صفحه 7--24 فروردین 89
نخستين عكاس زن ايراني، در شهري مرزي
معصومه نورمحمدي 26 ساله اولين زني است كه در شهرستان كوچك مرزي نهبندان عكاسي را پيشه خود كرده و به قول خودش تعجب نهبنداني ها را برانگيخته است.
نهبندان يكي از شهرهاي بيرجند در خراسان جنوبي و نزديك مرز افغانستان است. شهري كه بيش تر از 50 هزار نفر از جمعيت اش را نهبنداني ها تشكيل مي دهند و معصومه را كه متولد روستاي «برك» است غريبه مي خوانند.
سر يكي از چهارراه هاي اصلي اين شهر، عكاسي معصومه از مشتري ها پر و خالي مي شود. حالا كار اين دختر جوان آنقدر گسترش پيدا كرده كه قصد دارد شعبه دوم عكاسي اش را در نقطه ديگري از شهر راه اندازي كند و در كنار شعبه اصلي هم قرار است يك شركت خدمات كامپيوتري تأسيس كند.
جثه كوچكي دارد و گوشه يكي از صندلي هاي پارك همه خاطراتش را برايم روايت مي كند. به تهران آمده تا به عنوان يكي از كارآفرينان فرهنگي تجربه اش را با ديگران در يك همايش بازگو كند.
20ساله بود كه با يك ميليون تومان وام بدون سرمايه ديگري عكاسي كوچكش را راه انداخت. كمي مكث مي كند و بعد خيلي سريع سختي هاي گرفتن مجوز عكاسي اش را در چند جمله مي گويد: همه مخالف كار كردن من به عنوان عكاس زن بودند. حتي اتحاديه عكاسان نهبندان هم با اين توجيه كه يك دختر به تنهايي از عهده اداره يك عكاسي برنمي آيد با كار من مخالفت كردند.
تنها اين مخالفت نبود، خانواده معصومه كه آن زمان در روستاي برك كه خشكسالي گريبانشان را گرفته بود از سرسخت ترين مخالفان كار معصومه بودند: برادرهايم مي گفتند ما پولت را مي دهيم اما تو كار نكن و عمويم هم دائم مي گفت يك دختر به تنهايي در شهرستان غريب نمي تواند كاري بكند و حتي تشويقم كردند كه به جاي اين كار، آرايشگري كنم و همين مخالفت ها يك سال مرا در ترديد گذاشت.
چادر مشكي را روي سرش جابه جا مي كند، دوربين عكاسي اش از زير چادر نمايان مي شود: مخالفت ها مرا مصمم تر كرد. با شنيدن اين حرف ها با خودم اين جمله را تكرار كردم كه من مي توانم و هيچ چيزي از مردان كم ندارم.
به سال هاي نوجواني بازمي گردد. اول راهنمايي پدر را از دست مي دهد، راهنمايي و دبيرستان را در بيرجند مي خواند و تابستان ها هم به كلاس هاي آموزش عكاسي و تكواندو مي رود. تابستان هايي كه بيش تر هم خوابگاهايش به روستاهايشان و كنار خانواده برمي گردند اما معصومه علاقه اش را در عكاسي يافته بود و دلش نمي خواست يك لحظه دوربين را رها كند.
او مي گويد: در سال هاي دبيرستان، تدريس خصوصي را شروع كردم و در يكي از عكاسي ها به صورت تجربي شاگردي كردم. آن جا بود كه فهميدم تجربه مهم تر از آموزش است. تعمير دوربين را آموختم و با انواع دوربين ها آشنا شدم.
شروع سختي راه اندازي يك مغازه عكاسي آن هم در خياباني كه دو عكاسي ديگر كه رقيب هاي سرسخت بودند، معصومه جوان را كمي ترساند: هر دو عكاس