای جای زندگی اش به وضوح می توان یافت. سیاه چادری که در آن زندگی می کند، فرش زیر پا، نان، پنیر، کره، کشک، گلیم، جاجیم، گبه و... همه و همه بخشی از هنر یک زن عشایری است و به جرأت می توان ادعا کرد که هنر در رگ و پوست این انسان شریف جای دارد و با خون او آغشته است و با زندگی اش قرابتی دیرینه دارد.
* * *
زن ایلی و عشایری در تولید لبنیات نقش اصلی را برعهده دارد. از دوشیدن شیر گوسفندان تا جوشیدن آن و تهیه پنیر و ماست و دوغ و کره و کشک و قره و ... همه را خودش به تنهایی انجام می دهد.
آنچه از این تولیدات مورد نیاز مصرفی خانه و خانواده است، مصرف می شود و مازادش به فروش می رسد و به اقتصاد خانواده کمک می کند.
دست بافتهای زن عشایری به دو صورت کلی مصرف می شود:
1 - مصرف خانواده
2 - فروش
گرچه سود اصلی این فروش را دلالها و واسطه ها می برند ولی زحمت تولید را مادران عشایری بر دوش دارند.
بعد از پشم چینی (که کاری مردانه است) مسئولیت زن آغاز می شود.
زن باید پشم ها را بریسد، تبدیل به تار و پود کند، رنگ آمیزی کند، دار برپا کند و شروع به آفریدن هنری دیگر نماید.
گاهی این آفرینش در زمان کوچ و گاه در فصل سکون ییلاق و قشلاق اتفاق می افتد.
بافتن و بافندگی کاری است که زن عشایری در بین کارهای روزانه و سایر مسئولیت های زندگی، انجام می دهد.
زمانی که بافتن فرش به پایان می رسد آن را به فروش می رسانند و درآمد حاصله وارد زندگی آنان می شود.
زن های عشایری در کار پرورش دام نیز پا به پای مردان نقش دارند.
آنها به جای مردان، به کار چوپانی و شبانی و نگهداری از گوسفندان می پردازند. گوسفندان را به چرا می برند، علوفه می دهند و از آنان مواظبت می نمایند.
البته نگهداری از بره ها و گوسفندان مریض از وظایف زنان است.
زن باید از بره ها مواظبت کند، جای خواب آنها را درست کند به آنها آب و علوفه بدهد تا بزرگ شوند و به فروش برسند.
* * *
همه آنچه که گفته شد تنها قسمتی از نقش زنان عشایر در زندگی است، نه همه آن چه که تمامی نقش زن عشایری را در اقتصاد و زندگی نمی توان به قلم آورد و به حق که بهشت شایسته این شیرزنان است.
* * *
و باز رگه های سرخ و زرد در آسمان نقش بسته. زن ایل با لباسهای لایه به لایه، به رنگ طبیعت روی یکی از تپه ها دست به کمر ایستاده و در حالی که موهای دختر کوچکش را نوازش می کند به روزی بهتر و شروعی دیگر گونه می اندیشد و آرزو می کند که کودکش سرنوشت و آینده ای بهتر از آنچه بر خود گذشته، داشته باشد. آرزو می کند تا امکانی باشد تا فرزند دلبندش به سختی زندگی خودش گرفتار نشود.
مدرسه، بهداشت، آب آشامیدنی سالم، سرپناهی مطمئن در برابر حوادث طبیعی، کار و... همه و همه آرزوهای دست نیافتنی تمام مادران ایل هستند.
آیا بزرگمردی و یا آزاده ای پیدا می شود که به این آرزوهای کوچک بیندیشد؟
و آیا این آرزوها همیشه آرزو خواهند بود؟
* دانشجوی زبان انگلیسی دانشگاه آزاد لامرد
سوسن معصومی
شب پره ای
با بالهایی بلورین سبز
بر فراز خیال های خاکستری ام
پرواز می کند
و اندوهم را
رنگ سبز می زند.
جهانیان در مورد «قلب – دل» چه ضرب المثل هایی دارند
گردآوری: سیف اله اسدی
انتخاب و تنظیم: آیدا عظیمی
* آنچه چشم نمی بیند دل غصه اش را نمی خورد- چینی
* آنچه از دهان بیرون می آید از دل هم بیرون می آید- عربی
* اگر دل بخواهد هزار راه پیدا می شود و اگر نخواهد هزار عذر و بهانه می تراشد- برنئویی
* از دل به دل راه هست- هندی
* از دل برود هر آنکه از دیده برفت- فارسی
* از چشم دور و از دل دورتر- ترکی
* آنچه چشم نمی بیند دل نمی خواهد- روسی
* اگر قلب حرف نزند دل حرف می زند- بلغاری
* آنچه مستقیماً از قلب بیرون می آید، مستقیماً در قلب فرو می نشیند- آلمانی
* بهترین نوع آشنایی، آشنایی قلوب با یکدیگر است- چینی
* به هیچکس اجازه نده درون قلب و کیفت نگاه کند- دانمارکی
* به علت داشتن قلب خوب است که خرچنگ بی کله است- مونته نگروئی
* با اینکه روبروی یکدیگر سخن می گویند قلوبشان فرسنگها از هم دور است- چینی
* دلت را آنچنان تمیز کن که ظرفت را- چینی
* قلوب گنجینه اسرارند و لبها قفلهای آن و زبان کلیدهایش- تازی
* قلبی که مهر می ورزد همیشه جوان است- عبری
* قلب انسان طبیعتاً عادل است- چینی
* قلب چشمه است و رودخانه زبان- آلمانی
* قلب مادر مکتب طفل است- آمریکایی
* قلب ماست که ما را به بهشت یا جهنم می برد-
مونته نگروئی
ویرجینیا وولف
ایران درودی(نقاش برجسته معاصر)
گردآفريدي که گردآفريدانه وارد ميدان شاهنامه شد
گفتگو از : سمیرا محب علی
فاطمه حبيبي زاد، دختري برخاسته از سرزمين نخل ها عنوان نخستين بانوي نقال ايراني را از آن خود کرده است. او فارغ التحصيل رشته موزه داري است و نزديک به 10 سال است که در حوزه نقالي و شاهنامه خواني فعاليت مي کند. استادانش لقب گردآفريد را به او داده اند . بزرگترين آرزوي گردآفريد اهوازي اين است که روزي برسد تا او بتواند500 دوره پادشاهي ايران را در کنار تنديسي از فردوسي روايت کند. آنچه مي خوانيد گفتگویی است با بانوي نقالي ايران.
چه مدت است که در حوزه شاهنامه خواني فعال هستيد و چه طور به اين کار روي آورديد؟
حدود 10 سال است که در حوزه ميراث معنوي و به ويژه عرصه شاهنامه خواني تحقيق، پژوهش، تدريس و اجرا مي کنم. ترم اول دانشگاه به همراه ساير بچه هاي موزه دار تصميم به ايجاد يک موزه سيار در پارک دانشجو گرفتيم و چون معتقد بوديم بخشي از ميراث معنوي ما ادبيات شفاهي و نمايش هاي کهن است، تصميم به اختصاص دادن بخشي از برنامه به اجراي نقالي گرفتيم.
با بودجه کمي که داشتيم از من خواسته شد تا يک نقال براي اجراي برنامه پيدا کنم. من هم به اداره تئاتر رفتم و از داود فتحعلي بيگي خواستم با اين بودجه محدود مرشد ترابي و نقال پيري را که تعريفش را شنيده بودم به موزه ما بفرستند. فتحعلي بيگي گفت: ترابي با اين بودجه اجرا نمي کند و شاگرد او را براي اجرا فرستادند. همزمان طومار مشکين نامه نيز به دست من رسيد و من جذب آن شدم. بعد از اجراي کار شاگرد مرشد ترابي، اجراي نقالي به نظرم جالب آمد.
يک نفر بدون هيچ امکاناتي يک متن را اجرا و کارگرداني مي کند. من هم شروع کردم مشکين نامه را خواندن و حفظ کردن و حتي در بعضي از قسمت ها بر اساس تخيلات خودم اشعاري از شاهنامه را به آن اضافه کردم. بعد از مدتي يکي از دوستانم من را به کانون بازنشستگان دعوت کرد که تعدادي از هنرمندان، شاعران و دراويش قديمي حضور داشتند. به دوستم گفتم من نقالي هم بلدم و مي توانم اجرا کنم. دوستم حرف مرا جدي گرفت و روز مراسم از من خواستند به عنوان اولين نقال زن ايراني نقالي کنم و من هم به روي سن رفتم. من آنجا فقط پررويي کردم نه جسارت.
به نام خداوند جان و خرد را گفتم و نيم ساعت قيام کاوه آهنگر و تولد فريدون را نقالي کردم، در صورتي که اگر الان بخواهم همين قسمت را اجرا کنم 10 دقيقه اي اجرا مي کنم. بعد از اجراي کار همه مرا تشويق کردند، اما باز هم جدي نگرفتم. به هر حال حرف اجراي من زبان به زبان چرخيد و در ميراث فرهنگي نيز چند نفر اين موضوع را شنيدند. مدتي بعد محمد ميرشکرايي، رئيس سابق پژوهشکده مردم شناسي، از من خواست در دومين دوره همايش نوروز در ارگ بم نقالي کنم. به ناچار بايد از کسي کمک مي گرفتم و به هر طريقي بود مرشد ترابي را پيدا کردم.
ترابي بعد از ديدن کار من گفت: جوهره کار را داري. بعد ايرادهايم را تذکر داد و گفت: اضطراب داري و با عجله حرف مي زني اينها را بايد برطرف کني و راهنمائيم کرد. سپس يک چکيده اي از طومار جمشيد را به من داد و گفت: خودت برو اين را درستش کن . من نمي دانستم چه کار کنم، رفتم و شعر را از شاهنامه و بر اساس تحليلات خودم نوشتم و پروراندم و اين اولين طوماري بود که من نوشتم . سپس براي اجرا به بم رفتم که البته به خاطر زن بودنم اجازه اجرا به من ندادند و اين بازتاب زيادي در بين خبرنگاران داشت.
نخستين اجراي رسمي تان را کجا انجام داديد؟
از طرف دولت براي نخستين همايش تعزيه در زواره و اردستان دعوت شدم. نخستين اجراي من به دليل اينکه آنجا يک بافت سنتي و مذهبي داشت، خيلي با موفقيت انجام شد و مردم نيز از کار استقبال کردند. همين اجرا باعث شد که من در سراسر کشور مطرح و بعد از آن براي اجرا به برنامه هاي مختلفي دعوت شدم و بعد از آن مورد تحسين همه استادان، تاريخ پژوهان، کارشناسان و برنامه سازان قرار گرفتم و خود آنها من را به عنوان نخستين زن نقال در تاريخ ايران معرفي کردند. اين من را نگران کرد، زيرا در عين حال که بازتاب هاي خوبي داشت، اما دوستان اداره تئاتر در مقابل اين موضوع جبهه گرفتند و واکنش نشان دادند. براي اينکه مطمئن شوم که اولين بانوي نقال ايراني هستم، شروع کردم به پژوهش و تحقيق از قبل از اسلام تا به امروز که آيا بانوي نقال ديگري پيش از من بوده است يا نه و ديدم که به دليل شرايط حاکم، زن به اين شکل در فضاهاي باز و عمومي براي مردم نقالي و شاهنامه خواني نکرده است و چند نفري هم که بودند بيشتر در دربار يا مجلس بزرگان و محافل زنانه اجرا مي کردند. بعد از اينکه پژوهش کردم خيالم راحت شد که نخستين زن نقال ايراني هستم.
تخصص شما نقالي است يا شاهنامه خواني؟
هر دو، اجازه بدهید از واژه تخصص استفاده نکنم. من اين بخت را داشتم که شروع کردم به پژوهش ميداني در سرتاسر ايران، آنهايي را که زنده بودند و در اين فاصله زماني فوت کردند، رفتم و ديدم. اين پژوهش ها خيلي وسيع بود. من فقط دو سال در پاتوق هاي مرشد ترابي شرکت مي کردم. گذشته از نقالي پرده هاي قهوه خانه را ديدم، با پرده کش ها آشنا شدم و سپس با آئين پرده داري و پرده خواني که ويژگي هاي خاص خودش را دارد و با نقالي متفاوت است. در پاتوق هاي معرکه گيري، مارگيري و پهلوان بازي شرکت مي کردم، هر جا که برگزار مي شد فرقي نداشت، چهار راه حسن آباد، صادقيه، امام حسين حتي خاک سفيد. آن زمان متوجه شدم که نقالي يک سبک دارد، مثلاً نقالي پهلواني، سبک نقالان استان تهران است. همين سبکي که مرشد ترابي آخرين بازمانده آن است، اين خاص نقالان استان تهران است. ولي شيوه هاي مختلفي هم هست که بعدها من در پژوهش ها به طور وسيع اسم آن را گذاشتم "داستان گزاري" که البته اين را دکتر بلوک باشي
مي گفت: يعني يک معناي کلي و عمومي تحول دادن به داستان گويي ها که بيت خواني ها شيوه هاي مختلفي از داستان گذاري است. خوشبختانه من اين سعادت را داشتم که همه اين سبک ها را ببينم، بعضي ها را ضبط کنم، گفتگو کنم و اما پایبند به همان سبک نقالي پهلواني بمانم.
شما کار خودتان را از آغاز تا رسيدن به اين مرحله چگونه ارزيابي مي کنيد و آيا به آنچه مي خواستيد، رسيديد؟
من در عرصه پژوهش حرفي براي گفتن دارم ولي در عرصه اجرا اين ادعا را نمي کنم و هنوز در مرحله آزمون و تجربه کردن هستم. اين ادعا را مي کنم که از سد اين کار گذشتم اما هنوز در مرحله تجربه کردن هستم.
الان دلم مي خواهد يک بازنگري کنم، در اين سالها مدام با وفاداري به شيوه هاي کهن اجرا کردم، اما الان دوست دارم خلاقيت و سليقه خودم بيشتر در کار دخيل باشد و احساس مي کنم که مردم هم اين را مي پسندند، اما خيلي ها هم دوست دارند که من به شيوه مرشد ترابي وفادار باشم. حالا بايد روي اين کار فکر کرد، بايد جوري عمل کرد که آدم بيشتر خراب نشود و سابقه و تجربه کاري آدم زير سوال نرود. بايد بتوانم با وفاداري به همان شيوه هاي کهن کارهايي نو انجام دهم.
چه سازه هايي براي نقالي لازم است؟
کسي که مي خواهد وارد اين حرفه شود بايد به عنوان نخستين سازه جوهره کار را داشته باشد. يک نیرو و شور حماسي مي خواهد، عرق ملي و علاقه به متون کهن و ملي نيز شرايط ديگري است. اين کار حنجره اي توانمند و حافظه اي خوب نيز مي خواهد. سواد يک نقال هم بايد بالا باشد. در گذشته اگر چه نقالان سواد خواندن و نوشتن نداشتند اما به هر حال شاهنامه را حفظ بودند و ادبيات شفاهي را مي دانستند. سازه هاي ديگري مثل جوهره، شخصيت، انديشه و بيان نقال نيز در کار تاثيرگذار است و او را در ذهن مردم قابل باور مي کند.
بداهه پردازي چه ميزان در اجراي نقالي تأثير دارد؟
نقالي کمک زيادي مي کند به بداهه پردازي. نقال بايد بداهه قوي داشته باشد و نقالي بداهه قوي دارد که معلومات و اطلاعات زيادي داشته باشد. گذشته از اين که با حيا فرق مي کند. من هميشه به شاگردانم مي گويم که بايد شرم را کنار بگذاريد و رو داشته باشيد تا بتوانيد به صحنه برويد. رو با حيا فرق مي کند حيا را همه بايد داشته باشند. از سوي ديگر نقال بايد چنته پر باشد، يعني هم به داستان هاي ملي که مهمترين منبع آن شاهنامه است واقف باشد و هم داستان هاي بومي و محلي را بشناسد. نقال بايد انواع حکايت ها، ضرب المثل ها، طنز، بند، دعاگويي و مناقب خواني که شامل انواع علوي، فاطمي، نبوي، حسيني و رضوي است را بشناسد و فقط به شاهنامه بسنده نکند.
در کار نقالي، موسيقي چه نقشي دارد؟
در نقالي خود کلام مسجع و موسيقيايي است، ولي من ديدم که بعضي از نقالان اصفهان کار خود را با نواختن ضرب زورخانه آغاز مي کنند، زيرا ضرب ايجاد شور و هيجان مي کند. بعضي اوقات از ني و سه تار نيز استفاده مي شود. در حال حاضر هم گاهي مرشد ترابي از ضرب زورخانه در کارش استفاده مي کند. خود من هم اين تجربه را داشتم، اين ديگر به سليقه باز مي گردد . نقالي پهلواني هم بيشتر متکي به موسيقي کلام است.
خانم حبيبي زاد در مورد نام گردآفريد بگوئيد و اينکه آيا خود شما اين نام را دوست داريد؟
در اوايل کارم چون طومار سهراب و گردآفريد را خوب اجرا کردم اين اسم به صورت خود جوش روي من گذاشته شد، اما هوشنگ جاويد که در حوزه موسيقي پژوهش مي کند لقب گردآفريد را به من داد و گفت: "تو گردآفريدي که گردآفريدانه وارد ميدان شاهنامه شدي". به اين ترتيب نام گردآفريد بر روي من ماند. گردآفريد يکي از شخصيت هاي شاخص شاهنامه است، پهلوان دختي است ايراني و اهل تعقل و خردگرا که مصلحت مملکت را بر عشق و دلدادگي خود ترجيح مي دهد و در حاليکه مي تواند عاشق سهراب باشد، براي نجات مملکت لباس رزم مردانه پوشيده و موهاي خود را زير کلاهخود پنهان مي کند و مردانه به جنگ او مي رود.
شما چقدر از شاهنامه را حفظ هستيد؟
من تمام شاهنامه را خوانده ام، اما آن قسمت هايي که قرار است اجرا شود را حفظ مي کنم البته بخش هاي قابل توجهي است، يعني طومارهاي متنوعي از شاهنامه کار کردم، طومارهاي خيلي زيادي حفظ کردم، از بزم، رزم، شکارگاه، عشق، فضاهاي خانوادگي، درباري و...
به عنوان اولين بانوي نقال ايراني جايگاه فعلي هنر نقالي را در ايران چگونه ارزيابي کنید؟
هنر نقالي در حال منسوخ شدن است و تنها يکي دو نفر به صورت پراکنده اين کار را انجام مي دهند. متأسفانه اين هنر هيچ متولي ندارد. بين شاگردان من افرادي هستند که واقعاً در کار خود موفق اند اما جوهره را ندارند تا بتوانند کار را دنبال کنند. آنها صرف علاقه و فقط براي پول سازي به اين حرفه وارد شده اند و اين براي زنده ماندن کار نقالي کافي نيست. در حال حاضر عده اي فقط از سر ذوق و تفنن به اين کار روي آورده و اين هنر را به ابتذال کشيده اند. يادگيري اين هنر به دو گونه است، اول سنتي و دوم ذوقي. جوان ها و دخترها و پسرهايي هستند که به شيوه ذوقي کار مي کنند و درآمد خوبي هم دارند. متأسفانه الان مد شده هر کجا، هر برنامه اي، همايشي و یا جشنواره اي يک نفر نقال دعوت مي کنند و پول خوبي هم به او مي دهند و اين خيلي بد است.
گردآفريد وضعيت فعلي شاهنامه را در ايران چگونه مي بيند؟
ما به طور کلي با ادبيات و تاريخ کشورمان قهر هستيم. انگار بچه ها، بزرگترها و جوانها شاهنامه را نمي شناسند، فردوسي و ديگر شعرا را هم نمي شناسند. حافظ به خاطر تفالش اين بخت را داشته که مورد توجه قرار بگيرد. رسانه ها، خانواده ها، آموزش و پرورش همه ما مقصر هستيم و مديران فرهنگي هم در اين مورد خيلي کوتاهي و کم کاري مي کنند. به هر حال نمي دانم کي قرار است به رگ غيرت ما بر بخورد. شاهنامه سند و بنچاق اين مملکت است، شناسنامه ما است. 10 هزار سال تاريخ و تمدن و فرهنگ به همراه 500 دوره شهرياري را با همه فراز و فرودهايش گزارش کرده است و اين کتاب خيلي مهم است، اما متأسفانه توجه به اين کتاب در حد علايق شخصي و در جمع هاي محفلي و خانوادگي مانده است.
و در آخر اگر نکته اي است، بفرماييد؟
پروانه سوخت، شمع فرومانده و شب گذشت، واي من که قصه دل ناتمام ماند.
ياري زنان براي تأسيس بانك ملي
با پيش آمدن انقلاب مشروطه دگرگونيهاي بسياري در ايران روي داد و گويي طرحي نو در افكنده شد. يكي از اين دگرگونيها افزایش نشريات و باز شدن فضاي سياسي بود و مطالبات جامعه شكل ديگري به خود گرفت. زنان گرچه پاي در عرصه سياست نگذاشتند، اما حضورشان در مطبوعات محسوس شد و اين حضور نه به شكل مقالات بلكه به شكل مكتوبات بود.
پس از تشكيل نخستين مجلس شوراي ملي مسئله استقراض مجدد از دول بيگانه بار ديگر مطرح شد و اين بار راه حلي به غير از استقراض از سوي نمايندگان مجلس پيشنهاد شد و آن هم تأسيس بانك ملي با سرمايه ايراني بود. تا پيش از اين بانكهايي چون بانك شاهي و بانك شاهنشاهي در ايران فعاليت می کردند و سرمايه گذران اين دو بانك، روس و انگليس بودند كه از هيچ منفعتي خود را بي نصيب نگه
نمي داشتند.
براي تشكيل نخستين بانك ملي در مجلس بحثهاي فراوان شد و بسياري از رجال با دادن وجوهي براي تأسيس بانك سرمايه گذاري كردند و از ملت و ديگر رجال نيز خواستار آن شدند تا به صورت داوطلبانه براي تأسيس اين بانك اقدام كنند. زنان از نخستين كساني بودند كه براي اين كار داوطلب شدند و مشاركت خود را اعلام كردند و اين امر در حالي صورت
مي گرفت كه زنان اين دوره فاقد شغل و درآمد بودند و به غير از طبقه اشراف كه درآمدهاي ملكي داشتند اكثر آنان اندوخته اي غير از طلا و جواهرات اندك خود نداشتند. در اعلان تأسيس بانك ملي با ذكر كلمه "حتي " به اين نكته به صراحت اشاره شده است: «اهل مجلس محض پاس حقوق شاهانه و حفظ شئونات ملتي و ملاحظات خيرخواهانه دولت و ملت قرض از خارجه را تصويب ننمودند عموم اهالي غيرتمند وطن پرست كه خداي ناصر و حافظشان باد حتي مخدرات محترمه در مجالس و مساجد و معابر به صدا درآمدند كه اين وجه را ولو اينكه مجاناًً باشد و بلاعوض خودمان حاضريم كه به دولت داده و از خارجه استقراض نشود».1
يكي از داوطلبان، زني از قزوين است كه از فوايد بانك ملي به خوبي آگاه است، در حد توان خود سعي دارد كه گامي براي استقلال اقتصادي كشورش بردارد و به همين منظور زيورآلات خود را كه سرمايه اي است در پستوي خانه اش و براي روز مبادا نگهداري كرده است به اضافه اندوخته «زني از همسايگان» به خانه ملت مي فرستد بلكه بانك ملي راه بيفتد. اين مكتوب در نشريات مختلف آن زمان چون مجلس و حبل المتين منتشر شد و در اينجا متن كامل اين مكتوب زنانه با توضيح روزنامه در خصوص آن درج مي شود:
«...حسب الامر آقاي رئيس و ساير اعضاي مجلس به درج آن مي پردازيم تا اعيان و بزرگان مملكت ما كه داراي آلاف الوف وجه نقد ما هستند و با بانك ملي مساعدت
نمي كنند و راضي نيستند مملكتشان آباد و ملتشان آزاد شود از زن كمترند بلكه زن از افراد انسانست و درخلقت به او ظلمي نشده و چيزي كسر ندارد ... پس اشخاصي كه حس ملت پرستي و وطن دوستي ندارند و مي خواهند دولت مجبور به استقراض از خارجه بشود تا حساب استقلال او بالمره تفريق گردد از
سگ كمترند...».
«...حضور مبارك پدر مهربان ملت ايران حضرت بندگان آقاي سعدالدوله دامت شوكته. بنده كمينه كه جان ناقابل خودم را با نهايت افتخار براي پيشرفت مقاصد حضرات امناي دارالشوري مقدس ملي حاضرم فدا نمايم در روزنامه مباركه مجلس ديدم كه در خصوص تأخير مراقبت عموم در بانك ملي كم كم خاطر مبارك وكلاي محترم دارد مكدر و مأيوس
مي شود. اي جان اين كمينه فداي آن ساحت مقدس باد كه گويا هنوز از فقر و پريشاني ملت اطلاع نداريد. والله بالله كه ظلم و تعدي چيزي به ما باقي نگذاشته والا تا اين درجه ايرانيان
بي غيرت و بي همت نيستند به علاوه همه كس دسترس به طهران ندارد كه بتواند به اندازه استطاعت سند اسهام بانك را دريافت نمايد و اين كمينه مقدار ناقابل از زيورآلات خودم را كه براي ايام محنت ذخيره كرده بودم فقط براي افتخار به توسط حضرت مستطاب عالي به جهت بانك ملي فرستادم. از حضور مبارك عالي عاجزانه استدعا دارد كه هديه مختصر كمينه را با نظر بلند خودتان ديده، بفرماييد اشياء مرسوله را اعضاي محترم بانك ملي با امانت و شرافت خودشان فروخته و هرچه قيمت آنها شد سند اسهام بانك را براي كمينه روانه فرمايند. چه كنم زياده از اين قادر نبودم مگر اينكه جان خود را در موقع فداي ترقي وطن عزيز نمايم.
امضاي كمينه در خدمت شما در دفتر بانك محفوظ باشد. زني هم از همسايگان كمينه حميت و غيرت نموده با اينكه شوهر ندارد و يك پسر صغير دارد آن بيچاره پول نقد نداشت سه فقره اسباب كه رد صورت عليحده ثبت شده به توسط كمينه تقديم حضور مبارك نموده كه آنها را هم فروخته سند اسهام بانك ملي را به اسم صغير مشاراليه مرحمت فرمايند. استدعا دارد كمينه را از قبول اينها و تسليم به بانك ملي قرين شرف و افتخار بزرگ فرمايند زياده زنده بمانيد خيلي نيك بختي و افتخار كمينه خواهد بود كه اين اشياء ناقابل را مخصوصاً در دارالشوراي مقدس ملي به وكلاي محترم ملت حراج فرمايند و قيمت هرچه شد اسناد بانك بخرند كه ذخاير ناقابل كمينه پيرايه وجودات بستگان ملت باشد. اين مطلب فضولي بود آنچه اراده حكيمانه حضرتعالي افتخار فرمايد براي كمينه سعادت و شرف خواهد بود. الامر الاقدس العالي مطاع2.»
صورت اسباب اين مخدره النگوي طلا، دو طاقه شال و اسبابهاي ديگر است كه در مجموع به قيمت 90 تومان در انجمن اتحاديه به ظاهر به فروش رسيد و اسبابها به صاحبان آن بازگردانده و سند سهام بانك به نام وي صادر شد.
پی نویس:
1. تاريخچه سي ساله بانك ملي ايران . تهران، چاپخانه بانك ملي ، 1338. ص 75.
2. روزنامه حبل المتين، س 14، ش 1،ربيع الاول 1325،ص 17-16.
نسخه خطي: نقل مجلس
نسخه خطي با عنوان نقل مجلس تأليف محمود1 ميرزا قاجار (سپهر) در سال 1241ق نوشته شده است. اين کتاب با نثر معمول زمان اوايل قاجار و درباره معرفي زنان شاعره خانواده سلطنت و معاصرين مي باشد.
مشخصات نسخه: در 52 صفحه با خط نستعليق، سرلوحه مذهّب زر و شنگرف و لاجورد، در صفحات اول و دوم ميان سطور طلااندازي، داراي دو جدول، دور سطور زر و شنگرف و لاجورد و سياه، بيروني زر و سياه، سرفصلها با مرکب قرمز، روي بعضي کلمات با مرکب قرمز خط کشيده شده است. درباره علت تحرير کتاب، مصنف در ابتداي نسخه چنين تصريح مي کند: «چون درين زمان ميمون و عهد همايون، طبايع به فنون کمالات مايل عاجل آمد چنانکه آن شيوه از مردان تجاوز کرده به زنان هم سرايت کرده گاهي از پرده نشينان خاطر که شرم مهر و ماه و غيرت آفتاب بي اشتباه بود به لباس بروز درمي آوردند در اين حال لازم افتاد که از اشعار ايشان به قدر وسع و تتبع پذيرا کرده کتابي ترتيب دهد و آن کتاب را مسمّي به نقل مجلس نمايد...».
در ادامه مؤلف مي نويسد که بنابه خواهش «کمين دخت بطني نواب ضياءالسلطنه2» اين امر را انجام داده است.
فصل بندي کتاب: نسخه در سه مجلس تنظيم شده که در هر مجلس، مؤلف به معرفي شاعره هاي مربوطه و نمونه هايي از اشعار ايشان مي پردازد. در مجلس اول که مربوط است به معرفي شاعره هاي متعلق به خانواده سلطنت و شاهزادگان، و مجلس دوم، زنان شاعر و اشعار ايشان که در رده پايين تر از شاهزادگان هستند، و مجلس سوم در معرفي شعراي زن معاصر مي باشد. «...در مجلس اول همشيرگان عظام در مجلس دوم اشعار والدگان و ساير مخدرات عصمت در مجلس سيوم احوالات شعراي نسوان معاصرين که در بلاد ايران بودند و هستند...» مؤلف توضيح
مي دهد که در معرفي شاعره هاي مجلس اول و دوم گاه به آوردن تخلص اکتفاء نموده و اسامي حقيقي ايشان را نياورده است.
«... و به هر حال اسامي صاحبان مجلس اول و ثاني را که لايق نبود آشکار گويد آن دو مجلس را به تخلصي اکتفا کرده و به ترتيب حروف ابجد ياد کرديم هر مجلس را و مجلس سيوم نام برد در عهد فيروز سلطان عالمين و کاشف اسرار نشان ابوالسلطان فتحعلي شاه قاجار خلدالله ملکه در شهر جمادي الاول در سال هزار و دويست و چهل و يک در شهر نهاوند به سعي فقير محمود به اتمام آمد و بالله التوفيق». همان گونه که در قبل آمد، نثر پر از تکلف نويسنده نشان از زمان تأليف اثر دارد و نيز توانايي وي را در به کار بردن الفاظ ادبي و گاه مسجع نشان می دهد.
در ادامه مقدمه، نويسنده به ذکر اسامي يا تخلص شاعره هايي که در سه مجلس و بخش خاتمه موسوم به مجلس تازه کتاب آمده است، براساس تقسيم بندي موقعيت و تعالي جايگاه ايشان مي پردازد.
مجلس اول شاهزادگان : هلال، طيبه، ملک، مخفي، سلطان، عفت، عصمت، فخري، صاحبه، تاج الدوله، ضيا.
مجلس دوم؛ پردگيان حرمسراي شاهنشاه عالم پناه:
آقا، حاجيه، مستوره، نوش، عفاف، قمر.
مجلس سيوم؛ شعراي نسوان بلاد ايران زمين : زيور، حياتي، رشحه، شهباز.
و مجلس تازه که مشتمل است بر اسامي، «شعراي نسوان که در روزگار سلف بودند و هستند»: لاله خاتون، مطربه، مهري، مهستي، نورجهان بيگم، عايشه، عصمت، عفتي.
مؤلف در معرفي هر يک از شاعره و نمونه اشعار ايشان به فراخور احوال ايشان و آشنايي که با آنها دارد گاه به تفصيل و گاه به اختصار مي نويسد، براي نمونه: «هلال مريم سيرت فاطمه عصمتي است که از کثرت آزرم و شرم اگر به خورشيد بيند عرق خجلت از عذارش مي چکد. بطناً و صلباً کهتر دخت ملکزاده آزاده نواب محمدتقي ميرزا است. در تحرير نوشته جات به قدري که محتاج به نگارنده ديگر نباشد تحصيل کرده مدت سالي است که آصف الدوله وزير اعظم اللهيارخان قاجار را صاحبه و صاحب اختيار است وقتي که از تمشيت خانه داري فراغتي حاصل کند به تحرير نظمي روآورد و در مراسم نظم از من با بهره اين چند شعر از ايشان زيب اين مجلس گشت...».
اثر مذکور با وجود آنکه تنها گردآوري اسامي شاعره هايي است که عمدتاً در خاندان سلطنت جاي دارند و آوردن نمونه هايي
از اشعار نه چندان محکم ايشان (عمدتاً)، ولي در عين حال کاري است نو به دليل آنکه تا آن هنگام و حتي بسيار بعد از آن، پرداختن به موضوع زن و مشغوليات يا هنرها و فنون ايشان چندان محل اعتنا و توجه نبوده است و اين اثر در نوع خود کاري است بديع و جالب و از منظرهاي ديگر، ضبط و ثبت نام افراد و زناني است که در آن دوره خاص، در مقولاتي غير از مسايل روزمره زندگي قدمهايي را برمي داشتند و در واقع اثري بيشتر از خود به جا گذاشتند.
پی نویس:
1. محمود ميرزا پسر پانزدهم فتحعلي شاه قاجار، متولد 1214ق از شاهزادگان باسواد قاجاريه و صاحب تأليفات متعددي بوده به نام تذکره محمود و سفينه محمود و گلشن محمود در شرح حال بزرگان از شعراء و ادباء و دراويش و متصوفه و خود نيز شاعر بوده و به نام خويش تخلص مي نموده است.
2. شاه بيگم ملقب به ضياء السلطنه از دختران فتحعلي شاه و خواهر محمود ميرزا، زني بود با سواد، شاعره، هنرمند و از خطاطان و خوشنويسان عهد خود محسوب مي شده و در نزد پدر خويش نگارنده اسرار بوده است.
سیمین دانشور
(بزرگ بانوی قصه ایران)
دانشور در سال ۱۳۰۰ شمسی در شیراز متولد شد. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را مدرسه انگلیسی مهرآیین انجام داد و در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت.
دانشور، پس از مرگ پدرش در ۱۳۲۰ شمسی، شروع به مقاله نویسی برای رادیو تهران و روزنامه ایران کرد، با نام مستعار شیرازی
بی نام.
در ۱۳۲۷ مجموعه داستان کوتاه آتش خاموش را منتشر کرد که اولین مجموعه داستانی است که به قلم زنی ایرانی چاپ شده است. مشوق دانشور در داستان نویسی فاطمه سیاح، استاد راهنمای وی، و صادق هدایت بودند. در همین سال با جلال آل احمد، که بعداً همسر وی شد، آشنا شد.
در ۱۳۲۸ با مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. عنوان رساله وی «علم الجمال و جمال در ادبیات فارسی تا قرن هفتم» بود (با راهنمایی سیاح و
بدیع الزمان فروزانفر).
دکتر سیمین دانشور در سال ۱۳۲۹ زمانی که در اتوبوس نشسته بود تا راهی شیراز شود با جلال آل احمد نویسنده و روشنفکر ایرانی آشنا شد و در همین سال با آل احمد ازدواج کرد. دانشور در سال ۱۳۳۱ با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد رفت و در آنجا دو سال در رشته زیبایی شناسی تحصیل کرد. وی در این دانشگاه نزد والاس استنگر داستان نویسی
و نزد فیل پریک نمایش نامه نویسی
را آموخت. در این مدت دو داستان کوتاه که دانشور به زبان انگلیسی نوشته بود در ایالات متحده چاپ شد.
پس از برگشتن به ایران، دکتر دانشور در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت تا این که در سال ۱۳۳۸ استاد دانشگاه تهران در رشته باستان شناسی و تاریخ هنر شد. اندکی پیش از مرگ آل احمد در سال ۱۳۴۸، رمان سَووشون را منتشر کرد، که از جمله پرفروش ترین
رمان های معاصر است. در سال ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد. از سيمين دانشور همواره بعنوان يک جريان پيشرو و خالق آثار کم نظير در ادبيات داستاني ايران نامبرده مي شود.
کتابها
اولین آثار منتشرشده دانشور عبارت اند از مجموعه های داستان کوتاه آتش خاموش (اردیبهشت ۱۳۲۷) و شهری چون بهشت (دی ۱۳۴۰) و نیز ترجمه آثاری از برنارد شاو (سرباز شکلاتی، ۱۳۲۸)، آنتوان چخوف (دشمنان، ۱۳۲۸)، آلن پیتون (بنال وطن)، ناتانیل هاثورن (داغ ننگ) و دیگران.
معروف ترین اثر دانشور، رمان سَووشون (انتشارات خوارزمی، تیر ۱۳۴۸) است که مدت کوتاهی پیش از مرگ نابهنگام جلال آل احمد، همسر دانشور، منتشر شد. درباره این رمان نقدهای بسیاری منتشر شده است
(گلشیری، ص ۹). این رمان به وقایع پس از پادشاهی محمدرضا شاه می پردازد، و ماجراهای آن در نیمه اول سال ۱۳۲۲ در شیراز اتفاق
می افتند، ولی به گفته خود دانشور به شکلی رمزی به سقوط دولت مصدق در مرداد ۱۳۳۲ نیز اشاره می کند (گلشیری، ص ۱۷۱).
از آثار دیگر وی می توان به چهل طوطی
(با جلال آل احمد)، به کی سلام کنم؟ (خوارزمی، خرداد ۱۳۵۹)، و ترجمه ماه عسل آفتابی (۱۳۶۲) اشاره کرد. وی چند اثر غیرداستانی نیز دارد، از جمله غروب جلال (انتشارات رواق، ۱۳۶۰)، شاهکارهای فرش ایران، راهنمای صنایع ایران، ذن بودیسم، و مقالاتی با عنوان «مبانی استتیک» در روزنامه مهرگان.مهمترین آثار دانشور پس از انقلاب ایران رمان های جزیره سرگردانی (خوارزمی، ۱۳۷۲) و ساربان سرگردان هستند که به وقایعی که به این انقلاب منجر شد و اتفاقات بعد از آن می پردازند.
ژاله آموزگار
(پژوهشگر، نویسنده و مترجم)
ژاله آموزگار استاد دانشگاه، پژوهشگر، نویسنده و مترجم است. او دکترای زبانهای باستانی از دانشگاه سوربن دارد و بیش از ۳۰ سال در دانشگاه تهران تدریس کرده است.
ژاله آموزگار در سال ۱۳۱۸ در خوی زاده شد. او به زبان های انگلیسی، آلمانی، ترکی، پهلوی و اوستایی مسلط است.
آموزگار، استاد گروه فرهنگ و زبان های باستانی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است. او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۴۹ به عنوان پژوهشگر در بنیاد فرهنگ ایران مشغول به انجام تحقیقات شد. از سال ۱۳۴۹ به عنوان استادیار در گروه فرهنگ و زبان های باستانی دانشگاه تهران مشغول به تدريس شد. از سال ۱۳۶۲ به عنوان دانشیار و از سال ۱۳۷۳ تا کنون به عنوان استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران مشغول به تدریس و تحقیق است.
تألیف:
- اسطوره زندگی زردشت، با همکاری احمد تفضلی، نشر چشمه، چاپ اول، ۱۳۷۰.
- زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن، با همکاری احمد تفضلی، نشر معین، چاپ اول، ۱۳۷۲.
- تاریخ اساطیری ایران، انتشارات سمت، چاپ
اول، ۱۳۷۴.
ترجمه:
- آرتور کریستن سن، نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه ای ایرانیان، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشر نو، جلد اول، چاپ اول، ۱۳۶۴، جلد دوم، چاپ اول، ۱۳۶۷. (برنده کتاب سال ایران در سال ۱۳۶۸)
- جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشر چشمه، چاپ اول، ۱۳۶۸.
- فیلیپ ژینیو، ارداویراف نامه (ارداویرازنامه): حرف نویسی، آوانویسی، ترجمه متن پهلوی، واژه نامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، نشر معین و انجمن ایران شناسی فرانسه، چاپ اول، ۱۳۷۲.
رخشان بنی اعتماد
کارگردان ، فیلمنامه نویس و تهیه کننده ایرانی
رخشان بنی اعتماد متولد ۱۳۳۳ تهران، فارغ التحصیل کارگردانی از دانشکده هنرهای دراماتیک تهران يا همان دانشکده سینما و تئاتر است. وی از سال ۱۳۵۲ با سمت منشی صحنه در تلویزیون مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۵۹ چند فیلم مستند کوتاه را به نام کارگردان به ثبت رساند.
فعالیت سینمایی خود را از سال ۱۳۶۰ به عنوان منشی صحنه فیلم «آفتاب نشین ها» به کارگردانی مهدی صباغ زاده آغاز و با جهانگیر کوثری (مدیر تولید و مفسر ورزش) ازدواج کرد و ماحصل آن باران کوثری (بازیگر) است.
کارگردان:
- فرش ایرانی (کار گروهی) (1385)
- خون بازی (۱۳۸۵)
- گیلانه (۱۳۸۳)
- زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
- بانوی اردیبهشت (۱۳۷۶)
- خارج از محدوده (۱۳۶۶)
برنامه ریز:
- گل های داوودی (۱۳۶۳)
دستیار کارگردان:
- تنوره دیو (۱۳۶۴)
- گل های داوودی (۱۳۶۳)
مشاور کارگردان:
- شبانه (۱۳۸۴)
عصر جمعه (۱۳۸۴)
منشی صحنه:
- آفتاب نشین ها (۱۳۶۰)
نویسنده:
- خون بازی (۱۳۸۵)
- گیلانه (۱۳۸۳)
- زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
- بانوی اردیبهشت (۱۳۷۶)
- روسری آبی (۱۳۷۳)
- نرگس (۱۳۷۰)
مشاور فیلمنامه:
- شب یلدا (۱۳۸۰)
بازیگر:
- میکس (۱۳۷۸)
تهیه کننده:
- خون بازی (۱۳۸۵)
- روزگار ما (۱۳۸۰)
- زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
- نرگس (۱۳۷۰)
سرمایه گذار:
- زیر پوست شهر (۱۳۷۹)
جشنواره ها:
- تندیس بهترین کارگردانی (خون بازی، یازدهمین جشن خانه سینما، ۱۳۸۶)
- تندیس بهترین فیلم (خون بازی، دهمین جشن دنیای تصویر، ۱۳۸۶)
- سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه (خون بازی، بخش مسابقه سینمای ایران/ بیست و پنجمین جشنواره بین المللی فیلم فجر، ۱۳۸۵)
- سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (خون بازی، بخش مسابقه
بین الملل/ بیست و پنجمین جشنواره بین المللی فیلم فجر، ۱۳۸۵)
- جایزه بهترین فیلم (خون بازی، دومین جشنواره فیلم شهر تهران، ۱۳۸۵)
تابستان با تو (کودک و شامپانزه)
راضیه تجار
دست سفید سحر شیشه های خواب آلودۀ پنجره را بیدار می کرد و صدای تو مرا. تو را می دیدم که میان دو لنگه در ایستاده ای. با لباسی به رنگ شب و گیسوانی چون ملیله های طلایی.
از جا بلند می شدم و کمکم می کردی تا لباسم را بپوشم. پارچه ای هفت رنگ، با کلاهی منگوله دار. تو
می رفتی و من دنبالت می آمدم. از جاده ای می گذشتیم که درختها رویش سایه انداخته بودند. به نظرم جاده اندوه زده می نمود و من از این همه اندوه دلم می گرفت.
از من دور می شدی و دنباله لباست، خواب پروانه ها را بهم می زد. تو می رفتی و فضا به بویت آغشته می شد. با قدم های کوچک سعی می کردم خودم را به تو برسانم.
می آمدم و به تو تکیه می دادم و می نشستیم.
تو با صدایی که چون بادهای تابستانی گرم و سبک بود حرف می زدی و از کلامت ستاره می بارید. از جاده ها، آبها، و پرنده ها می گفتی و از شانه به سر که برای یافتن جفتش به آینه آبی آب چشم می دوزد.
ابرها تا سرشاخه ها پایین می آمدند و چهره آسمان تابستان را بد اخم می کردند. بعد به صورت رشته هایی از بلور آویزان می شدند. آن وقت من سرم را میان سینۀ تو می گذاشتم تا خیس نشوم.
از جا برمی خاستی و به سراغ لانه سنجاب می رفتیم. به من یاد می دادی که شب ها مقابل لانه اش کرم شب تاب بگذارم. یادم می دادی چطور آواز بخوانم تا جوانه ها از پنجره پوست سر بیرون بیاورند و بگویند سلام، و یادم
می دادی چطور پرنده ای را که از دسته اش عقب افتاده و با بهت به غربت خویش خیره مانده از بلندترین شاخه به زیر بکشانم و در پیاله دستانم آبش بدهم.
تو سایه هایی را که بر روی آب سرگردان مانده بودند نشانم می دادی و می گفتی آدمهایی هستند که چون نیلوفرهای آبی ریشه به آب بسته اند. آنها نمی توانند
بر روی خاک دوام بیاورند باید هر صبح به آب بزنند شاید که «پری دریایی» را بیابند.
دختری با چشمانی چون دریاچه، آبی که در عمق دریا با نی لبکی از رنگین کمان، آهنگ عشق می زند. وقتی باز می گشتیم که شب پلکش را می گشود و سنجاب به لانه اش می رفت. تو جلوتر از من می رفتی و من با کلاه منگوله دارم به دنبالت می دویدم. تو می دویدی و من نامت را برای خودم زمزمه می کردم.
خوردن هندوانه در شب چله
نوشته: ابوالقاسم فقیری
میوه های شب یلدای تو بس خوشمزه بود
از همه خوشمزه تر، هندونه و خربزه بود
«حکیم سوری»
خوردن هندوانه در شب یلدا در بیشتر نقاط ایران رواج دارد. شیرازی ها به شب یلدا شب چله می گویند و این شب را بلندترین شب سال می نامند. در شیراز هم مردم در شب چله هندوانه می خورند.
نکاتی درباره هندوانه
سابق بر این هندوانه را که می شکستی با این رنگها روبرو می شدی:
1 -زرد
2 -نباتی
3 -پوست پیازی
4 -قرمز
5 -سفیدرنگ که بدان کَلَم (KALAM) می گفتند. کلم همان هندوانه نارس است. هندوانه ای که زردرنگ بود مورد توجه نبود. اگر کسی در دوستی، دست به خیانتی
می زد، می گفتند: طرف تو زرد درآمده! یعنی این شخص
قابل اعتماد نیست.
این ضرب المثل ها در ارتباط با هندوانه سر زبانهاست:
1 -با یک دست دو تا هندوانه را نمی توان برداشت یعنی دو کار را با هم نمی توان انجام داد.
2 -مثل اینکه هندوانه گذاشته زیر بغلش!
درباره مردانی گفته می شود که دست ها را از بدن جدا کرده داش مشتی وار راه می روند.
3 -بپا هندونه نگذارند زیر بغلت!
یعنی تو را تشویق به انجام کاری نکنند، تحریکت نکنند و فریبت ندهند.
4 -مثل هندوانه سر بسته میمونه!
درباره کاری گفته می شود که آخر و عاقبت آن معلوم نیست. این مثل را بیشتر درباره «ازدواج» به کار می برند.
5 -مثل خون، مثل لاله فرنگ
درباره قرمزی رنگ هندوانه می گویند.
6 -هندونه خوب نصیب کفتار میشه!
چون شیء پرقیمتی یا منصب بالا نصیب کسی شود که شایستگی آن را نداشته باشد چنین می گویند.
* * *
آدمی را در شیراز دارای دو طبع می دانند: 1-حرارتی
2 -رطوبتی که بدان گرم مزاج و سرد مزاج هم می گویند.
در شب چله گرم مزاجها اگر بخواهند طبعشان برگردد هندوانه می خورند.
* * *
برای اینکه بفهمند هندوانه ای رسیده یا نه به دو شکل عمل می کنند:
1 -هندوانه را مابین دو دست گرفته فشار می دهند، در این حالت هندوانه رسیده صدایی می دهد که در اصطلاح
می گویند: خوبه، چل (CEL) میاد.
2 -با انگشتان روی هندوانه می زنند. از صدای هندوانه متوجه می شوند که هندوانه رسیده یا نه. در اصطلاح می گویند هندوانه پلنگ آمده یعنی رسیده.
این پلنگ آمده کاربرد دیگری هم دارد.
* * *
درباره خوردن هندوانه در شب یلدا مشهدی ها
مراسمی دارند که آن را به روایت زنده یاد استاد ابراهیم شکورزاده می خوانید:
خراسانیها عقیده دارند که هندوانه «گرمیت مغز» و «سوزندگی جگر» را دفع می کند. به عبارت دیگر هر کس در شب چله هندوانه بخورد، جگرش لک( LAK)
برنمی دارد یعنی در تابستان سال بعد گرما در او تأثیر نخواهد کرد. علاوه بر آن اگر روده او کرم داشته باشد، کرم روده اش دفع
می شود.
بنا به همین ملاحظات و تصورات می گویند در شب چله باید هندوانه خورد و پوست آن را به بام همسایه انداخت تا اگر او استطاعت خرید هندوانه را نداشته باشد، پوست هندوانه را بتراشد و بخورد و از خواص آن بهره مند گردد و او نیز به نوبه خود پوست تراشیده را روی بام همسایه می اندازد. همین طور تا بام هفتم، تا اینکه هفت همسایه از آن استفاده کند.
شرط بندی بر سر هندوانه
سابق بر این جوانان در بازارچه ها دور بساط هندوانه فروش ها
جمع می شدند. گاهی با هم شرط می بستند که کدام هندوانه از دیگری رنگین تر است.
معمولاً دو نفر جلو آمده هر یک هندوانه ای را انتخاب
می کند. هندوانه ها را می بریدند هندوانه هرکدام رنگین تر بود برنده می شد. بازنده موظف بود پول هندوانه ها را بپردازد.
شب چله در همدان
در همدان چند ماه قبل از فرا رسیدن زمستان، کدبانوی خانه در فکر شب چله است و دست اندرکار تهیه خوراکی ها و شبچره شب چله می شود قبلاً دم مویز و شانی(1) را می گیرد و تخمه های
هندوانه را خندان و برشته می کند. در شب اول چله، وقتی که تمام اهل خانه دور هم جمع شدند کدبانوی خانه کشمش، مویز، شانی، هندوانه و تخمه خربزه و هندوانه که به اینها آجیل شب چله می گویند می آورد و روی کرسی می گذارد.
فال سوزن
وقتی که خوردنی ها و بگو و بخندها تمام شد یک تکه پارچه آب ندیده می آورند یک نفر از زنان مسن و با کمال که شعر از حفظ دارد شعر می خواند و دختر بچۀ کوچک و معصومی روی همان پارچه آب ندیده سوزن می زند و حاضران مجلس در دل نیت می کنند. خواندن هر شعر که تمام شد کسی که نیت کرده، شعر را جواب نیت خود می داند این شعرها را که
می آوریم نمونه ای از اشعاری است که برای فال سوزن می خوانند:
بالای کوچه پسندت کردم ای گل
کوتاه بودی بلندت کردم ای گل
ترش بودی مثال آب لیمو
به مثل خرده قندت کردم ای گل
* * *
سفیدمرغی بودم بر شاخ پسته
فلک سنگی زده بالم شکسته
فلک بالی بده پرواز گیرم
در دروازه شیراز گیرم(2)
* * *
بلند بالا به بالات اومدم من
برای حال لبهات اومدم من
شنیدم خال لبهات می فروشی
خریدارش منم چند می فروشی؟
خریدارش منم یک دم بیا پیش
میون عاشقان شرم و حیا نیست(3)
* * *
سحر صبحی برفتم دیدن گل
بدیدم جفت بلبل شاخه گل
زبان زرگری می خواند و می گفت
خدا تا کی کنم صبر و تحمل؟
در بعضی خانواده ها رسم است که شب چله بیشتر در خانه بزرگ خانواده جمع می شوند و تمام میوه ها و خوراکی های زمستانی به علاوه هندوانه و قوت
خدر نبی qUVT-E-XEDER-NABI می خورند.
شب چله شام مخصوص ندارد خربزه هم جزء واجبات نیست انار و به را برای شب چله می گذارند که از قدیم گفته اند: سیب سردی، نار نامردی، به به دستم بده اگر مردی.
انار را یا دان می کنند و یا بیشتر خروس کرده و در ظرف می چینند.(4)
خلاصه همه میوه های زمستانی را روی کرسی یا وسط اتاق چیده دست نمی زنند، تا مرد خانه یا بزرگتر خانواده بیاید و قسمت کند. البته در همه خانه ها همه گونه میوه یافت
نمی شود، یعنی نمی توانند تهیه کنند. فقط در خانواده های متمکن است که ممکن است همه چیز باشد. بچه ها که
می دانند شب چله مهمان به خانه شان می آید با هم دم
می گیرند:
امشب شب چله است
خاله جان سرپله است
و نام هر کس را که دوست دارند بیاید به زبان می آورند:
امشب شب چله
حسن چل سر پله
حسن چل نرو بالا
مامات کرده لالا(5)
شب چله فال گرفتن و مهره انداختن(6) رواج دارد. یکی دیگر از رسوم شب چله فرستادن شب چله ایست که برای عروس عقد کرده می فرستند. به این ترتیب که دختری را که عقد کرده اند و هنوز به خانه بخت نبرده اند خانواده شوهر وظیفه دارند برایش شب چله ای
بفرستند.از میوه هر چه که از قوه مالیشان برآید ولی هندوانه و انار و قوت خدر نبی واجب است. اما برای عروس چنجه(7) هندوانه و خربزه که خودشان درست کرده اند
نمی فرستند بلکه آجیل شور می فرستند به اضافه مرغ و ماهی و
یک قواره پارچه.
این ها را توی سینی و اگر زیاد باشد توی خوانچه
می گذارند و با شیرینی به خانه عروس می فرستند. خانواده عروس هم در عوض چیزی مانند پارچه پیراهنی یا پارچه لباسی یا جوراب برای داماد می فرستند همراه با یک جعبه شیرینی.
شب چله می گویند و می خندند و شبچره می خورند و تفریح می کنند و تا نصف شب می نشینند و شادی می کنند که از فردا دیگر روزها بلند خواهد شد.
پی نویس:
1 - شانی SANI همان شاهانی و طریقه درست کردن آن مانند مویز است فقط فرق آن این است که مویز را از انگور فخری می گیرند و شانی را از انگور شاهانی درست می کنند. «در فارس خرمای شاهانی هم داریم که نوعی است از خرمای مرغوب»
2 - روایت فارسی این ترانه به این شکل است:
سفید مرغی بودم بر شاخ پسته
فلک سنگی زده بالم شکسته
فلک سنگم نزن بالم تو نشکن
غبار بی کسی بر مو نشسته
3 - روایت فارسی این ترانه به این شکل است:
بلند بالا به بالات اومدم من
هوای خال لبهات اومدم من
شنیدم خال لبهات می فروشی
خریدارم به سودات اومدم من
4 -انار تکه، تکه لای ورقه پیه مانند است و چون پوست انار را می گیرند آن تکه ها را درسته جدا می کنند و به هر تکه «خروس» و در تهران قوقوسی qUqUSI گویند.
5 -مامات = مادرت
6 -یک نفر یک کوزه کوچک به نام قوزوله qUZULE می آورد و به همه می گوید می خواهم مهره بریزم هر کس هر چه دارد مثل دکمه، مهره و سنجاق که خودش آن را بشناسد در کوزه می ریزد. بعد در کوزه را آهسته می بندد و زیر ناودان روبروی قبله آویزان می کند. این کوزه یک شبانه روز می ماند. شب چله که همه جمع شدند کوزه را آورده به دست دختر نابالغی می دهند و او را عروس می کنند. دویاق که یک پارچه گلی رنگ است به سر او می اندازند.
او هم کوزه را در بغل گرفته دانه، دانه مهره ها و اشیائی را که در کوزه هست بیرون می آورد، ولی نشان نمی دهد تا شعر خوانده شود. گاه شعری از حافظ و گاه شعر محلی می خوانند. آن وقت عروس مهره را نشان می دهد. مهره مال هر کس بود، شعر هم مربوط به او می شود. گاهی هر یک از حاضران یک شعر می خوانند تا مهره ها تمام شود. این فال خیلی طرفدار دارد.
7 -چنجه CENJE = تخم هندوانه و خربزه
منبع: کتاب جشن ها و آداب و معتقدات زمستان، جلد دو، گردآوری و تألیف سیدابوالقاسم انجوی شیرازی
آنچه که خانمها باید بدانند:
پوست را چگونه سالم و شاداب نگه داریم؟
طراوت و شادابی پوست عمدتاً به علت رطوبت آن است. اگر رطوبت پوست در اثر خشکی و گرمای محیط و یا کم شدن جریان خون کاهش یابد، پوست دچار چروکیدگی
می شود و طراوت خود را از دست می دهد.
برای حفظ رطوبت پوست لازم نیست مرتب صورت خود را بشویید بلکه برعکس این کار باعث پاک شدن لایه چربی محافظ پوست و خشکی آن می شود. برای مرطوب نگه داشتن پوست باید از مرطوب کننده ها استفاده کنید.
طرز استفاده از کرم مرطوب کننده
پس از خروج از حمام یا شستن صورت و خشک کردن آن کرم را به صورت نقطه نقطه بر روی نواحی مختلف پوست پیشانی، گونه، بینی و چانه بمالید و سپس آن را با ضربات آهسته نوک انگشت بر روی تمام پوست صورت و گردن خود پهن کنید.
هر روز صبح پس از شستن صورت کرم مرطوب کننده را بمالید و چند دقیقه صبر کنید تا خوب جذب شود.
ماسکهای زیبایی
ماسکها موادی هستند که معمولاً از محصولات طبیعی تهیه می شوند و برای پاکیزه کردن، خروج مواد زائد از منافذ پوستی، نرم کردن، لطیف کردن، افزایش جریان خون و تغذیه پوست به کار می روند. هر ماسک را باید به مدت بیست دقیقه بر روی پوست قرار داد و سپس آن را به وسیله شستشوی کامل با آب پاک کرد. بهترین زمان برای استفاده از ماسک هنگام غروب است. دو بار استفاده از ماسک در هفته کافی است.
ماسک آناناس
این ماسک تأثیر جالبی بر جوشهای غرور به ویژه گلوله های چربی زیرپوستی (جوشهای کیستیک) دارد. برای تهیه ماسک آناناس کافی است که یک آناناس رسیده را پوست بکنید و در مخلوط کن بریزید تا به صورت مخلوط غلیظی در آید. سپس به اندازه وزن آن به آن الکل بیفزایید و یک لیوان روغن آفتابگردان به مخلوط اضافه کنید.
حال می توانید روزی یک بار هر بار بیست دقیقه این مخلوط را به صورت ماسک روی صورت خود قرار دهید. سپس آن را با آب سرد بشویید.
ماسک خیار
خیار را رنده کنید و به صورت ماسک بر روی پوست خود قرار دهید. ماسک خیار تأثیر زیادی در ایجاد طراوت، شادابی و لطافت پوست دارد.
ماسک زرده تخم مرغ
به کسانی که پوست خشک دارند توصیه می شود که از این ماسک استفاده کنند تا پوستشان نرم و لطیف شود. یک زرده تخم مرغ را با چند قطره سرکه سیب و چند قطره روغن زیتون یا بادام یا آفتابگردان مخلوط کنید و بیست دقیقه روی پوست خود قرار دهید.
ماسک جوانه گندم با ماست
یک قاشق غذاخوری پودر جوانه گندم را با یک قاشق ماست مخلوط کنید و آن را بر روی صورت و گردن بمالید. پس از بیست دقیقه صورت خود را بشویید.
ماست هلو یا موز
هلو یا موز را پوست کنده و له کنید و روی صورت خود بمالید.
نکات بسیار مهم برای حفظ سلامتی و شادابی پوست:
- روزانه حداقل شش لیوان آب بنوشید.
- مصرف گردو یا پسته یا بادام را طبق رژیم غذایی خود جدی بگیرید.
- به مقدار کافی سبزیجات و سالاد بخورید.
- طبق رژیم غذایی میوه بخورید.
گلی ترقی
گلى ترقى، نویسنده، مترجم، فیلمنامه نویس و شاعر معاصر در هفدهم مهرماه 1318 در تهران، در خانواده ای مرفه به دنيا آمده و فرزند دوم خانواده است. پدرش - لطف الله ترقى- مدیر مجله «ترقى» و وكيل دعاوی و از اهالى قلم و اندیشه بود. مجله ترقی تا اوايل دهه چهل منتشر می شد. بیشتر داستان هاى پدر او پاورقى بود و البته رمانى هم نوشت که هیچگاه منتشر نشد. گلی، تا چهارده سالگی در دبيرستان انوشيروان دادگر درس خواند، سپس راهی آمريکا شد و در رشته فلسفه تحصيل کرد. در بازگشت به ایران، به مدت ۶ سال در دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران، به تحصیل در رشته شناخت اساطیر و نمادهاى آغازین پرداخت. در این دوره با «هژیر داریوش» -سینماگر و منتقد معروف آن زمان- ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ اما پس از مدتى از او جدا شد. در سال 1358 برای اقامتی كوتاه به فرانسه رفت و با آغاز جنگ عراق و ايران همراه با فرزندانش در آنجا مقيم شد، اما علاقه اش
به ايران چندان بود که نتوانست بیشتر از يک سال تمام دور از ايران زندگی کند، اين است که هر سال در فصل تابستان به ايران باز می گردد و به ديدار شهر و ديارش می شتابد. او از نوجوانی عاشق نويسندگی بود و می خواست داستان نويس شود.
اولين قصه اش، ميعاد، در مجله ادبی دانشگاهی منتشر شد که او در آن تحصيل
می کرد. همين قصه در سال 1344 در مجله انديشه و هنر، در تهران چاپ شد. اولين مجموعه داستان های او، من هم چه گوارا هستم، در سال 1348 انتشار يافت. خانم ترقی علاوه بر داستان نويسی،
فيلمنامه فيلم بيتا ساخته هژير داريوش را هم نوشته است. از داستان درخت گلابی او هم، کارگردان مشهور ديگر، داريوش مهرجويی فيلمی ساخته است. فهرست آثار گلی ترقی عبارتند از:
1 . من هم چه گوارا هستم (مجموعه داستان) 1348
2 . خواب زمستانی (رمان) 1352
3 . خاطره های پراکنده (مجموعه داستان 1371
4 . جايی ديگر (مجموعه داستان) 1379
5 . دو دنيا (مجموعه داستان) 1381
ترقى در حال حاضر رمان نسبتاً کوتاهى به نام «بازگشت» را آماده چاپ دارد که ادامه قصه بازى ناتمام در مجموعه «جایى دیگر» است. طبق گفته ترقى این کتاب را پیش از رمان «دردسرهاى غریب آقاى الف» منتشر خواهد کرد. «دردسرهاى غریب آقاى الف» -رمانى که ترقى بیش از ۲ دهه است درگیر نوشتن اوست- با عنوان فصل اولى از یک رمان در مجموعه «خاطرات پراکنده» منتشر شده، اما ترقى مى گوید فصل اول این رمان با آن داستان تفاوت زیادى کرده و مخاطب باید آن داستان را فراموش کند.
مینو مشیری (عضو هیئت داوران فیلم لوکارنو و مترجم رمان کوری)
مینو مشیری تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ژاندارک و تحصیلات متوسطه و دانشگاهی را در انگلستان گذراند و دارای فوق لیسانس در زبان و ادبیات فرانسه و فوق لیسانس در زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه اکستر او پس از بازگشت به ایران به ترجمه کتاب های ادبی و تألیف و ترجمه مقاله های گوناگون و همکاری با نشریات پرداخت.
مینو مشیری که طنزنویس هم هست در سال ۱۳۸۴ جایزه اول طنز جشنواره مطبوعات را کسب کرد.
او در مقام روزنامه نگار و منتقد فیلم در سال ۲۰۰۶ در جشنواره بین المللی فیلم لوکارنو در سوئیس عضو هیئت داوران در بخش هفته منتقدان بود.
ترجمه او از رمان «کوری» اثر ژوزه ساراماگو، برنده جایزه نوبل، تاکنون به چاپ سیزدهم رسیده است.
ترجمه
از انگلیسی و فرانسه به فارسی
- هدا گابلر، هنریک ایبسن. (نایاب)
۱۳۷۰ - داستان دو شهر، چارلز دیکنز.
۱۳۷۲ -گوستاو فلوبر، مجموعه «نسل قلم».
۱۳۷۳ - راهنمای انتقادی اوژنی گرانده و بابا گوریو، لسلی شپارد.
۱۳۷۳ -گابریل گارسیا مارکز، مجموعه «نسل قلم».
۱۳۷۵ - الکساندر سولژنیتسین، مجموعه «نسل قلم».
۱۳۷۸ -کوری، ژوزه ساراماگو(چاپ سیزدهم ۱۳۸۵)
۱۳۷۹ - عصر بی گناهی، ایدیث وارتن.
۱۳۸۰ - برنارد شاو، مجموعه «نسل قلم».
۱۳۸۳ - زندگی و زمانه مایکل ک، جی. ام. کوتسیا.
۱۳۸۶ - ژاک قضا و قدری و اربابش، دنی دیدرو.
از فارسی به انگلیسی و فرانسه
- چند داستان کوتاه از عباس کیارستمی.
- فیلمنامه بمانی، داریوش مهرجویی.
- فیلمنامه مهمان مامان، داریوش مهرجویی.
- فیلمنامه های سلام سینما، مهاراجه، روزی که زن شدم و سیب، محسن مخملباف.
- رمان باغ بلور، محسن مخملباف.
- آقای بازیگر (زندگی عزت الله انتظامی به قلم هوشنگ گلمکانی)
افتخارات
۱۳۸۴ - کسب رتبه اول طنز در دومین جشنواره مطبوعات در حوزه شهری.
کلمه های منتظر
(برای استاد امین فقیری)
پروین پور جوادی
سبزترین استاد، دلتنگ نجابت مهربان نگاه و کلامتان شده ایم.
آوارگی کلمات روی کاغذهایی که منتظرند تا شما بخوانیدشان، گاهی چنان کلافه کننده است که نوشتن معنایش را از دست می دهد.
دریچه آن اتاق با درختی که شاخه اش مهمان نگاهمان می شد، هر وقت که به دیدنتان
می آمدیم دریچه پرواز حرفهایمان بود رو به آسمان
دل آدمها.
کاش آموخته باشیم سادگی شیوای قلمی که قصه این آدمها را می نویسد. خدا کند مهر وجودتان گرم و روشن بماند تا باز هم به شوق نوشتن
مشق کنیم.
مادر، نقاشی
پروین. پ
دخترک دست کوچکش را دور انگشتهای مادر حلقه کرد. باد می آمد و می افتاد لابه لای شاخ و برگ درختها. مادر گره روسریش را محکم کرد تا باد بازش نکند. باد که نمی دانست روسری برگ درخت نیست تا هر کجا دلش می خواهد آن را با خود ببرد. دختر به مادر گفت: مامان دفتر نقاشیم رو بده دست خودم.
مادر دفتر را به دخترک داد و پرسید: می خوای تو دفترت چی بکشی عروسکم؟
دختر جواب داد: آسمون می کشم با خورشید، گنجشک هم می کشم با یه دختر و یه عالمه گل!
نقاشیهای دختر پیش چشم مادر جان گرفت. همیشه صفحه سفید دفتر نقاشیش را گلباران می کرد و گونه های دخترک توی کاغذ را قرمز.
مادر رو به آسمان کرد و به دخترش گفت: نگاه کن عزیزم اون ابره شکل خرسه. دختر رو به آسمان کرد و با تردید گفت: خرس! نه شکل خرگوشه.
باد آمد و تکه ابر را برد. دخترک هیجان زده گفت: نگا مامان خرگوشه داره می دوه. مادر دخترکش را بغل کرد و بوسید: قشنگکم، آسمون دفتر نقاشی خداس ابرها هم نقاشیهاش، باد مثل پاک کن بعضی از نقاشیها رو پاک
می کنه تا خدا جاش یه شکل دیگه بکشه!
-راس میگی مامان؟!
-آره جونم.
دخترک دستهایش را برای ابرها تکان داد و داد زد: سلام نقاشی های خدا!!
پنج چالش اصلي زنان و دختران در ايران و جهان
بنابر باور بسياري از صاحب نظران انسان، محور توسعه پايدار است و جامعه اي مي تواند توسعه يابد که همه افرد آن، ظرفيت توسعه پذيري را داشته باشند و راه ها و روش هاي مناسب براي حصول توسعه پايدار را بيابند. بنابراين، تا زماني که به زنان کشورمان به عنوان نيمي از نيروي انساني در روند توسعه ،
توجه کافي مبذول نگردد، تحقق اين آرمان، آرزويي محال به نظرمي رسد.
بررسي قوانين موجود اعم از قانون اساسي و ساير قوانين، نشان مي دهد که زنان ايران، مشکل اساسي اي از لحاظ قانوني ندارند؛ بنابراین عوامل اقتصادي، فرهنگي و سنتي ويژه اي، در قالب قوانين نانوشته، مانع مشارکت کامل زنان در روند توسعه و استفاده از مزاياي توسعه اند.
در اين نوشتار کوتاه، به پنج مسئله مربوط به زنان و دختران در جوامع توسعه يافته و عقب مانده، اشاره مي شود:
1 - اشتغال زنان
زنان، از اولين حيات جمعي بشر، در تمام عرصه هاي اجتماعي، نقشي مؤثر و تعيين کننده داشته اند و بر اساس نظر بسياري از محققان و مردم شناسان، سنگ بناي تمدن هاي
مادي جوامع در پي فراگيري کشاورزي و زراعت توسط زنان نهاده شده است وشايد بتوان گفت که تداوم، پيشرفت و تکامل جامعه اوليه انساني، بيشتر مديون تلاش ها، کوشش ها، مجاهدت ها و زحمات بي دريغ زنان بوده است تا مردان!
در جوامع گوناگون و در بين افراد مختلف، انگيزه هاي بسياري، زنان را به بازار کار مي کشاند که در اين جا به مهم ترين
آنها (که بالاخص در جامعه ما مي تواند مطرح باشد)، اشاره اي کوتاه خواهيم داشت :
انگيزه هاي اقتصادي
يکي از شايع ترين دلايل اشتغال زنان، نه تنها در ايران، بلکه در جوامع مختلف، کمک به وضعيت اقتصادي همسر و خانواده است. بالا بودن هزينه ها و تنوع نيازها و خواسته هاي خانواده، معمولاً مانع از آن است که درآمد مرد به تنهايي از عهده اداره خانوار برآيد. اين نياز، مخصوصاً در شرايط نا به ساماني اقتصادي، بيشتر ضرورت مي يابد و موجب روي آوردن زنان، به انواع و اقسام کارهاي دست پايين، با مزد بسيارکم مي شود.
انگيزه هاي رواني و استقلال طلبي
بسياري از زنان، صرفاً به انگيزه نيل به استقلال مالي، راهي بازار کار مي شوند. بدين معنا که حتي در صورت بي نيازی خانواده از درآمد آنها به کار مي پردازند و دستمزد خود را به دلخواه، پس انداز يا هزينه مي نمايند. يکي از جنبه هاي مهم اشتغال با انگيزه مذکور احساس نوعي همآوردي با مرد در اداره امور خانه ودر واقع، تقسيم مديريت خانواده بين زن و مرد است.
ميل به استقلال مالي در محيط ها و جوامعي که آمار طلاق بالايي دارند يا در آنها نرخ بي کاري وتلفات مردان بالاست و طبعاً زنان را با نوعي نگراني و ترس از شرايط آينده مواجه
مي سازد، اهميت بيشتري مي يابد.
انگيزه هاي اجتماعي
گاهي هم ميل به کسب هويت وشخصيت اجتماعي مؤثر، افراد را وادار به حضور در جامعه مي کند. محيط محدود خانه و کارهاي تکراري آن، که تقریباً تمام وقت مفيد فرد را به خود اختصاص مي دهد،کمتر زمينه اي براي رشد ادراکي وشخصيتي فرد، باقي مي گذارد و در چنين شرايطي، زن براي جلوگيري از رخوت و خمود فکري و روحي، خروج چند ساعته از محيط خانه را انتخاب مي کند. اما در برخي از موارد، عامل اصلي شکل گيري انگيزه حضور فعال در اجتماع و ورود به بازار کار، عرصه توانايي ها
وتخصص هاي به دست آمده است. اين مورد، شخصاً در مورد زنان تحصيل کرده و واجد تخصص هاي مورد نياز جامعه، مصداق پيدا مي کند. اشتغال زنان، زمينه و مقدمه اي براي حضور اجتماعي آنان است و آثار اجتماعي اين امر، دامنه وسيعي را در بر مي گيرد. ضمن اين که امروزه، اشتغال زنان به عنوان يکي از عوامل تحقق توسعه پايدار و همه جانبه تلقي مي گردد.
2 - فرار دختران
فرار از خانه، رفتاري است که در ابتدا به صورت يک اقدام ساده انجام مي گيرد وسپس تا خیابان گردي، تکدي، سرقت، خريد وفروش مواد مخدر، اعتياد، فحشا، قتل، و در نهايت خودکشي کشيده مي شود.
پديده «دختران فراري» با گسترش روز افزون خود، امروز به عنوان يک تهديد جدي براي کانون گرم خانواده ها مطرح و عامل افزايش نا هنجاري هاي اجتماعي در کلان شهرها شناخته شده است.
دختران فراري، اقدام خود را نوعي «اعتراض» مي دانند و خود را قرباني روابط ناسالم خانواده ها و فراموش شدن خود در جامعه مي دانند. به اعتراف پژوهشگران اجتماعي، فرار دختران، نتيجه يک فرايند رواني و ذهني در نوجوانان است که براي رسيدن به امنيت دروني و رهايي از سلطه والدين، زندگي خانه به دوشي را بر مي گزينند.
در ايران، از حدود پنج سال پيش به دليل افزايش فراريان ازخانه، به اين معضل توجه شده است و فرار کودکان و نوجوانان، به عنوان يک آسيب جدي، مورد بررسي قرار گرفته است.
تحقيقات نشان مي دهد که عامل اصلی حدود 70 درصد فرار فرزندان، والدين هستند، به طوري که از خرداد تا شهريور ماه، وقتي نوجوانان پس از فراغت از مدرسه نمي توانند محيط نامساعد خانواده را تحمل کنند، به اميد قرارگرفتن در فضاي بهتر ومساعدتر، از خانه فرار مي کنند و در فروردين ماه که اعضاي خانواده و فاميل به ديد و بازديد و انجام دادن مراسم سال نو مشغول هستند کمترين فرار را شاهد هستيم.
آمارها نشان مي دهد افرادي که از خانه فرار مي کنند، غالباً 14 تا 25 سال دارند و 80 درصد آنها به دليل ناسازگري با والدين، ترجيح مي دهند خانه خود را ترک کنند. از مهمترين علت هاي فرار دختران، طلاق و اعتياد والدين است. طلاق، روابط عاطفي و ارتباطات سالم انساني را سست مي کند و اين خلا عاطفي، باعث مي شود که دختران، از خانه بگريزند.
3 - فقر زنان
در طول سه دهه گذشته،کشورهاي در حال توسعه، به پيشرفت هاي اقتصادي قابل ملاحظه اي نائل آمده اند. با وجود اين، يک ميليارد نفر از مردم جهان زير خط فقر زندگي مي کنند و قسمت عمده اين فقيران در روستاها هستند. بر اساس مطالعات انجام يافته به وسيله صندوق توسعه کشاورزي ملل متحد (IFAD)حدود 65 تا 70 درصد از افرادي که تحت عنوان «فقير مطلق» طبقه بندي شده اند، زن هستند. مهمترين دلايل وجود فقر بيشتر در ميان زنان را به مسائل زير نسبت مي دهند:
عدم وجود تساوي قدرت اقتصادي
زنان، تقریباً در همه دنيا ( نسبت به مردان) از قدرت اقتصادي پايين تري بر خوردارند. اطلاعات موجود سازمان ملل نشان
مي دهد که اگر چه حدود دو سوم کار انجام شده در دنيا به وسيله زنان انجام مي شود، ولی تنها 10 % از درآمد و 1% از دارايي هاي دنيا در اختيار زنان است.
مهاجرت بيشتر مردان به شهرها و باقي ماندن زنان در روستا ها
در بيشتر نقاط دنيا، هنگامي که مسائل و مشکلات متعدد در خانوارهاي کشاورز، منجر به مهاجرت آنان به شهرها مي گردد، معمولاً مردان ،عزم شهرها مي شوند تا در جستجوي شغلي پر درآمدتر با شند و اين زنان هستند که وارث مشکلات موجود گشته، ناچارند با همه آنها به تنهايي دست به گريبان شوند. تنهايي و عدم توانايي براي گرفتن کارگر کشاورزي، در آمد خانوار را حتي به کمتر از قبل مي رساند و زنان، بيشتر در فقر فرو مي روند.
تأثیر نامساوي سياست هاي اقتصادي بر زنان و مردان
سياست هاي اقتصادي نوين، به ويژه سياست هاي مربوط به بازار آزاد، معمولاً بر پيشه هاي کو چک و آسيب پذير، اثر سوء دارند و چون معمولاً زنان در واحدهاي اقتصادي کوچک، مشغل به کار هستند، آنها اولين قربانيان ضوابط و مقررات جديد اقتصادي اند که اين، خود، عاملي براي بيشتر در فقر رفتن زنان بوده است.
تأثیر متفاوت شاخص هاي توسعه انساني
تفاوت شاخص هاي توسعه انساني (مانند ميزان درآمد و دسترسي به بهداشت، دسترسي به آموزش و...) براي زنان و مردان، به گونه اي که معمولاً زنان از شاخص هاي پايين تري بر خوردارند، منجر به شرايطي مي گردد که نهايتاً موجب فقيرتر شدن زنان مي شود. مثلاً دسترسي کمتر زنان به آموزش، موجب مي شود تا آنان مهارت هاي لازم را براي يافتن شغل پيدا کنند و در نتيجه، درآمد نداشته باشند و بنابراین فقير تر شوند...
4 - آموزش و تحصيلات عالي زنان
آمارها حکايت از سير صعودي حضور زنان در عرصه علم و دانش دارد. اگر به مقايسه اين آمار در سال هاي قبل و بعد از انقلاب بپردازيم، مشخص مي شود که علاقه دختران به تحصيل و طي مدارج بالاي تحصيلي، بيش از مردان است و در حال حاضر نيز 62% قبولي دانشگاه ها را در ايران، دختران تشکيل مي دهند.
آموزش، يکي از ابزارهاي ارزشمند، جهت توانمند سازي زنان است. از اين رو، در خيلي از کشورها اقداماتي براي تحت پوشش قرار دادن زنان و دختران در جوامع بومي و ساير گروه هاي محروم و به حاشيه رانده شده، انجام شده است.
اما در برخي از کشورها، تلاش هاي صورت گرفته براي ريشه کن
سازي بي سوادي و تقويت سواد در ميان زنان و دختران و افزايش دسترسي آنان به همه سطوح و انواع آموزش و پرورش، با موانعي نظير موارد زير، محدود شده است: فقدان منابع و نبود اراده و تعهد سياسي کافي براي بهبود زير بناي آموزشي و اصلاحات مربوط؛ وجود تبعيض و تعصبات جنسيتي مداوم، از جمله در امر آموزش معلمان و...
تاکنون، پيشرفت اندکي در زمينه ريشه کن سازي بي سوادي در برخي از کشورهاي در حال توسعه حاصل شده است و همين امر، باعث تشديد نا برابري زنان در سطوح اقتصادي، اجتماعي و سياسي گرديده است.
5 - زنان و بهداشت
در کشورهاي توسعه يافته، برنامه هايي براي ايجاد آگاهي در ميان سياست گزاران و برنامه ريزان در خصوص بهداشت زنان به اجرا در آمده است که مو جب افزايش اميد به زندگي براي زنان در بسياري از اين کشورها شده است.
توجه فزاينده اي به ميزان بالاي مرگ و مير در ميان زنان و دختران به سبب مالاريا، سل، بيماري هاي ناشي از آلودگي آب، بيماري هاي مسري و سوء تغذيه صورت گرفته است، و نيز نسبت به: بيماري هايي مانند ايدز در ميان زنان و دختران و روش هاي
محافظت در برابر عفونت هايي از اين قبيل؛ تغذيه با شير مادر، تغذيه و بهداشت مادران و نوزادان؛ در نظر گرفتن دورنماي جنسيتي در امر بهداشت و فعاليت هاي آموزشي و جسمي مربوط به آن؛ برنامه هاي خاص در خصوص پيشگيري و توانبخشي در زمينه افراط در استفاده از مواد مخدر؛ بهداشت رواني زنان؛ بهداشت محيط کار و...
در جوامع کنوني ما، زنان، بيش از مردان مي کوشند تا با خلاقيت، کار و تحصيلات دانشگاهي، شخصيت اجتماعي خود را افزون تر از هنجارهاي مرسوم، بروز دهند. به طور قطع، حضور بانوان در بازار کار ايران، تحولات و تغييرات بسياري را در پي خواهد داشت. اين تحولات که از نگاه جامعه شناسان به عنوان لايه اي از «توسعه يافتگي» از آن ياد مي شود - نگاه هاي جنسيت گرايانه سنتي را دگرگون خواهد کرد. به اين جهت، ضروري است که پيشگامان انديشه هاي ديني و فرهنگي و حتي سياست پيشگان، به نقش زنان و دختران در مسير توسعه کشور، نگاه واقع بينانه تري داشته باشند؛ نگاهي مبتني بر انسان مداري عادلانه و شايسته سالاري است.
غاده السّمان*
دو چشم فرنگی
جهان پیشینم را انکار میکنم،
جهان تازهام را دوست نمیدارم،
پس گریزگاه کجاست!
اگر چشمانت سرنوشت من نباشد؟
"غاده السمان" یكى از زنان شاعر و نویسنده سورى است كه این نكته را به درستى فهمیده و در زبان به كار گرفته است. سطرهاى شعر او كوتاه بوده اما از عمق و ژرفاى بسیارى برخوردارند. روح شعر او روح زبان عربى است. كلماتی كه در كنار هم مى آیند به راحتى در ارتباط با هم قرار مى گیرند و یك خط طولى را مى سازند. خط روایى كه از یك نقطه آغاز مى شود و در نقطه دیگرى پایان مى یابد. اگرچه او در شعر هایش مفهوم یا واژه اى را تكرار مى كند اما این تكرار سبب نمى شود كه شعر، حول یك محور مشخص حركت كند و در نهایت پس از چند دور دوباره به مفهوم اول بازگردد. برعكس تكرار مفاهیم در نهایت، مفهوم عمیقتر و بزرگترى را خلق مى كند. حركت شعر، زبان شعر و جهان شاعرانه او كاملاً محسوس است. مى توان از ابتدا مشخص كرد كه شاعر چه مفهومى را مى خواسته و از كجا آن را آغاز كرده و در كجا به پایان برده. اما این فرم شاعرانه در عمل با ویژگى هاى دیگرى در مفهوم همراه مى شود.
ویژگى هاى مفهومى كه جهان شعرى "غاده السمان" را
مى سازد و از دیگر شاعران عرب بسیار فاصله مى گیرد.
از ویژگى هاى مهم شعر "غاده السمان" این است كه او جسارت زن بودن را وارد شعر عرب كرد. زن عرب در محیط بسته فرهنگى زندگى مى كند كه نمى تواند بسیارى از احساسات درونى خود را ابراز كند. اما "غاده السمان" كسى است كه نه تنها این احساسات را بروز مى دهد بلكه آنها را افشا مى كند. احساسات زن عرب همچون رازى سر به مهر قرن ها است كه در تاریخ اعراب نهفته است. رازى كه هیچ كس حق بازگو كردن آن را ندارد. این احساسات از محیط هاى بسته فردى بیرون نیامده و هیچ وقت جسارت اجتماعى بودن را نداشته است. اما شعر "غاده السمان" بیش از هر چیز، شعرى افشاگر است. او نه تنها به درونیات خود به عنوان یك زن توجه مى كند و آنها را بیان مى نماید بلكه رابطه خود را با محیط اجتماعى پیرامون خود نیز از نو بنا مى كند. او هم مثل بسیارى دیگر از نویسندگان و روشنفكران عرب این حق را دارد كه نسبت به جنگ اعراب و نسبت به بسیارى از مسائل اجتماعى اعراب اظهارنظر كند و این كار را انجام مى دهد و تمام آنچه را که از جهان خود درك مى كند به زبان مى آورد. اشعار عاشقانه تنها محور اشعار او نیست بلكه آنچه او را بیشتر به جهان پیوند مى دهد نگاه او به محیط اجتماعى خود است. شعر او گریختن از تمام مركز هاى قدرت است. هر چه كه براى او محدودیت است او از آن مى گریزد. او مى خواهد در دنیاى عرب نقش اجتماعى هم پیدا كند بنابراین با واقعیات اجتماع پیوند
مى خورد و آنها را نیز به شعر وارد مى كند. همان طور كه از محدودیت هایى كه جهان عرب براى بیان احساسات گذاشته اند مى گریزد و از محدودیت هایى كه اعراب براى نقش اجتماعى زنان ایجاد كرده اند فرار
مى كند.راهى كه "غاده السمان" براى این حضور اجتماعى پیدا مى كند بسیار جالب توجه است. در واقع او برخلاف بیشتر شاعران عرب كه در فضایى ذهنى سیر مى كنند در فضایى كه كاملاً عینى و حقیقى است شعر مى گوید.
در دنیاى "غاده السمان" حتی اسطوره ها كاملاً حقیقى اند. همه آن چیزهایى كه در زندگى روزمره وجود دارند. اسطوره امروز جهان عرب "بمب" است، "گلوله" است و جنگ . او به درستى جنگ را مى شناسد و مى داند كه جنگ در شعر او باید چه تأثیرى داشته باشد. او حتى از این هم پیشتر مى رود. او به زنى فكر مى كند كه جنگ را تجربه كرده و از خود مى پرسد، حالا این زن چگونه عاشق مى شود؟ چگونه به عشق اش ایمان مى آورد؟ آیا معشوقش باز هم مى خواهد او را محدود كند؟ در حقیقت تمام شعر "غاده السمان" پاسخ هاى احتمالى است كه او براى پرسش هاى ذهنى خود مطرح مى كند. اینها حقایق زندگى است حقایقى كه شاید او فكر نمى كند این همه تلخ و این همه گزنده باشند. بنابراین سعى مى كند پاسخ هایش
را در نهایت شاعرانگى بدهد و بر همین اساس مدام فضاى شعرش را با نوعى از رمانتیسم پیوند مى زند.
غاده السمان نویسنده، شاعر و متفكر سوری در سال 1942 در دمشق از پدر و مادری سوری متولد شد. پدرش مرحوم دكتر احمدالسمان رییس دانشگاه سوریه و وزیر آموزش و پرورش بود. نخستین كارهای غاده السمان تحت نظارت و تشویقهای پدرش
در نوجوانی به چاپ رسید.تحصیلات دانشگاهی را در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریكایی بیروت و دكترای ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند. مدتی در دانشگاه دمشق به عنوان استاد كار میكرد، اما برای همیشه از این كار دست كشید و به كار مطبوعات روی آورد و حالا در مجله عربی الحوادث به صورت هفتگی قلم میزند و صفحه ویژه او با نام "لحظات رهایی"( لحظات حریه) طرفداران فراوانی دارد؛ او برای نثر آثارش دفتر انتشاراتی تأسیس كرده است كه تنها آثار خود را منتشر می كند.
نخستین مجموعه قصه او با نام "چشمانت سرنوشت من است"( عیناک قدری) در سال 1963 منتشر شد.
در سال 1969 با دكتر بشیرالداعوق ازدواج كرد كه صاحب انتشارات "دارالطلیعه" و استاد دانشگاه و مدیر سابق بانك است.
"به تو اعلان عشق میكنم"( اعلنت علیک الحب) كه در سال 1976 به چاپ رسید،از مجموعه قصههای اوست كه او را به عنوان یك زن نویسنده به جهان معرفی كرده است.
"كوچ بندرهای قدیمی"( رحیل المرافی ء القدیمه) مجموعه قصه ای است كه در سال 1973 چاپ شد.
رمان "كابوسهای بیروت"( کوابیس بیروت) نیز در سال 1976 به چاپ رسید.
مجموعه قصه او با نام "ماه چهارگوش" در سال 1998 از سوی دانشگاه آركانزاس آمریكا برنده جایزه ادبی شد.
رمان دیگر او با نام "بیروت 75" به زبان اسپانیولی در سال 1999 جایزه ملی اسپانیا را به خود اختصاص داد.
از دیگر آثار او میتوان به مجموعه شعرهای "عشق" 1973، «در بیروت دریایی نیست» (لا بحر فی بیروت) 1975، «شهادت می دهم برخلاف باد» (اشهد عکس الریح) 1987، «زنی عاشق در میان دوات» 1995، «غمنامه ای برای یاسمن ها»
(رسائل الحنین الی الیاسمین) 1996 و «ابدیت، لحظه عشق» 1999 نام برد.
قصهها و رمانهای غاده السمان به سیزده زبان ترجمه شده است اما خود غاده السمان می گوید: "برای نخستین بار، ایرانیان بودند كه اشعارم را ترجمه كردند. زیرا عاشقان راز معشوق را در مییابند." دكتر عبدالحسین فرزادمترجم ایرانی اکثر آثار غاده السمان،
در باره اشعاروی میگوید: "وقتی اشعار غاده السمان را خواندم احساس كردم فروغ به زبان عربی شعر گفته است."
غاده السمان بعد از جنگهای لبنان به پاریس مهاجرت كرده است و تنها فرزندش كه حاصل ازدواج او با دكترالداعوق است سال آخر دانشگاه را به پایان میبرد.
در آخر شعری از «غمنامه ای برای یاسمن ها را» از وی می خوانیم:
عشق ما درختی است، افسانه ای که نمی بالد مگر:
در خاک آتشفشانی در مرز های دور
در میان هجران و وصال وخاطره و نسیان
و اخگر و خاکستر
در کشور اشباح سرگردان
و جنیان لحظه های گنگ
شعله ور تا آخرین قطره...
آه... فراموشی به چه هنگام ، بر چشم های گذشته ما
پلک فرو می پوشد!
بر گرفته از کتاب غاده السمان ابدیت، لحظه عشق
ترجمه: عبدالحسین فرزاد
یوگا، تأثیر بر سه جنبه زندگی مادر
یوگا را می توان در هر مرحله زندگی حتی بارداری انجام داد و طرفداران این نرمش سنتی می گویند، یوگا از طریق تقویت قوای روانی، بدنی و روحانی، زنان را برای زایمان و نگهداری از فرزند آینده مهیا می سازد.
هنگامی كه «فرانسس هال » دونده آمریكایی باردار بود، می خواست نرمش آرامتری بیابد. این مادر ۳۰ ساله می گوید: من همیشه فعال بوده ام و نمی خواستم در بارداری از ورزش دست بكشم، ولی دویدن به بدن و شكمم فشار می آورد. پس از آزمودن چند نرمش دیگر، یكی از دوستانم یوگا را پیشنهاد كرد و من شیفته اش شدم. یوگا مانند دویدن به شما مجال اندیشیدن می دهد. ذهن تان را شفاف می سازد و البته امكان می دهد فعالیت بدنی، ولی نه چندان سنگین، انجام دهید. اشتیاق فرانسس به یوگا پس از بارداری خاتمه نیافت. وقتی پسرش جیمی ۲ماهه بود، دریك كلاس تكمیلی یوگا نام نویسی كرد و اكنون كه قریب به ۲سال از تولد جیمی می گذرد، او هنوز یوگا انجام می دهد. امروزه زنان بیشتری قبل و پس از زایمان به یوگا روی آورنده اند.
تأثیر بر سه جنبه زندگی
خانم «گرموخ خالسا» نویسنده و مربی یوگا می گوید:
فكر می كنم یوگا روی هر۳جنبه هستی مان تأثیر
می گذارد: بدن، ذهن و روح. هرسه جنبه را متوازن و مهمتر اینكه مادر را آسوده خاطر، مطمئن و شجاع نگه می دارد. وی می افزاید: تا آنجا كه به جنبه بدنی مربوط می شود، یوگا ستون فقرات را قائم و لگن خاصره را متعادل نگه
می دارد و نفس را تا محل رشد فرزندتان در رحم می برد و به مادر مسرت می بخشد. با تغییر شكل بدن در ایام بارداری، مادر سنگین تر و خسته می شود، ولی یوگا از فشار وارده برستون فقرات می كاهد و همچنین به رشد شكم برای ایجاد فضای كافی برای مادر و طفل كمك می كند. یوگا علاوه براین همه اندامها را فعال و نیرومند نگه می دارد.
خانم خالسا ادامه می دهد: درمورد جنبه روانی، ما به كمك یوگا می آموزیم چگونه به ادراكمان دسترسی یابیم. زایمان پروسه ای فكری نیست، بلكه روندی است كه از حیطه فكر خارج و وارد قلمرو غریزه می شود. ما می توانیم از طریق مكاشفه و وردخوانی این فرآیند را تسهیل كنیم. درسطح روحانی نیز یوگا روحمان را تعالی می بخشد تا همیشه معجزه و اسرار زایمان را در ذهن داشته باشیم. بالاخره یوگا روحیه اجتماعی را تقویت می كند. همنشینی با افراد دارای اندیشه، نیت و هدف یكسان بر میزان هوشیاری می افزاید. بدین ترتیب هركسی هدایت دیگری را برعهده می گیرد.
تفاوت یوگای دوران بارداری با حالت عادی
یوگای پیش از زایمان و تاحدودی پس از زایمان با یوگای «عادی » از این لحاظ تفاوت دارد كه خیلی ملایم تر است. برخی حركات مانند حالات «واژگونه» ایستادن روی سر و شانه و حالاتی كه به شكم فشار می آورد، مجاز نیست.
با فرارسیدن دوران بارداری و كلیه تغییرات آن ۹ ماه، مهمترین كمك یوگا به زنان باردار این است كه ضمن حفظ تحرك بدن و هوشیاری شان درباره تنفس، تمركز درونی را به ارمغان می آورد. بدین ترتیب از اضطراب آنها درباره بارداری می كاهد، بدنشان را قوی می سازد و آرامش درونی ایجاد می كند كه بسیار لازم است. یوگای پس از زایمان برای بازگرداندن شكل بدن به حالت پیش از بارداری، تقویت شكم و توازن هورمونهاست. یوگا با حركتهای بدنی و تنفس به زنان كمك می كند تا با نوسانات هورمونی قبل و پس از زایمان سازگاری یابند، بنابراین به عقیده من مهمترین فواید یوگا برای زنان باردار ایجاد هوشیاری بدنی، تقویت توانایی تنفس و ایجاد آرامش درونی است.
تقویت تنفس
در تمام نوع های یوگا برتنفس و نفس تأكید می شود و دریوگای پیش از زایمان مضاعف می گردد. تقویت تنفس همیشه مزایای بدنی دارد: خون اكسیژن می گیرد، دستگا ه عصبی متعادل و تغییرات هورمونی تنظیم می شود. از لحاظ روانی نیز به شفافیت، تمركز و تزكیه كمك شایانی می كند و زنان را برای زایمان خیلی آماده می سازد. برای بسیاری از زنانی كه برای اولین بار مادر می شوند، بزرگترین مسئله چگونگی به دنیا آوردن نوزادشان است. یوگا به آنها كمك می كند از عهده این کار برآیند.
اكثر زنان خواه باردار و خواه غیرباردار توجهی به چگونگی تنفس شان ندارند. وقتی به نفس كشیدن تان توجه می كنید، می توانید آرامش خاطر بیابید و از ضرباهنگ كارهای روزمره بكاهید. می توانید تنفس تان را عمیق سازید كه بدن را آرام می كند و به نوبه خود مكانی دنج در ذهن تان ایجاد می كند. وقتی از تنفس مان آگاهی بیشتری داشته باشیم، می توانیم از بدنمان شناخت بهتری بیابیم و این مسئله در دوره بارداری بسیار اهمیت دارد، زیرا با افزایش وزن و فشردگی شكم تنفس دشوارتر می گردد. همچنین هرچقدر عمیق تر نفس بكشید، طفل در رحم تان سود بیشتری خواهد برد.
داستان نويسي زنان: گام هاي لرزان اوليه
حسن ميرعابديني
نخستين نويسندگان زن هدف از داستان نويسي را تربيت و تهذيب اخلاق همجنسان خود مي دانستند و مي كوشيدند «كتاب هايي اخلاقي براي دختران بنويسند و با دادن پند و اندرز مستقيم آنها را از خطرهايي كه پيرامونشان وجود دارد آگاه سازند.» رمان در دست آنان همچون «تازيانه عبرت» است. از اين رو «پايان اندوهبار» داستان هاي عاشقانه شان را «به گونه اي طراحي كرده اند كه حس نفرت و پشيماني را در دختران مخاطب دامن بزند.» آنان، تحت تأثير رمان هاي اجتماعي نويسندگان مرد، آثار خود را با مضمون «فريب خوردن دختران و گرفتار شدن آنان در دام عشق جوانان هوسران» نوشتند؛ و به سقوط عقوبت آميز زنان از دست رفته پرداختند؛ و آنان را همچون قربانيان تيره روزي تصوير كردند كه سرنوشتشان جنبه اي آموزنده مي يابد. در واقع، روال اندرزنامه هاي مألوف را- كه برخي اخلاقي بودند و برخي انتقادي اجتماعي- ادامه دادند و نوشتن داستان را فرصتي براي انجام وظيفه اخلاقي خود دانستند. «اگرچه اين رمانها از جنبه موضوع و درونمايه با رمانهايي كه مردان در اين باره نوشته اند، تفاوتي ندارند، اما داراي ساختاري متفاوت هستند. در رمانهايي كه زنان نوشته اند، هشدارها و اندرزها به سرتاسر داستان راه مي يابند و داستان را به بيانيه اي اخلاقي تبديل مي كنند. در پي هر رخدادي، اندرزها و هشدارهاي هدايت كننده پديدار مي شوند.» ايراندخت تيمورتاش و زهرا كيا- اولين زناني كه كتاب داستان منتشر كرده اند ـ «درست هنگامي كه شخصيت اصلي به تنگنا مي افتد به ناگاه در مقام اندرزگو به صحنه» مي آيند
و «زنگ خطر را به صدا درمي آورند.»
مثلاً تيمورتاش داستان خود را چنين آغاز مي كند:
«يك داستان عجيب! براي عبرت خانم ها؛ جوان بي عاطفه. محبت، عاطفه، احساسات، عشق، پاك طينتي، سعادت و هزاران كلمات نظاير اينها دام هاي فريبنده جواناني هستند كه بوي انسانيت به مشامشان نرسيده و از همه عوالم دنيوي محروم و جز شهوتراني و هوي وهوس چيز ديگري نمي دانند.»
نويسنده، مثل اغلب رمان نويسان آن روزگار، براي مستندنمايي كار خود مدعي است كه داستان دختر تيره بخت و جوان بلهوس (1309) را بر مبناي واقعه اي كه در همسايگي او اتفاق افتاده، نوشته است:
مريم، دختر چهارده ساله احساساتي و زودباور، با سنت هايي كه خانواده مظهر آنهاست درگيري دارد. او در راه مدرسه، فريب جوان زبان باز خوش ظاهري را مي خورد و به خانه او مي رود. پس از چند روز موفق به رهايي از دام و بازگشت نزد خانواده مي شود. اما چون پدر و مادر او را نمي پذيرند، به ناگزير نزد جوان بازمي گردد و زندگیش را به تباهي مي كشاند.
تيمورتاش اين سرگذشت را «درس عبرتي» مي داند «از براي دخترهاي بي تجربه، از براي خواتين احساساتي... كه نبايد گول احساسات گرم جوانان بوالهوس را خورده و خود را اسير پنجه بدبختي سازند.»
ماجراي داستان، كه از زبان مريم روايت مي شود، در داستان نويسي آن روزگار تازگي ندارد. به ويژه آنكه نويسنده جا و بيجا در داستان حضور مي يابد، هشدار مي دهد و موعظه مي كند و رذايل بشري را به باد حمله مي گيرد؛ بي آنكه تلاشي در راه ساختن شخصيت هاي اثر خود- مريم و جوان- بكند و كشش داستاني لازم را پديد آورد.
تأكيد نويسنده بر نشان دادن فريبكاري «مردان قسي القلب و بي عاطفه» است كه «جنس زن در نظر آنها پست و حقير مي باشد.» از سوي ديگر، نگاهي ترحم آميز به زناني دارد كه به شكل اغراق آميز ساده انديش و زودباورند.
نويسنده درعين حال از جامعه سنتي انتقاد مي كند كه با سختگيري هايش سقوط فريب خوردگان را تسريع مي كند. او معتقد است «قسمت عمده اين ابتلائات از جهالت پدر و مادرهاست»، زيرا جامعه و خانواده بايد از نظر روحي و اخلاقي جوانان را تربيت كنند: «آن مادري كه از روي جهالت طفلش را از اقدام به كارهاي زشت منع نمي كند، مادر نيست، بلكه جنايتكاري است موذي و...»
تيمورتاش، پس از دختر تيره بخت و جوان بلهوس، ديگر رمان ننوشت. پس از سقوط رضاشاه، به خونخواهي پدر- عبدالحسين تيمورتاش، سياستمداري كه در دوره رضاشاه مغضوب و مقتول شد- درگير سياست شد و چندي روزنامه رستاخيز ايران را منتشر كرد و بعدها زندگي در پاريس را برگزيد.
زهرا كيا (خانلري) در پروين و پرويز (1312)، تغييرات پديدآمده در خانواده هاي اعياني بر اثر رخدادهاي انقلاب مشروطه را توصيف مي كند. او با نثري ساده و بي پيرايه و از وراي سرگذشت شخصيت هايي كه پرداخت پيچيده اي ندارند و گاه در حد يك نام خلاصه شده اند، مي كوشد به سرچشمه بدبختي زن ـ سادگي و بي تجربگي دختران و ازدواج هاي اجباري- برسد. داستان را نويسنده، راوي داناي كل، روايت مي كند و در پس هر حادثه اي در مقام اندرزگو ظاهر مي شود و كتاب را به بيانيه اي اخلاقي بدل مي كند؛ درعين حال مي كوشد، با نقل نامه هاي پروين و بتول به يكديگر، بر تنوع روايت بيفزايد.
پروين، دختر كارمندي عاليرتبه، با بتول، دختري از قشر پايين جامعه، دوست است. بتول ازدواج مي كند و به شهرستاني مي رود. در نامه هايي كه به پروين مي نويسد از زندگي خود ابراز رضايت مي كند. اما پروين، كه روشنفكر و اهل مطالعه و در پي كسب حقوق مساوي با مردان است، تحصيلات خود را نيمه كاره مي گذارد و به اصرار پدر و مادر همسر صاحب منصبي نظامي مي شود. پدر در زمان استبداد صغير
مي ميرد و شوهر در حمله قواي عثماني به غرب كشور كشته مي شود. بدبختي از پي بدبختي فرا مي رسد: خانواده دچار فقر و پريشاني
مي شود؛ فرصت طلبان املاك پدر را غصب مي كنند؛ پروين، ناخواسته، همسر كارمندي عياش و قمارباز مي شود و پس از چندي طلاق مي گيرد. پايان بخش داستان مرگ مادر و برادر و بالاخره خود پروين است.
كيا داستان خود را با پختگي بيشتري، در مقايسه با تيمورتاش، روايت مي كند؛ به تلاش هاي
پروين براي غلبه بر محدوديت هاي جامعه
مي پردازد و رفتارهاي ناپسند اجتماعي را نقد مي كند. او از نگاه دختر روشنفكري از طبقه اعيان، به انتقاد از «اشراف و قضاتي [مي پردازد] كه مستبدين [ضدمشروطه] را به دليل ظلم و تعدي از بين بردند، اما خود مستبد ديگري شدند.»
كيا در رهبر دوشيزگان (1315) داستان دو دختر به نام هاي ژاله و لاله را مي گويد كه، در سال قحطي دوره جنگ جهاني اول، به فرزندخواندگي دو خانواده متفاوت، يكي فهيم و ديگري عامي و بي سواد، پذيرفته مي شوند. ژاله تحصيل مي كند و خوشبخت مي شود، و لاله پس از ازدواجي ناموفق، به منجلاب بدنامي سقوط
مي كند. نويسنده به شيوه مألوف خود، داستان را از ديدگاه داناي كل روايت مي كند و با آوردن نامه هاي دو دوست به يكديگر، در جهت نمايش زندگي دروني و تحليل روانشناختي آنان
مي كوشد. اهميت اين شگرد از نظر ساختاري اين است كه ديدگاه متمركز راوي داناي كل را به ديدگاه درون گرايانه اول شخص تبديل مي كند، او در سير ماجراها دخالت مي كند تا به خواننده هشدار دهد و نتيجه اخلاقي باب طبع خود را بگيرد؛ و نظر خود را درباره آزادي و كار زنان، و روابط زن و شوهر بيان كند.
شخصيت ها براساس ويژگي هايي تيپيك عمل مي كنند: ژاله و ناپدري اش روشنفكراني منزه اند، و لاله و نامادري اش نشانه مجسم جهالت و بي فكري. نويسنده از منظر ژاله، وضعيت آموزشي، عقب ماندگي اجتماعي و خرافه پرستي عامه را مورد انتقاد قرار مي دهد. درعين حال تجمل پرستي و ظاهربيني را نيز مي نكوهد. او جهل و بي سوادي را مانع تعالي زنان، و تحصيل همراه با عمل درست را عامل رهايي آنان مي داند. كيا هم فرد و هم جامعه (به ويژه خانواده) را در تعيين سرنوشت جوانان مؤثر مي داند.
«فخر عادل ارغون (خلعتبري) [كه در مدارس ناموس و ژاندارك درس خوانده بود] هم ازجمله زنان نويسنده اي بود كه در داستان هايش به سختي هاي زندگي دختران و زنان مي پرداخت.» در داستان ازدواج اجباري كه از نخستين شماره سال دوم روزنامه آينده ايران (1310) به شكل پيوسته منتشر مي شد، سرگذشت غمبار دختري روايت مي شود كه پدرش از روي ناآگاهي او را به ازدواج با مردي ناشايست وامي دارد.
پس از انتشار چندين فصل از اين داستان، فخر عادل داستان ديگري با عنوان سرگذشت يك زن نوشت كه به گفته او تاريخچه حيات زني شاعر و داراي نكات اخلاقي و ادبي و اجتماعي و مطالب شيرين و متناسبي است و به عنوان درس آموزنده و الگويي براي دختران جوان منتشر مي شود. همچنين مي توان از ماه طلعت پسيان- مترجم و نمايشنامه نويس- ياد كرد كه در سال هاي پاياني حكومت رضاشاه، همراه شوهرش- حسينقلي مستعان- مجله راهنماي زندگي (20-1319) را منتشر مي كردند.
نويسندگان مجله عالم نسوان يك دهه قبل از تيمورتاش و كيا شروع به داستان نويسي كردند؛ و مثل آنها «فقط به زنان شهري توجه داشتند... و از هرگونه توجه يا بحث جدي در مورد زنان كشاورز يا عشايري كه به طور مختلط در كنار مردها كار مي كردند، پرهيز» داشتند. اما فضاي داستان هايشان واقع گرايانه تر و گاه برخوردار از طنزي گزنده است. اين داستان ها را مي توان نوعي «موردنگاري اجتماعي» به شيوه اي روايي دانست. نويسنده اغلب داستان هاي نشريه، دلشادخانم چنگيزي، گاه در داستان حضور دارد و گاه راوي آن است؛ نامي كه به نظر مي رسد مستعار باشد. برخي داستان ها را نيز «بدرالملوك [بامداد]» نوشته است.
نثر آنها گاه شعاري و احساساتي مي شود، اما عمدتاً روان و بهره مند از اصطلاحات عاميانه است. هر داستان را غالباً زني خطاب به زني ديگر روايت مي كند كه نويسنده لحن زنانه او را، به نسبت، خوب ساخته و بين زبان شخصيت هاي گوناگون داستان خود تفاوت گذاشته است. اما شخصيت ها تيپيك و در تقابل با يكديگرند (بي سواد و با سواد، ترقي خواه و خرافي) و اساميشان نشانه اي از ويژگي نوعيشان است، مثل ميرزا ابوالهوس (براي خواستگار) يا قديم الحكما (براي حكيم عقب مانده).
نويسندگان عالم نسوان داستان ها و گزارش هاي تلخي از آسيب ديدگي زنان بر اثر ازدواج هاي اجباري مي نوشتند؛ و مهمترين هدف خود را تبليغ ازدواج مبتني بر عشق و تفاهم، از طريق ارتقاي آموزش و تحصيل زنان و افزايش نقش آنان در حيات اقتصادي، مي دانستند.
تحصيل علم و ارتقاي شخصيت زنان بر اثر آموزش، به عنوان راهي براي رهايي از وضعيت موجود، در كانون توجه نويسندگان نشريه قرار دارد: مثلاً در داستان هاي «تحصيلات جديد» و «مرض مدرسه»؛ زيرا آنان معتقدند خرافاتي كه ميان زنان رواج دارد و مانع رشد فردي و اجتماعي آنهاست، با تحصيل رفع مي شود. از ديگر مضامين داستان هاست: اهميت نقش مادر در تربيت دختران (يك تصادف مفيد)، و احساس حقارت زني بي سواد در جمع زنان باسواد (نخود توي شله زرد).
در نخستين داستان هاي نويسندگان زن، عشق موضوع ممنوعي بود و روابط زنان و مردان براي هشدار دادن به دختران و كريه نشان دادن باطن مردان توصيف مي شد. اين وجهه نظر هم نشانگر واقعيتي اجتماعي است هم تأثير داستان هاي احساساتي غربي را نشان مي دهد و هم مبين هراس زنان از ورود به عرصه جذاب اما ناشناخته جامعه و پرتاب شدن به فضايي بازتر اما ناامن است. نويسندگان زن نخستين گام هاي خود را در عرصه ادبيات داستاني با ترديد برمي دارند. آنان تحت تأثير باورهاي ريشه دار و دروني شده، و درعين حال نگران از واكنش كساني كه ورود زنان را به عرصه هاي اجتماعي باعث گمراهي آنان مي دانستند، بر گرته شيوه هاي ادبي مردان قلم مي زنند و سپري از داستان هاي خانوادگي و اخلاقي مي سازند تا نشان دهند هوشيار و از فساد بيزارند تا راه خود را به جامعه فرهنگي باز كنند، به رسميت شناخته و تأييد شوند.
آنان داستان هاي خود را بر مبناي مبارزه خير و شر - زنان ساده دل و مردان فريبكار- نوشته اند؛ بي آنكه قواعد زيبايي شناختي داستان نويسي را رعايت كنند، زيرا قصدشان پديد آوردن نوعي حسن سلوك يا نحوه رفتار پسنديده براي زنان، از طريق بازگويي سرنوشت هاي عبرت آموز، است. «در پاره اي از اين داستان ها نويسنده ادعا مي كند كه ماجرا واقعيت دارد اما چفت و بست داستان ها آن قدر سست است كه بيشتر به تخيلات ساخته و پرداخته ذهن يك دختر نوجوان رمانتيك شباهت دارد.» به واقع نيز چنين است، تيمورتاش و كيا داستان هاي خود را وقتي محصل بودند نوشتند، بعدها ديگر داستان ننوشتند، و به روزنامه نگاري يا ترجمه داستان و تحقيقات ادبي پرداختند.
اولين داستان هاي زنان، با همه خام دستي هايي كه در شيوه نگارش يا صناعت آنها مشاهده مي شود، از نظر سنت نويسندگي زنانه اهميت دارند. اهميت اين داستان ها در آن است كه نويسندگان آنها پا به محدوده اي گذاشتند كه قلمرو مردان شمرده مي شد. از همين رو، به تشويش ها و مشغله هاي خود در قالبي مذكر شكل دادند و هنگام تصوير كردن زنان آثار خود، شيوه هاي ادبي و نحوه نگاه نويسندگان مرد به موضوع را تقليد كردند. آثار شعاري نوشتند و درباره خودشان باورهايي را بيان كردند كه طي قرون به آنان قبولانده شده بود. اما بعدها ـ كه خودآگاهي و استقلال رأي بيشتري مي يابند- ياد مي گيرند حرف هايشان را لابه لاي داستان هايي كه مي گويند به شكلي هنرمندانه تر بيان كنند؛ و جسورانه تر و صادقانه تر درباره خود بنويسند.
دختری با انگشت های پرنده
فکرش را بکنيد که يک بچه دبستانی بتواند کتابی بنويسد که بزرگترها برای خواندنش مشتاق باشند. ادورا اسويتاک چنين بچه ای است. شهرت داستان های ادورا، نويسنده هفت ساله ای که حجم داستان ها، اشعار و مقالات او در سال گذشته به 330 هزار کلمه رسيده، ناشران بين المللی را به بستن قرار داد با او تشويق کرده است.
انگشت های پرنده نام اولين کتاب اوست که اکتبر سال جاری توسط انتشارات Action Publishing در آمريکا منتشر شد. اين کتاب سيصد صفحه ای شامل چهار بخش است که نه داستان تاريخی و حادثه ای آدورا، مقاله های او درباره نوشتن و عقايد او درباره سياست، مذهب و آموزش دربرمی گيرد. همچنين مجموعه ای از اشعار اوليه او هم ضميمه اين کتاب است. منتقدان گفته اند آنچه اين نويسنده کوچک را از هم سن و سالان خودش متمايز می کند، تعداد آثارش نيست بلکه ميزان تأثير گذاری و کيفيت آنها است.
آدورا در آثارش با مهارت تمام از روش های جديد داستان نويسی برای خلق مضمون های پيچيده استفاده می کند و واژه های مختص به خودش را نيز چاشنی آن می کند. او به خواندن کتاب های تاريخی علاقه زيادی دارد بنابراين عجيب نيست که يک داستان او در مصر اتفاق بيفتد و ديگری به رنسانس بپردازد. جالب است که تمام اين داستانها با زبان طنز و گفتگوهای کودکانه نوشته شده است.
شهرت اين نويسنده هفت ساله به کشورهای ديگر از جمله چين هم رسيده، به طوری که انتشارات ترجمه و نشر چين که يک ناشر معتبر در پکن است قرار دادی را برای چاپ کتاب انگشت های پرنده به زبان چينی او منعقد کرده است.
اين کتاب قرار است در آغاز سال آينده در چين منتشر شود و بدين ترتيب آدورا جوان ترين نويسنده ای است که ناشران بين المللی با او قرار داد بسته اند. اگر کنجکاويد بدانيد يک دختر نويسنده چطور به دنيا نگاه می کند، گفتگوی او را بخوانيد.
چطوری فهميدی در نوشتن شعر و داستان استعداد داری و چطور يادگرفتی که به روش درستی آنها را بنويسی؟
بعد از خواندن چند شعر از سيلوراستاين من هم سعی کردم شعر بگويم. داستان نويسی را از چهار سالگی شروع کردم. البته فکر نمی کنم اين شکل نوشتن کاملا طبق روش های درست و داستان نويسی باشد.
بيشتر به چه موضوعاتی برای مطالعه علاقه داری؟
بيشتر از همه به کتابهای تخيلی و تاريخی علاقه دارم.
نويسنده مورد علاقه ات کيست؟
تعدادشان زياد است و تقريبا غيرممکن است که فقط نام يکی را ببرم. جين يِولن نويسنده
کتاب های دختری در قفس، دلقک ملکه و بسياری کتاب های جذاب ديگر، از نويسندگان مورد علاقه من است. چون داستان های تاريخی می نويسد و من می توانم از آنها درباره واقعيت های تاريخی چيزهای زيادی ياد بگيرم. تامورا پيرس نويسنده ديگری است که به خاطر تخيل زيبای آثارش به آن علاقه دارم. به آثار کريستوفر پائولينی نويسنده کتاب اراگون و الدست هم علاقه دارم چون قدرت زيادی در ايجاد تعليق در صحنه های هيجان انگيز دارد و اين باعث می شود داستان هايش عجيب و جالب باشند.
بيشتر دوست داری درباره چه موضوعاتی بنويسی؟
دوست دارم داستان های تخيلی و تاريخی بنويسم و بعضی وقت ها هم يکی دو داستان درباره دنيای معاصر می نويسم.
چرا بيشتر موضوعات سياسی و تاريخی را برای نوشتن انتخاب می کنی؟
من به هر دو موضوع خيلی علاقه دارم چون به نظرم خيلی جالب و آموزنده
می آيند. شايد هم به اين خاطر باشد که کتاب های سياسی و تاريخی را بيشتر از کتاب های
ديگر خوانده ام.
کسی در نوشتن کمکت نمی کند؟
مادرم خيلی مرا به نوشتن تشويق می کند و فليسا، ويراستار من هم کمکم می کند که اشتباهات کوچکم را در دستور زبان و جمله سازی برطرف کنم اما خودم دوست دارم يک نويسنده مستقل باشم.
چند ساعت از روز را صرف نوشتن می کنی؟
معمولاً يک ساعت صبح و يک ساعت هم شب. بعضی روزها هم می شود که چيز زيادی نمی نويسم ولی در عوض وقتم را صرف خواندن، نقاشی کردن و کارهای ديگر می کنم.
درباره مليت ها و نژادهای ديگر چه احساسی داری، بيشتر درباره کدامشان می خوانی يا می نويسی؟
به نظر من همه مليت ها و نژادها با هم يکی هستند. خب، من بيشتر درباره کشورهای اروپايی می نويسم چون امپراطوری ها
و انقلاب های بيشتری در آنها وجود داشته است.
نظرت درباره ايران و مردم ايران چيست؟
من احترام زيادی برای سرزمين و مردم شما قائلم، ايرانی ها سهم بزرگی در تاريخ تمدن بشر داشته اند. درباره ايران اطلاعات زيادی ندارم اما اين را می دانم که در دوران باستان نام آن پرشيا بوده است. خيلی دوست دارم بيشتر درباره ايران و فرهنگ ايرانی بدانم.
چرا نام کتابت را انگشت های پرنده گذاشته ای؟ بيشتر درباره کتابت توضيح بده.
نامش را انگشت های پرنده گذاشتيم چون من می توانم در يک دقيقه هشتاد کلمه تايپ کنم و انگشت هايم واقعاً پرواز
می کنند. کتاب انگشت های پرنده شامل نه داستان، چند شعر قديمی، راهنمايی هايی برای والدين ومعلمان که من و مادرم نوشته ايم و يک گفتگو با من در آخر کتاب است. اين کتاب تقريباً سيصد صفحه است و بيشتر از 102 هزار کلمه در آن وجود دارد.
ناشر چينی کتابت چطور؟ از استعداد تو اطلاع پيدا کرد؟
نمايندگی کتابم در چين متن کتابم را به آن ناشر چينی در پکن تحويل داد و آنها آن را خواندند.
ناشران بين المللی ديگری هم به تو پيشنهاد چاپ کتابت را در کشورشان داده اند؟
اخيراً داريم با يک نمايندگی کتاب ديگر در فرانسه کار می کنيم. دوست دارم کتابم در کشورهای ديگر، مثلاً کشور شما هم چاپ شود. آن وقت بچه های بيشتری در جهان به نوشتن تشويق می شوند و بيشتر همديگر را درک می کنند.
واکنش همکلاسی هايت در مقابل نوشته هايت چيست، دوستشان دارند؟
همکلاسی هايم زياد نوشته های مرا نمی خوانند ولی من و مادرم معمولا داستان هايم را برای آنها تعريف می کنيم. انگار آنها بيشتر دوست دارند اين داستان ها را بشنوند تا بخوانند.
در آينده دوست داری چکار کنی، می خواهی نويسندگی را به عنوان حرفه ات ادامه دهی؟
بله دوست دارم نويسندگی را ادامه دهم و تدريس هم به نظر من خيلی جذاب است.
چه توصيه ای برای بچه هايی داری که دوست دارند در آينده نويسنده شوند؟
به آنها می گويم که هميشه بگذارند خلاقيتشان جاری شود. فقط بگذارند افکارشان روی کاغذ يا رایانه بيايد! نگران اشتباه نباشند فقط بيشتر بنويسند!
«جوان ترین زن برنده جایزه بوکر»
کران دسای (Kiran Desai) در سوم دسامبر سال 1971 در دهلی نو در هندوستان دیده به جهان گشود، تا 14 سالگی در این شهر زندگی کرد، و سپس یکسال را در انگلستان بسر برد و بعد با خانواده اش به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. تحصیلات آموزشگاهی اش را در «ماساچوست» به پایان رساند و در کالج «بنینگتن»، دانشگاه «هالینز» و دانشگاه «کلمبیا» رشته نویسندگی خلاق را خواند.
«کران دسای» برای نوشتن اولین رمانش، دو سال ترک تحصیل کرد. مادر «کران» آنیتا دسای است که کتاب های زیادی را به رشته تحریر در آورده و سه کتاب وی جزو فینالیست های جایزه بوکر قرار گرفتند. با وجود اینکه «کران» از 14 سالگی در هندوستان زندگی نکرده است، اما هر سال به زادگاه خانوادگی اش در «دهلی» باز می گردد. «کران دسای» اولین بار زمانی مورد توجه جوامع ادبی قرار گرفت که در سال 1977 آثارش در «نیویورکر» و «میرور وُرک» منتخب 50 سال داستان های هندی، به چاپ رسید. اولین رمانش با تحسین منتقدان روبرو شد و دومین رمانش نیز مورد قبول منتقدان قرار گرفت و منجر به دریافت جایزه (Betty Trask) شد، این جایزه از سوی انجمن نویسندگان برای شهروندان زیر 35 سال کشورهای مشترک المنافع بود. هشت سال بعد «میراث اندوه» را در ابتدای سال 2006 منتشر کرد، که جایزه (The Man Booker) را به خود اختصاص داد.
کتاب «میراث اندوه» رمان بزرگی است که از هندوستان تا نیویورک را دربرمی گیرد و نثری سرشار از انرژی دارد و موازنه کاملی از سبک غنایی و گفتار معمولی است.
فرشته ساری
فرشته ساری هفتم تيرماه سال 1335 در شهر تهران متولد شده است. در رشته انفورماتيك ( علوم كامپيوتر ) تحصيل كرده و سپس ده سال بعد در رشته زبان روسي درس خوانده و مدرك كارشناسي زبان روسي را ازدانشگاه تهران گرفته است. از سال 1358 تاكنون شغل هاي گوناگوني داشته که عبارتند از: سه سال دبير رياضي
(حق التدريس)، هفت سال كارمند ( پژوهشيار اقتصاد ) ،
پنج سال محقق و ويراستار در شركت هاي خصوصي معماري و سپس به طور آزاد به ويراستاري مشغول شده است.
فرشته ساري از آغاز دهه 60 به ادبيات روي آورده و به طور پيگير و مستمر و پيش خود به مطالعه ادبيات پرداخته است. نخستين اثر او( مجموعه شعر پژواك سكوت) در اواخر سال 1365 منتشر شده است .
آثار زير تاكنون از او منتشر شده است:
5 مجموعه شعر:
- پژواك سكوت
- قاب هاي بي تمثال
- شكلي در باد
- جمهوري زمستان
- روزها و نامه ها
6 رمان:
- مرواريد خاتون
- جزيره نيلي
- آرامگه عاشقان
- ميترا
- عطر رازيانه
- پريسا
1 مجموعه داستان:
- چهره نگاري دنيا
1 تاليف براي كودكان:
- دخترك 3 چشم
4 ترجمه براي كودكان و نوجوانان:
- هيچ كجا و هيچ وقت
- آدم آهني و پروانه
- بنفشه اي در قطب
- جادوگر حواس پرت
1 ترجمه شعر:
- زندگي خواهر من است ( گزيده اشعار بوريس پاسترناك )
جوايز:
- جايزه ليليان هلمن - داشيل هامت، سال 1377
- جايزه شعر پروين اعتصامي براي مجموعه شعر روزها و نامه ها، سال 1383
تعدادي از داستان هاي كوتاه فرشته ساري به زبان هاي كردي، انگليسي، آلماني، ايتاليايي، لهستاني و هلندي ترجمه و در گزيده ها منتشر شده است. پاره اي از شعرهاي او نيز به زبان هاي كردي، انگليسي، آلماني و هلندي ترجمه شده است.
دو شعر از مجموعه ی روزها و نامه ها:
(1)
کارت پستال دریا
در صندوق پست
صندوقچه ای از یک کشتیِ غرق شده
تهِ دریا
هر دو همان گونه اند
که من
در کتاب هایم
و کتاب هایم
در من
(2)
از خوابِ دیشب
همه اش یادم مانده
نه
بیش از این نمی گویم
مبادا درزی باز شود
در خواب هایم
و بیداری رخنه کند در آنها
داستان نويسي زنان: گام هاي لرزان اوليه
امیربانو کریمی (چهره ماندگار زبان و ادب فارسی در سال 1383)
فرخنده حاجی زاده
(بنیانگذار کتابخانه دانشکده ادبیات کرمان و برنده اولین جایزه جهانی انجمن قلم آمریکا)
ملک جهان خاتون شاعره ای از شیراز
اکنون شاید در حدود ۶۰۰ سال از زمان جهان ملک خاتون- شاعره قرن هشتم- می گذرد، اما وی تنها شاعره ای است که به خود این جرأت را داد که در زمانه ای که زنان شاعر را فاسد
می خواندند و شاعره ها، که تعدادشان هم کم نبوده، با سرودن هر شعر دچار عذاب وجدان و احساس گناه می شده اند، دیوان اشعار خود رابه طور کامل جمع آوری نماید.
او بی اعتنا به همه آنچه که در دوره خود با آن روبروست، سراسر عمرش را شعر می سراید و شعر می سراید و شعر
می سراید ... و از آنجا که می داند بعد از او ممکن است این سروده ها انکار شود و یا از میان برود و یا چون از آن زنی است به دور ریخته شود، در سال های پایانی زندگی اش بر آن
می شود که آنها را با دست خود گردآوری کند. از این رو اشعار خود را که مجموعه ای از قصیده و قطعه و ترجیع بند و غزل و رباعی است، ظاهرا ً با هراس و پوزش و عذر خواهی از این جسارتی که مرتکب می شود، اما در باطن با عزمی استوار و پابرجا،با استناد به شاعری فاطمه زهرا «ان النساء راحین خلقن لکم /
و کلکم تشتهی شم الریاحی» و نیز با آوردن یک رباعی از عایشه مقربه که شاید منظور همان رابعه سمرقندی باشد و نیز تأکید بر شاعری قتلغ ترکان و دخترش پادشاه خاتون، به قول خودش ملزم به این جسارت می گردد، و آثارش را در دفتری گردآوری می کند که:
که گر اهل دلی روزی بخواند
به آتش، آتش دردی نشاند
وجودی عاقل از وی پند گیرد
دل داناش آسانی پذیرد
جهان ملک خاتون فرزند جلال الدین مسعود شاه اینجو، از سلاله خواجه رشیدالدین فضل الله و غیاث الدین محمد وزیر و به قولی نسب او از سوی مادر به خواجه عبدالله انصاری عارف و شاعر معروف می رسد.
به نظر می رسد که جهان ملک در زندگانی خویش دو بار ازدواج نموده است. نخست به همراه همسر خود راهی کرمان و مقیم آنجا شده است که خود در قطعه ای به روشنی اعتراف می کند مدتی را که در کرمان بوده، به تکرار روز و شب گذرانده است. وی پس از، از دست دادن فرزند دلبندش سلطان بخت و نیز درگذشت همسرش دوباره به شیراز بر می گردد و چون در شیراز هم پدر و مادر خود را از دست داده به عمویش
« شیخ ابو اسحاق اینجو» پناهنده شده و به دربار او می رود. و این شیخ ابو اسحاق اینجو، همان است که حافظ بارها در شعرش از او به نیکی یاد کرده و او را ستوده است، چرا که او سلطانی بسیار ادب دوست و شعر پرور و شاعر نواز و دربار او همواره محل آمد و رفت و نشست و برخاست شاعران بزرگی چون حافظ بوده است.
واضح است جهان خاتون هم که به شعر عشق می ورزیده، به این نشست های شاعرانه جذب شده و در این شب های شعر- البته از پشت پرده- شرکت می کرده و هماورد حافظ گردیده ، بطوریکه در دیوان وی بسیاری از غزل ها به تأثیر حافظ سروده شده و بسیاری از غزل ها هم هست که در پاسخ حافظ سروده شده و پیداست که میان جهان ملک خاتون و حافظ داد و ستد هایی
شاعرانه بوده است.
از این رو بعضی از اندیشمندان از جمله روان شاد سعید نفیسی، جهان خاتون را همان شاخ نبات حافظ دانسته اند.
همان زنی که حافظ به او عشق می ورزیده و در شعرش عاشقانه از او نام برده است.در این نشست های شاعرانه، بجز شاعران ،امیران و وزیران نیز حضور داشتند که یکی از آنان
خواجه امین الدین جهرمی، وزیر ابواسحاق بود که شاه او را بسیار
گرامی می داشت.
خواجه امین الدین پس از چندی شیفته احساسات پر شور و سخنوری پر مایه جهان خاتون می شود، او را از عمویش خواستگاری می کند، اما جهان خاتون به این همسری تن در نمی دهد. امین الدین در درخواست خود پافشاری می نماید و سرانجام با پا در میانی شاه ابواسحاق، جهان ملک خاتون این وصلت را می پذیرد و بخشی از زندگانی خویش را در کنار وی سپری می نماید.
یکی از شاعران نام آوری که در این مجالس شاعرانه حضور می یافته،عبید زاکانی شاعر طنز پرداز هم دوره جهان ملک است، که دو بار به حقارت این زن، زبان هرزه می گشاید و به کژ راهی، طنز را با یاوه گویی اشتباه می گیرد. یک بار هنگامی که از شعر او سخن به میان می آید و عبید شعرهای او را که سرشار از عشق و زنانگی است، به بیراهه قضاوت می کند. این موضوع در تاریخ ادبیات دکتر صفا جلد سوم بدینگونه عنوان شده است:
« مطایبه دیگری از عبید درباره جهان خاتون و زنانه بودن اشعارش در تذکره الشعراء دولتشاه آمده است که از نقل عین آن معذورم و مفهوم آن چنین است که اگر روزی غزل های جهان را به هند برند روح خسرو با حسن دهلوی خواهد گفت که این سخن از شرم زن برآمده است! این اظهار نظر عبید که البته با لحن طیبت ادا شده درست است، زیرا بیشتر غزل های ملک جهان خاتون در ذکر احساسات عاشقانه زنانه اوست و حتی در چند غزل ، شاعر از مردی بی وفا گله کرده است.» (تاریخ ادبیات دکتر صفا/ جلد سوم/ بخش ۲/ص۱۰۴۸)
دیگر بار هنگام همسری اش با خواجه امین الدین جهرمی که عبید رباعی بسیار زشتی با کاربرد جناس در کلمه «جهان»
می سرایدکه عرق شرم بر پیشانی می آورد که صد البته با این هجو گویی زننده بیشتر به حیثیت شاعرانه خویش آسیب رساند و نه به مقام جهان ملک خاتون که این زن همواره در جایگاه بالا بلند خویش ایستاده است.(خدای «جهان» را «جهان» تنگ نیست).
در مورد بخش پایانی زندگی جهان خاتون تاریخ ادبیات ها چیزی به دست نمی دهند، اما آنچه مسلم است، این است که با بر افتادن اعتبار آل اینجو - چنانکه رسم روزگار است- جهان خاتون هم به رنج و بدبختی و تنگدستی و بی کسی گرفتار
می آید و فرومایگان بویژه زنان حسود از هیچگونه ظلم و ستمی به وی پرهیز نمی کنند. چنانکه خود در شعری، به زنی دون صفت که به او ستم بسیار روا داشته، نفرین می فرستد و او را بجای «خاتون»، « خاکِ تون» می خواند (خاک تون به معنای خاک در آتشدان گرمابه ها).
در مورد شعر جهان ملک خاتون باید گفت که شعر این شاعر بخاطر داد و ستدها و همنشینی های شاعرانه ای که با حافظ داشته، از نظر ساختمان بیرونی( از قبیل وزن، ردیف، قافیه) و نه از نظر درونمایه فلسفی، بسیار زیر تأثیر غزل های
حافظ است. برای نمونه می توان به موارد زیر
اشاره داشت:
حافظ: یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
جهان ملک:ای دل ار سر گشته ای از جور دوران غم مخور/ باشد احوال جهان افتان و خیزان غم مخور
حافظ : ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
جهان ملک: ما تو را دلدار خود پنداشتیم/وز تو چشم
مردمی ها داشتیم
حافظ: تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود/ سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
جهان ملک: تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود/ دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود
حافظ: کسی که حسن خط دوست در نظر دارد/ محقق است که او حاصل بصر دارد
جهان ملک:کسی که شمع جمال تو در نظر دارد/ ز آتش دل پروانه کی خبر دارد
حافظ:ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر/ زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
جهان ملک:ای صبا بویی از آن زلف پریشان به من آر/
مژده ای زان گل سیراب به سوی چمن آر
و از این دست نمونه ها که بسیار است.
از جهت درونمایه، مهمترین ویژگی شعر جهان ملک خاتون زنانه بودن آن است. شعر جهان ملک بی هیچ پرده پوشی آنچه را که احساس حکم می کند، به رشته کلام در می آورد و چون این احساس از روی روانی زنانه و شیدا عبور دارد، سرشار از شور و شیدایی است و گو اینکه در آن زمان ها ، باز گو کردن احساسات زنانه برای زنان، بسیار دور از ذهن و به بهای ننگین شدن شاعر تمام می شده ، اما جهان خاتون توجهی به آن نداشته و بیان حال درونی خود را مقدم بر سخن درشت دیگران می دانسته است.
کلام جهان ملک در بیان احساسات آنقدر بی دغدغه است که گزارش ساده ترین چیزهایی که بر او می رود، در شعرش وارد می شود، مثلا ً زشتی معشوق:
آن دوست که آرام دل ما باشد
گویند که زشت است، بهل تا باشد
شاید که به چشم کس نه زیبا باشد،
تا باری از آن ِ من ِ تنها باشد
بطور کلی شعرجهان ملک خاتون ساده و بدور از تصنع است و خواننده فقط گاهگاهی با بعضی از اصطلاحات در آن بر می خورد و این نه از آن جهت است که شاعردر مورد آنها درنگ کرده باشد بلکه همان اصطلاحاتی است که در آن روزگار معمول بوده است، از جمله رویش سرو در کنار جویباریا بطور کلی آب(که اصلا ً از خصوصیات درخت سرو است که در کنار آب می روید).
ایهام در شعر، که دربعضی از شعر های جهان ملک به چشم می خورد. به عنوان نمونه کلمه ی«باری» که در رباعی زیر از جهان ملک به سه معنی به کار رفته:
تا بر درت ای دوست مرا باری نیست،
مشکل تر از این بر دل من باری نیست
گر نیست تو را شوق ، مرا ، باری هست
ور هست تو را صبر ، مرا ، باری نیست...
در مصراع اول به معنی پذیرش، اجازه ورود؛ در مصراع دوم به معنی باری که حمل می شود و در مصراع سوم و چهارم به معنی حتماً و بی گمان
کاربرد شخصیت های اسطوره ای در شعر:
خوش باش و شادی و غم دنیا عدم شمر
رستم ز پی چه وا زد و کاووس کی چه برد؟
کاربرد نمادهایی از قبیل چهار عنصر (آتش، خاک، باد، آب) در یک بیت، بر اساس چگونگی حالات عاشقانه:
بر مثال نامه بر خود چند پیچانی مرا
چون قلم تا کی به فرق سر بگردانی مرا
ز آتش دل همچو خاکی چند بر بادم دهی
وز دو دیده در میان آب بنشانی مرا
از دیوان جهان ملک خاتون دو نسخه در کتابخانه ملی پاریس محفوظ است.
دویست و بیست غزل از این دیوان به همت هانری ماسه شرق شناس پر آوازه به فرانسه برگردان شده و فرانسویان بعد از خواندن این اشعار احساس شاعرانه جهان ملک خاتون را به شاعره خودشان مارسلین دبوردو- والمورنزدیک یافته و جهان ملک خاتون را مارسلین ایرانی نامیده اند.
پیش روی تو دلم از سر جان برخیزد
جان چه باشد؟ ز سر هر دو جهان برخیزد
گر گذاری قدمی بر سر خاک عاشق،
از دل خاک سیه رقص کنان بر خیزد
چند در خواب رود بخت من شوریده
وقت آن است که از خواب گران برخیزد
فتنه برخیزد و آن گلبن نو بنشیند
سرو بنشیند و آن سرو روان بر خیزد
در میان من و تو پیرهنی مانده حجاب،
با کنار آی .... که آن هم ز میان برخیزد
گر کنم شرح پریشانی احوال جهان
ای بسا نعره که از پیر و جوان بر خیزد
ایزد بانوی آبها
سوزان کویری
انسان در طول تاریخ دیرپای خود همواره ذهنیتی دینی داشته و در این نظام ذهنی پدیدۀ پرستش مادر- خدایان یکی از کهن ترین سنت های رایج بوده است. آناهیتا- این ایزدبانوی نامدار ایرانی- یکی از این مادر- خدایان است. تندیسه های فراوانی که در بسیاری از نقاط این سرزمین یافت شده است، وجود او را در ذهن و باورهای مردم این مرز و بوم ثابت می کند.ما با توجه به پیکره های بسیاری که از این مادر- خدای صاحب نام در جای جای این مرز و بوم یافت شده است، از او به عنوان یک «ایزد بانوی ایرانی» نام بردیم، اما واقعیت آن است که این بانوی بزرگ را نه تنها ساکنان این مرز و بوم، بلکه مردم بسیاری از بخش های جهان نیز ارج می نهاده و ستایش می کرده اند.سخن ما درباره رب النوعی است که در ایران به نام «آناهیتا» یا «ناهید» شهرت داشته است.در این جا این پرسش کلی مطرح می شود که چرا در جهان کهن به مادر - خدایان و اصولاً زنان تا این حد ارج نهاده می شد و برای آنان اعتبار ویژه ای قائل بودند. پاسخ این پرسش دشوار نیست: باید توجه داشت که در جوامع بدوی زن وظایف بسیار مهمی داشت. او گذشته از این که ناقل خون قبیله بود نگاهبان آتش نیز بود. به نظر «گیرشمن» زن حتی سازندۀ ظروف سفالین و دست افزارهای ابتدایی برای انجام امور کشاورزی بوده است. از این رو جای شگفتی نیست اگر زن در جوامع بدوی نه تنها کارهای قبیله را مستقلاً انجام می داده بلکه حتی به مقام روحانیت نیز می رسیده است.نام «آناهیتا» برای نخستین بار در کتیبه های «اردشیر دوم» در «همدان» و «شوش» ظاهر می شود. چیزی که در این کتیبه ها
نظر را جلب می کند این است که در آنها نام «آناهیتا» بلافاصله پس از «اهورا مزدا» و پیش از مهر (متیرا) ذکر
می گردد، و این واقعیت نشانگر پایگاه ارجمند اوست. در دورۀ پارتیان نیز «آناهیتا» در کنار «اهورا مزدا» و «مهر» پرستش می شده است. در عصر ساسانیان که دین رسمی ایرانیان زردشتی بود، شاهان این سلسله آیین وی را گرامی می داشتند و از آن پاسداری می کردند.آناهیتا (ایزد بانوی آبها) از چنان اعتباری برخوردار است که سرود شکوهمندی در «یشت» پنج «اوستا» به او اختصاص می یابد.باید در نظر داشت که اصولاً هیچ موجود اساطیری در قالبی تغییرناپذیر و نهایی
نمی گنجد. در این مورد خدایان نیز مستثنی نیستند. آنها نیز پیوسته در حال تغییر و تبدیلند؛ در دوره ای پدید می آیند و بر تخت سلطنت ذهن ها می نشینند و سپس جای خود را به خدایان دیگر وامی گذارند نه آنگونه که صفات و ویژگی آنان باقی نماند بلکه جلوه ای نو به خود می گیرند و به شکلی دیگر و در زمان و مکانی دیگر در قالب ایزدی جدید ظاهر می شوند. این واقعیت در مورد «آناهیتا» نیز صدق می کند.در متون دوره اسلامی لقب «آناهیتا» «بغدخت» یا «بیدخت» است و این واژه را می توان در نام بسیاری از شهرها و پرستشگاه های
کهن این سرزمین باز یافت.اگر امروز شمار زیادی از بناها و بقعه ها در ایران اثری از نام این خداوند آبها و چشمه سارها دارد، باید آن را نشانه جایگاه والای این ایزد بانوی اساطیری در باورهای مردم این مرز و بوم دانست. در ادبیات و به ویژه در شعر فارسی نیز بارها از «ناهید» (زهره) به عنوان نمادی برای موسیقی نام برده شده است.
زنان شاعر سنت شکن
زنان مشهور در ایران باستان
همسر شهید
مادری فداکار
و
معاونی کاردان
نیمه ای به نام زن
داستان های کوتاه توسط زنان نویسنده امریکای لاتین
میزگرد زنان شاعر، درباره نخستين جايزه شعر زنان ايران (خورشيد)
مادر، شاعر، روزنامه نگار
چندین سال بود که صفحه «بانو» را استاد، دوست و همکارم جناب آقای «امین فقیری» تدارک می دیدند، مردی خستگی ناپذیر، با مسئولیت پذیری بسیار بالا که اکنون بیماری ایشان باعث شده است تا مسئولیت این صفحه را، «من»، شاگرد این استاد عزیز به عهده بگیرم و امیدوارم که دوستان و یارانِ استاد «فقیری» مرا در ادامه کار ایشان یاری و برای سلامتی این استاد مسلم ادبیات دعا کنند.
شاید این اولین باری است که مسئول صفحه ای مصاحبه را با خودش آغاز می کند. آنچه در این شماره می خوانید گفتگویی است بین من و منِ روزنامه نگار.
فریده برازجانی
بانو: از خودت بگو واقعاً متولد کجا هستی؟
برازجانی: من متولد شیراز هستم تا کلاس دوم دبستان در شیراز بودم و بعد از آن تقریباً در همه استان های ایران مدتی زندگی کرده ام که آن هم به خاطر شغل پدرم بود و بعدها هم به خاطر زندگی خانوادگی خودم. البته دوره دبیرستان را در شیراز گذراندم و دانشگاه را در آمریکا سپری کردم.
بانو: از کی دست به قلم شدی؟ در حقیقت بذر ادبیات از کجا و چطور با شما سازگار شد؟
برازجانی: یادم می آید تازه سواددار شده بودم یعنی حروف الفبا را تشخیص می دادم که پدرم طبق روال همیشگی اش برای خواندن هر صفحه از کتاب جایزه می داد و من همیشه این جایزه را می گرفتم. از همان دوران هم خود ایشان شاهنامه را به صورت دکلمه برایمان می خواند. مادرم هم که اسطوره قصه گویی بود. تعداد ما زیاد بود و او برای آرامش شبانه قبل از خواب همیشه قصه ای شیرین داشت که نثار گوش های تشنه ما می کرد و ما می نیوشیدیم. ذوقکی هم داشت و گاهگاهی برایمان اشعاری از خودش را هم می خواند.
بانو: فکر می کنی پدر یا مادر؟ کدام یک در بعد هنری برایت مؤثر بوده اند؟
برازجانی: مادر با قصه های شبانه اش و پدر با شاهنامه خوانی اش، البته فکر می کنم ذوق هنری ام را از پدر به ارث برده ام، چرا که ایشان، قبل از این که یک پزشک بشوند و باشند، یک شاعر و نویسنده و یک روزنامه نگار خوب بوده اند. پدرم مثنوی ها و دوبیتی های زیادی دارد، تعدادی چاپ شده اند و بقیه خطی است که در بین کاغذهایشان پیدا کرده ام. داستان هم می نوشته اند، اما «فاطی» تنها کتابی است از ایشان که به چاپ رسیده است.
بانو: از کی نوشته هایت متمایز با همسالانت شد؟
برازجانی: سوم ابتدایی بودم که با انشاءهایم در مدرسه عزّت پیدا کردم و دبیرستان بودم که نفر اول مقاله نویسی استان فارس شدم. آن زمان آقای «محمدمهدی مدرس» دبیر ادبیات ما بودند. بعد از آن هرچه نوشتم پنهان ماند و کم کم رنگ وزن به خود گرفت. دخترم کلاس اول ابتدایی بود که نوشته هایم را دیگران شعر نامیدند.
بانو: از بچه هایتان بگویید، از زندگی تان.
برازجانی: مرد من اهل هنر نیست، اما هنر خوب زندگی کردن را می داند، بسیار مهربان، باگذشت و سختکوش است. شاید به جرأت بتوانم بگویم که تعداد زیادی از طرح های بزرگ پتروشیمی را ایشان راه اندازی کرده اند. اگرچه کارهایشان زیاد و حضورشان در خانه کم، اما این نبودن هرگز باعث نشد که فرزندانمان آسیبی از نظر تربیتی ببینند.
من سه فرزند دارم که همگی موفق و به قول مردم سر به راه هستند. پسر اولم، دکترای رشته مکانیزاسیون را می گیرد، محجوب و موفق و هنرمند (در بخش موسیقی) است. دومین فرزندم دختر است مهربان، اهل قلم (شعر و قصه) که برای دفاع از «تز»ش در رشته معماری منظر تلاش می کند و سومین فرزند و آخرین پسرم، فارغ التحصیل رشته مهندسی عمران است که در کنار کارش گاهگاهی نیز با رنگ و بوم نقاشی، زیبایی ها را به تصویر می کشد.
بانو: آیا نبود پدر در خانه باعث نشد که فاصله عاطفی بین فرزندان و ایشان ایجاد شود؟
برازجانی: همسرم از لحظه لحظه زندگی بچه هایش باخبر بود و این تنها کاری بود که من می توانستم بکنم. حتی نام دوستان بچه ها را می دانست. در جریان تمام فعالیت های بچه ها قرارش می دادم. اصولاً در تمام صحبت های خانوادگی ما، پدر جایگاه رفیع و قابل احترامی در خانه ما داشته و دارد.
بانو: از چه سالی وارد حرفه روزنامه نگاری شدی؟
برازجانی: یادم هست که گزارشی از یک جشنواره شعر را برای روزنامه کیهان برده بودم. آقای «محمد عسلی» مسئول روزنامه کیهان در فارس بودند. بعد از مطالعه گزارش و چاپ آن با من تماس گرفتند، من فکر کردم مشکلی در باب گزارش است، خدمت ایشان که رسیدم، پیشنهاد کار در روزنامه کیهان را به من دادند. من مدت ها گزارش تهیه می کردم و روزنامه کیهان در تهران آن را چاپ می کرد. تا این که «کیهان ویژه فارس» را هم آقای «عسلی» تقبل کردند و نتیجه این شد که در این ویژه نامه ها به طور تقریبی 90 درصد مطالبش را خودم تهیه می کردم که شامل گزارش، مصاحبه و... بود. ویژه نامه هایی رنگی که با عکس های زیبای هنری آقای «پژمان ضیائیان» مزین شده بود. همزمان برای مجلاتی در تهران هم مطلب تهیه می کردم مجلاتی چون «زنان»، «بعثت» و پیام زنجان (شهر زنجان) فکر می کنم سال 1373 – 1372 آغاز کار روزنامه نگاری ام باشد.
بانو: قبل از شما هم در استان فارس از زنان کسی خبر و گزارش تهیه می کرد؟
برازجانی: فکر نمی کنم، شاید اولین زن خبرنگار بعد از انقلاب در استان فارس من باشم ولی اطمینان ندارم.
بانو: از چه سالی با روزنامه عصر همکاری کردید؟
برازجانی: درست از اولین روزهای شکل گیری هسته اولیه این روزنامه. آقای محمد عسلی، برادران فقیری (امین و ابوالقاسم)، آقای سیروس رومی و من کسانی بودیم که در جلسه تصمیم گیری و شکل گیری روزنامه عصر حضور داشتیم و در اولین شماره آقای امین عطایی نیز با ما بودند، همکاری صمیمانه دکتر صداقت کیش را هم ندیده نمی شود گرفت. برای من «روزنامه عصر مردم» درست مثل بچه ای است که از روز اول تولدش را به یاد دارم تا امروز که سیزده سال و اندی گذشته است.
بانو: روزنامه نگاری چقدر وقت شما را می گرفت، چگونه با آن کنار آمدی؟
برازجانی: اوائل کار روزنامه عصر، از ساعت 7:30 صبح تا 11:30 شب کار می کردم و آخر شب که همه می خوابیدند تازه، آغاز نوار پیاده کردن های من بود. هم گزارشگر بودم و هم عکاس. دوربین و ضبط هم از خودم بود. حالا وقتی خبرنگارهای روزنامه را می بینم که ضبط و دوربین و عکاس از طریق روزنامه در اختیارشان گذاشته می شود، لذت می برم چون می دانم بدون این سه، چقدر سخت و دشوار است.
بانو: «روزنامه عصر» یا این فرزند رو به رشد شما چطور به اینجا رسید؟
برازجانی: افرادی که با این روزنامه تاکنون همکاری داشته اند همگی به نوعی با هنر و هنرمند در ارتباط بوده و برای قلم ارزشی والا قائل هستند. «عصر مردم» به دلیل جو فرهنگی – ادبی که از روز نخست داشت و به دلیل صاحب امتیاز آن که خود مردی فرهنگور بود و دوستان هنرمند زیادی داشت، خیلی سریع رشد کرد. آقای «امین فقیری» یکی از آن افرادی بود و هست که نامش اعتبار روزنامه بود و قلمش آبروی صفحات، آقای «سیروس رومی» روزنامه نگاری را به خوبی می دانست و به خوبی آموزش می داد، «ابوالقاسم فقیری» و.... هر کدام به نوعی این کودکِ نوپا را یاری دادند و شد این که می بینید.
بانو: در روزنامه نگاری آیا موفقیت هایی هم داشته اید؟
برازجانی: چندین گزارشم به مرحله پایانی جشنواره مطبوعات کشور رسید و در تیرماه 1375 هم نفر اول بخش خبر و گزارش «جشنواره مطبوعات استانی کشور» شدم. آن زمان صفحات مادر، کودک و شعر را هم می گرداندم.
بانو: در حال حاضر مسئولیت چه صفحاتی با شماست؟
برازجانی: صفحه «شعر» که هر دوشنبه ارائه می شود و هر سه ماه یک ویژه نامه خاص آن فصل داریم. حالا هم اگر خدا یاری کند و بتوانم، تا بهبودی استاد خوبم آقای «امین فقیری» صفحه «بانو» را خواهم گرداند.
بانو: از مشکلاتتان بگویید؟
برازجانی: «زن»، «زن» است، هر کاری که بکند. اما باید بگویم که من به زن بودن خویش و به مادر بودنم افتخار می کنم، با تمام مشکلاتی که در سر راهم ایجاد شود و یا خواهد شد.
بانو: کتاب جدیدی زیر چاپ ندارید؟ آیا داستان هم می نویسید؟
برازجانی: سه کتاب چاپ کرده ام که هر کدام به نوعی خستگی اش در تنم است. اما این خستگی آنگونه نیست که دیگر به سراغ جمع آوری شعرهایم نروم. شاید تا سال آینده چهارمی را آماده کنم. داستان هم می نویسم اما کوتاه که گهگاهی در مجلات چاپ می شود و تعداد آنها از انگشتان دست تجاوز نمی کند.
بانو: اگر صحبتی هست با بانوان خوب سرزمینمان دارید بگویید.
برازجانی: مردان موفق، را زنانی قوی و استوار به وجود می آورند و فرزندان خوب را، مادران فداکار و آگاه، روح قوی زن قدرت خلاقه دارد و می آفریند.
ضمناً از خوانندگان صفحه بانو خواهشمندم که در معرفی زنان موفق و خلاق با این صفحه همکاری کنند.
آنا آخماتووا
ترجمه: احمد پوری
عاشقانه ها
1 - عشق
گاه چون ماری در دل می خزد
و زهر خود را آرام در آن می ریزد
گاه یک روز تمام چون کبوتری
برهرۀ پنجره ات کز می کند
و خرده نان می چیند
گاه از درون گلی خواب آلود بیرون می جهد
و چون یخ نمی بر گلبرگ آن می درخشد
و گاه حیله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور می کند
گاه در آرشۀ ویولونی می نشیند
و در نغمۀ غمگین آن هق و هق می کند
و گاه زمانی که حتی نمی خواهی باورش کنی
در لبخند یک نفر جا خوش می کند
2 - مؤدبانه پیشم آمدی
مؤدبانه پیشم آمدی
با لبخندی بسیار نرم و بانزاکت
لبان تو نیمی کاهلانه و نیمی با ظرافت
بر دستم چسبیدند
و یک لحظه چشمان رازناک تو
با تقدس تندیسی در چشمانم خیره شد
من کوشیدم رنج جانکاه ده ساله را
شبهای بی خوابی، رؤیاهای آشفته ام را
در یک کلام باز گویم
و چه بیهوده آن را نجوا کردم
تو رفتی، دنیای من
بار دیگر تهی و خلوت
3 - او حسود بود
او حسود بود و نگران و آسیب پذیر
دوستم داشت
چون بتی مقدس
اما پرندۀ سفیدم را کشت
تا دیگر نتواند از گذشته ها نغمه سرایی کند
شامگاهان پا درون اتاق نگذاشته گفت:
«عاشقم باش، بخند، شعر بگو!»
من پرندۀ شاد را در کنار درخت صنوبر چال کردم
و قول داد دیگر گریه نکنم
اما دل من به سنگ بدل شد
و پرنده ای ترانۀ شیرین خود را
همیشه و همه جا در گوش من خواند
بله، سیلویا پلات مادرم است
گفتگو با فريدا هيوز، فرزند سيلويا پلات و تد هيوز
دو شعر از: ادنا سنت وینست میلی
آمریکا 1950-1892
ترجمه: فریده حسن زاده
1 -«غزلواره»
عشق، همه چیز نیست
نه آب و نان
نه خور و خواب
نه سرپناهی زیر باران
و نه تیرکی شناور در آب
برای غریقی که با موج ها بالا و پایین می رود
عشق، نه هوا می دمد در ریۀ خسته
نه خون می پالاید و نه استخوان شکسته را جوش می دهد
با این همه، بسا آدمها که مرگ را ترجیح می دهند
به زیستن بی عشق
آکنده از رنجی جانکاه
در حسرت اراده از دست رفته
ای کاش می توانستم تو را ای عشق
تاخت زنم با آرامش
2 -سرباز معترض
خواهم مُرد من
و جز این کار از من ساخته نیست برای مرگ
می شنوم صدای بیرون آوردن اسبش را از آخور
و خش خش گام هایش را بر کف اصطبل
او شتابان است، بس کار دارد امروز در کوبا
در بالکان و بسیاری مناطق دیگر
بگذار زین اسبش را تنگ ببندد
من اما عنان به دست نخواهم گرفت
و او را یاری نخواهم کرد
می باید که خود به تنهایی پای در رکاب نهد
حتی اگر تازیانه اش را بر شانه ام فرود آورد
نشان نخواهم داد راهی را که مرد سرخپوست به آن سو گریخته است
حتی اگر با سُمضربه هایش سینه ام را بشکافد
نشان نخواهم داد مخفیگاه پسرک سیاهپوست را
که در مرداب پناه گرفته است
خواهم مُرد من، و جز این کاری از من ساخته نیست برای مرگ
من هرگز مزدور او نخواهم شد
و از دوست و دشمن، کسی را تسلیم او نخواهم کرد
حتی اگر وعدۀ عمر جاویدم دهد
هرگز چنین انسانی را به او نخواهم فروخت
آیا در قلمرو زندگان، جاسوسم من
که انسانها را به دست مردگان بسپارم؟
برادران!
نام شب را پاس می دارم
و همۀ اسرار نظامی شهر را
مرگ برای دست یافتن به شما
می باید که از جسد من بگذرد
چگونگی ورزش بانوان در خانه
سیدجلال عسکری*
زنان و مادران، محورهای اصلی هر خانواده هستند. خانواده نیز زیربنای جامعه است. برای داشتن جامعه ای سالم باید خانواده ای سالم داشت. زنان ایرانی بزرگترین نقش را در ساختن جامعه سالم دارند. یکی از بهترین راههای تأمین سلامت، انجام تمرینات و حرکات صحیح و اصولی است.
فعالیتهای بدنی و رژیم غذایی مناسب می توانند در جلوگیری از زوال زودرس بدن مؤثر باشند طبق تحقیقات انجام شده توسط پژوهشگران متخصص بیولوژیکی اجرای تمرینات ورزشی می تواند انسان را 10 تا 15 سال جوان تر نشان دهد. انجام تمرینات ساده در خانه نه تنها وقت گیر نیست بلکه بدون هزینه و ابزار، کاملاً قابل اجراست. تمرینات ورزشی ساده باعث شادابی و نشاط و سلامت شما خواهد شد. این شور و نشاط بدون شک در محیط خانواده تأثیر مثبتی بر روابط دیگر اعضا خواهد گذاشت و هیچ چیز زیباتر از سلامت جسمی و روحی و اجتماعی اعضای خانواده نیست.
* چند توصیه برای شروع ورزش در خانه
مهمترین مسئله جهت شروع ورزش و انجام مرتب تمرینات، آمادگی روحی و روانی است. با توجه به فوایدی که ورزش دارد تصمیم بگیرید و به انجام تمرینات مرتب اقدام کنید.
- قبل از شروع تمرینات و جهت اطمینان از سلامت قلبی و عروقی خود با پزشک مشورت کنید.
- تمرینات ورزشی را به آرامی و با احتیاط انجام دهید و به مرور که قویتر شدید بر سرعت اجرای حرکات ورزشی بیفزایید.
- در حرکاتی که ضربان قلب بالا می رود، به محض احساس تنگی نفس و خستگی از شدت آن کم کنید.
- اگر وزن شما زیاد است از اجرای حرکات تند و مشکل پرهیز نمایید.
- توصیه می شود که هفته ای سه روز و در یک زمان معین از شبانه روز که بهترین ساعت اوقات فراغت شماست به تمرینات ورزشی بپردازید.
- مراقب باشید حداقل 2 ساعت از صرف غذا گذشته باشد و بعد به ورزش بپردازید.
- در هفته های اول 10 تا 15 دقیقه ورزش کنید. پس از 4 تا 8 هفته می توانید حرکات ورزشی را به
30 تا 40 دقیقه در روز برسانید.
- قبل از شروع انجام حرکات، بدن خود را با راه رفتن گرم کنید.
به این ترتیب است که شما هم می توانید همانند سایر ورزشکاران، سالم، قوی و شاداب باشید.
* پیاده روی کنید تا بتوانید بدوید
اگر در هر کاری گام اول را برداریم می توانیم به گامهای بعدی برسیم. اگر می خواهیم ورزش کنیم باید از جایی شروع کنیم. خیلی ها ورزش را دوست دارند و رویدادهای ورزشی را دنبال می کنند اما خودشان حال و حوصله ورزش کردن را ندارند.
چه بسیارند میانسالانی که اصلاً ورزش نمی کنند و حتی پیاده روی برای آنها دشوار است. اینها یا مرتب وزنشان اضافه می شود یا اینکه دچار انواع نارسایی های جسمی شده و بدنشان مستعد بیماریهای گوناگون می شود.
شما با هر سن حتی اگر سالها ورزش و حرکت نکرده باشید، می توانید ورزش را با پیاده روی شروع کنید و بعد مراحل دشوار را ادامه دهید.
* نکات مهم قبل از شروع ورزش
ورزش برای هر سنی و هر فردی لازم و بلکه ضروری است و هرگز نباید از ورزش و نرمش غافل شد. ولی به شرایطی که اصول و احتیاط های لازم برای ورزش و نرمش در هر سنی و موقعیتی رعایت شود، تا از تأثیرات مثبت آن به نحو مطلوب بتوان بهره مند شد. اگر نکات مهم زیرا را قبل از شروع ورزش رعایت کنید مطمئن باشید خیلی زود تأثیرات مطلوب ورزش را بر روی جسم و روح خود مشاهده و لمس خواهید نمود و از عوارض منفی ناشی از ورزش بدون رویه به دور خواهید ماند.
پس این 10 نکته مهم را به خاطر بسپارید.
1 - برخلاف توصیه های پزشک و مربی مربوطه ورزش نکنید.
2 - پس از مدتی دوری از ورزش، فشار بیش از حد به بدن خود وارد نسازید.
3 - به خاطر فرار از چاقی مفرط و لاغر شدن، بیش از حد معمول ورزش نکنید و به خودتان فشار وارد نسازید.
4 - سعی کنید در روز ورزش کنید و شب ها را استراحت کنید.
5 - ابتدا بدن خود را گرم کنید و بعد به ورزش سنگین و مورد نظر خود بپردازید.
6 - غذای خوب و پرکالری بخورید تا انرژی لازم برای ورزش داشته باشید.
7 - برای هر ورزش از تجهیزات مناسب آن ورزش بهره بگیرید.
8 - از لباس نرم و راحت و مناسب برای آن ورزش خاص استفاده کنید.
9 - نوشیدن کمی آب در حین ورزش لازم است. تشنگی را بر خود تحمیل نکنید. آب برای بدن بسیار مفید و حیاتی است.
10 - سعی کنید در محل و مکانی ورزش کنید که از هر جهت مناسب آن ورزش خاص باشد.
* کارشناس ارشد تربیت بدنی
سفر تعطیلات
ح - اشراقی
- آخه پروین جون، خودت می دونی که سفر با هواپیما کلی خرج داره، منِ گردن شکسته چه جوری پولشو جور کنم؟
- حالا یه بار خواستی ما رو ببری سفر، اینم مثل زندگیمون که هر چی میخوام تو هی میگی ندارم آخه نداشتن تو کی تموم میشه ساسان جون؟
- آخه ما زیر خط فقریم، ما رو چه به زندگی کردن؟! همان زنده مانی که می کنیم بسه، تازه باید خدا رو کلی شکر کنیم که تصمیمش رو گرفتیم، والله خیلی ها حتی نمی تونن آرزوی سفر رو بکنن. بابا جان توی این روزگار مگر شوخیه سفر.
- باشه، هر چی تو بگی قبول، می ترسم اگه یه کم دیگه بگم آرزو به دل بمونم.
- خب حالا شد حرف حسابی پروین جان. میگم چه طوره با اتوبوس بریم، هان؟
- مگه یک ساعت، دو ساعته که با اتوبوس بریم؟ می دونی از اینجا تا کیش چند ساعت راهه؟ می خوای جون به سرمون کنی.
- آخه خودت می دونی که ما...
- نمی خواد بگی. از بس گفتی می دونم، ولی قربونت برم ما می خوایم بریم سفر، خودکشی که نمی خوایم بکنیم، می خوایم؟
- خودکشی کدومه، تازه مگه زندگی ما چه رنگ و لعابی داره که سر و دست براش بشکنیم؟ اگه اتفاقی افتاد تازه می ریم یه جای بهتر، مسلماً از اینجا بهتره من می دونم.
- مگه تو رفتی که بدونی؟
- می دونم هر جاz بهتر از این جا و این زندگی ما است راست نمی گم؟
- برا آدمی مثل من که گیر تو افتادم آره. جون به لب می کنی آدم رو. می گم ساسان جون نمیشه با قطار بریم؟
- داغ دلم رو تازه نکن. قطار رؤیای همه شبهای منه. عاشق صدای قطارم، ولی قطارهای امروزی هم دست کمی از هواپیما نداره. دلم به قطار خوش بود که اون هم شده یک آرزو.
- این جوری که معلومه کم کم داره پای اتوبوس و سفر هم می لنگه. باشه همون اتوبوس خوبه جهنم بذار واریس و هزار کوفت و زهر مار دیگه بگیریم.
* * *
- میگم ترمینال خیلی شلوغه، حواست به اون کیف باشه.
- حواسم هست توی این کیف کوچیکه زیر بغلم گذاشته ام ایناهاش.
- کور که نیستم، میگم حواست باشه قاپ نزنن. بعد عمری می خوایم بریم سفر ها،
مواظب باش.
- خاطر جمع حواسم ششدانگ به کیفه.
- میگم اتوبوس ساعت چند حرکت می کنه. باید بریم بندرعباس، نه؟ بعد از اون جا
بریم، درسته؟
- آره پروین جون نیم ساعت دیگه حرکت می کنه. من برم یه سؤال بکنم ببینم کجا سوار می کنه و بیام.
- باشه برو، ولی مواظب باش.
* * *
- آقا ببخشید! اتوبوس بندرعباس... آی دزد، آی برد، آی دزد، دار و ندارم رو برد، بگیریدش.
- ایستادی فقط داد می زنی و مردم رو دور خودت جمع کردی؟ چرا نرفتی دنبالش بی عرضه.
- باور می کنی نفهمیدم از کدوم طرف رفت؟ یهو قاپ زد، هر چی هم داد و فریاد کردم کسی نرفت دنبالش.
- حالا یه کاری بکن، به پلیسی، مأموری، چیزی خبر بده. همین جوری اینجا ماتم نگیر.
- به کی بگم؟ کجا برم؟ راست میگی. خوبه برم پیش پلیس شاید پیداش کرد.
* * *
- خوب بود آقا؟ همچین زدم که خودتم نفهمیدی. قلق کار دستمه، خوب بود جون من؟
- خیلی خب، اینم پولت، بگیر و برو.
- چقده آقا؟ دو هزار تومن! این که ضرره. قرارمون خیلی بیشتر از این بود. اینهمه دویدم انرژی صرف کردم، نمی صرفه جون شما، آقا کمه.
- دروغ نگو پسر، کجا دویدی! اگر قرار بود مردم دنبالت کنن که گرفته بودنت، تازه اینم زیادته!
- آقا اگه اصلاً پولت رو نمی دادم چی؟! یه چیزی بذار روش.
- خودتم می دونی که نمی تونستی، همه پرونده و زندگیت زیر دست منه و نمی تونی
از دستم در بری من جایی نمی خوابم که آب زیرم بره.
- تو دیگه کی هستی بابا! ما رو باش مث اینکه باهاس برم. اگه نه کار دستم میدی.
* * *
- ساسان جون عمر چقدر زود می گذره، از ماجرای سفرمون دو هفته می گذره. انگار همین دیروز بود.
- پروین جون! تو کیف پولم رو ندیدی؟ نمی دونم کجاست؟ هر چی می گردم پیداش نمی کنم. تو ندیدی؟
- نه من ندیدمش، مگه گم کردی؟ چقدر پول توش بود؟
- هر چی می گردم نیست، انگار آب شده و رفته تو زمین.
- تو که هیچ وقت پولت رو از خودت جدا نمی کنی. شاید انداختی، یا شاید دزد زده؟
- عزیزم اداره ام دیر شده، باید برم، توی خونه رو بگرد ببین جایی نیست. شاید گوشه و کناری افتاده باشه. گر چه همه جا رو گشتم، خیلی دیرم شده باید برم. چیه، چرا می خندی، پول گم کردن هم خنده داره؟
- نه اما به این می خندم که تو همیشه می گی ندارم، اما حالا می گی گم کردم، نداشته را چطور گم کردی؟
- حالا وقت این حرفها نیست پروین جون بگرد.
* * *
بفرمایین خانم؟
- می خوام یه حساب به نام خودم باز کنم.
- شناسنامه تون لطفاً، این فرم رو هم پر کنین، چقدر به حساب می ذارین؟
- نمی دونم، بذارین بشمرم.
دردسر یک شعر
میشل دِلون
ترجمه: ع- روبخشان
مقدمه:
آیا هنوز هم نامه نوشته می شود؟ آیا نامه نگاری و متن پردازی در مقام بیان زیبا و عاشقانه، کارت پستال تعطیلاتی، تبریکات سال نو و تبریک تولد را تعطیل می کند؟ در طی قرنها نامه نگاری همچون یک رفتار اجتماعی رواج داشته است. رفتاری که با دامن گرفتن فردگرایی و دل نگرانی فردی همراه بوده است. نامه نگاری در واقع یک بازی ساده بود نه نوع ادبی خاص و در نتیجه یک فضای ادبی آزاد را تشکیل می داد، هر چند که مجموعه هایی از نامه ها و خودآموزها الگوهایی برای این کار به دست می دادند. نامه، واسطۀ مبادلات روشنفکرانه و اساس «جمهوری ادبیات» بود و در عین حال از رساله خیلی ساده تر و سرراست تر بود.
داستان نویسی از نامه نگاری بهره گرفت تا ظواهر اصالت را به نمایش بگذارد. نامه در حاشیه نوع ادبی شناخته شده همواره به صورت ابزاری در جهت به زیر سؤال بردن نگارش و سؤالی در باب حدود ادبیات باقی مانده است.
نامه ای به پره ورPREVERT (حق پاسخگویی برای باربارا)
آقای پره ور گرامی!
به خودم اجازه می دهم برایتان نامه بنویسم و از شما بخواهم در شعری که گفته اید و در آن گرفتاریهایی برای من به وجود آورده اید، اصلاحی به عمل بیاورید. تردید نکنید که این شعر برای شغلی که دارم و برای خانواده ام دردسرهایی ایجاد کرده است.
با دردسری که کمتر از دردسرهای دیگر وخیم است، شروع می کنم. یعنی کلمه سیوب (Sivb) یعنی سندیکای مبتکرانه ای که من در آن کار می کنم. آقای موشه (Mouchet) که رئیس من است می خواهد که شما سرآغاز شعرتان را تغییر بدهید، زیرا که - نباید اغراق کنیم - برعکس آنچه شما گفته اید، برست (BREST) همیشه بارانی نیست. شما نمی توانید تصور کنید که این نوع تصویرپردازی ها تا چه اندازه به مردم استان برتانی آسیب می رساند. لذا، اگر چنان شود که فقط کمی ببارد، خیلی بد نخواهد بود.ناراحت کننده ترین بخش این شعر بقیه آن است. همسر من، لوسیین، مثل همۀ ناوی های زیر دریایی است. او تصور می کند که دوربین زیردریایی درست و حسابی به زیر آب رفت. ما، زنان ناوی های زیردریایی، می رویم به دنبال نگفتنی ها، خب حالا فکرش را بکنید، وقتی که او در «کتابخانه ژتون بازان» به شعر شما برمی خورد چه حالی پیدا می کند. آخر «ژتون بازان» نام زیر دریایی شوهر من است. او وقتی که این شعر را دید دچار خشم وحشتناکی شد. علی الخصوص که همقطارهایش مرتباً به او می گفتند: باربارا بیاد بیاور، باربارا را بیاد بیاور.اکنون مسلم است که آنان شعر شما را دربارۀ «ژتون بازان» می دانستند. باری، بارباراهای زیادی در «برست» یافت
نمی شوند. خیلی کمتر از «جوسیلین ها»، «ماری جین ها» یا «مادلن ها» وانگهی من اهل برست نیستم، زاده مونته میلارم، هر چند که در آنجا هم باربارای فراوانی وجود ندارد. در هر صورت، عبارت «من در خیابان سیام به تو برخورد کردم» هیچ تردیدی برجا نمی گذارد، خصوصاً که من در شماره 10 آن خیابان زندگی می کنم خانۀ ویلایی کوچکی که به پدر و مادر همسرم تعلق دارد، ولی در روز ازدواجمان آن جا را به ما واگذار کردند.
در عوض واقعاً به درستی نمی دانم که چه روزی بود، زیرا که «تو در زیر باران، خندان می خرامیدی/ سرشار از شادی، سرزنده و دلربا». این حالت همیشه به من دست نمی دهد به ویژه که من همواره چتر به همراه دارم. در این جا هوا با چنان سرعتی تغییر می کند که آدم نمی داند چه لباسی بپوشد، علاوه بر این، شما چیزهایی از این قبیل می نویسد: «آه، باربارا/ جنگ چه مسخره و احمقانه است».راستش این است که این حرف در این جا در «برست» مصداق چندانی ندارد. آیا من به شما از این نوع حرفها می زنم که: شعر چه احمقانه و مسخره است! زیرا که نظامیان را، می فهمی، نمی توان همواره نکوهش کرد، اما رضایت بخش است که نظامی هم داشته باشیم. در حالی که شاعران، یعنی پرداخت اجاره خانه با تأخیر البته در صورتی که پرداختی در کار باشد.آقای پره ور، این است آنچه می خواستم به شما بگویم. خوشنود خواهم شد که شعرتان را با اسمی دیگر بازنویسی کنید. مثل «جانین» یا «لوسی»، زیرا که در آن صورت من نخواهم بود. وانگهی محل شعرتان را هم شهری دیگر، مثل استراسبورگ یا اورلئان انتخاب کنید.
با سپاس پیشاپیش: باربارا
* * *
و اینک شعر «بیاد آر باربارا» که برای بانو باربارا دردسرساز شد در ادامه می آید:
ژاک پره ور*
برگردان از: م- قادری
«به یاد آر باربارا»
بیاد آر باربارا
بارش بی پایان بود بر خاک برست آن روز
و تو لبخندزنان گام می زدی
نمناک، سبکبال، خشنود
به زیر باران
■
بیاد آر باربارا
بارش بی پایان بود بر خاک برست
من در خیابان سیام به تو رسیدم و
بر لبت لبخند بود
و لبخند من از این
■
بیاد آر باربارا
تو که نمی شناختمت
تو که نمی شناختی ام
بیاد آر
یاد آر به هر رو آن روز را
از یاد مبر
■
رمیده بود مردی به زیر رواق
و بانگ می زد نام تو را
باربارا
تو در زیر باران به سویش دویدی
سبکبال، خشنود، نمناک
در بازوانش فکندی خود را
بیاد آر آنروز را
باربارا
■
می خوانمت، خرده مگیر
می خوانم همگانی را که دوست می دارمشان
گرچه تنها یکبار دیده باشم
می خوانم همگانی را که دوست می داشتم
حتی اگر نشناسمشان
■
باربارا، بیاد آر
از یاد مبر
آن باران خوشبختی و ریز را
بر رخ نیکبخت خود
و روی این شهر آرام و خوشبخت
باران به روی دریا را
به روی زرادخانه را
روی قایق «اووسان»
■
آه باربارا
چه بلاهتی است جنگ
تو چه گشته ای اینک
زیر این بارش آهن
زیر بارشی از آتش و پولاد و خون
راستی آن که در آغوشش کشیدی
عاشقانه
مرده است؟ ناپیداست؟ یا هنوز برجاست؟
آه باربارا
بی پایان است بارش بر خاک برست
بارشی چنان چون پیش
همه چیز ویران گشته، گو که این نه همان است دیگر
بارش سخت افسوس و ماتم است
این توفان نیست دیگر
توفانی از آهن و پولاد و خون
ابرهایی بیش نیستند
همانند سگان ولگرد و وحشی
که گم می شوند در بارش باران بر برست
می پوسند در دور دست، بسی دور دست تر از برست
و به جا نمی ماند از ایشان،
هیچ!
*ژاک پره ور در سال 1900 در ینلی - سور-سن فرانسه در خانواده ای متوسط به دنیا آمد. پیش از پیوستنش به سوررئالیست ها در دهۀ 1920 هنگامی که پانزده سال داشت، تحصیلاتش را رها کرد و در سالهای 1930 نیز به تئاتر و سینما روی آورد.
در سال 1944 اولین مجموعه شعرش «حرف ها» را منتشر کرد که موفقیت چشمگیری به دست آورد و از او هنرمندی مردمی ساخت.
سالهای 1948 تا 1955 را در سنت - پل - دو- وانس سپری کرد و سپس دوباره به پاریس بازگشت. در این سالها چند مجموعۀ دیگر منتشر کرد. نمایش 1951، باران و هوای آفتابی 1955، توده های درهم 1966 از آثار اوست. سرانجام در سال 1977 در خانه اش در ایالت نرماندی درگذشت.
تقدیم به همیشه استادم
«امین فقیری»
افسانه ایزدی
آوای گنگِ لالایی دور... محو در فضا
مادری بی چهره، بی اندام... گمشده در زمان
غولِ تنهایی در شبهای پسرکی نوسال
زندگی چیست جز تکه... تکه تصویرهایی در آلبوم ذهن؟
چه کسی قلب آیینه ات را شکست
تو که فریادِ عشق! عشق!
در سطورِ نانوشته ات نیز موج می زند
و صداقت در نگاه خاکستری ات لانه کرده است
و دوستی- در زمانۀ پلشتی ها- با تو معنا می یابد
وجودت، نادر گوهری ست بر تارک شهر
خانه خواب است... و
افسانه یغمائی
دل ز درد فراقی نسوزد
در دلی اشتیاقی نسوزد
خانه خواب است و خاموش و خالی
آتشی در اجاقی نسوزد
آرزو بوی پوچی گرفته
شهد عشقی مذاقی نسوزد
در حریق هوس ها ز مستی
بستری در اتاقی نسوزد
سینۀ سخت نامهربان را
یاد سیمینه ساقی نسوزد
گر نیامد پیامی ز یاری
از عدو هم نفاقی نسوزد
روح مردابی و تیرۀ شب
از ملال محاقی نسوزد
در فریب عروجی دروغین
پای چوبین بُراقی نسوزد
زندگی خفته در جیب و... آری
از بد اتفاقی نسوزد
فره کاغذی جاودان باد!
تا دلی در فراقی نسوزد
پوشش نشانه اي از نگرش من است
آنا آخماتووا- روسیه (1966-1889)
فاطمه ناصري آلاشتي
سوار اتوبوس بودم. از خوش شانسي جاي خالي هم بود، كنار خانمي نشستم كه بيشتر شبيه خانم هاي اداري بود، با يكي دو تا كتاب روي كلاسورش، و آنها هم روي پايش.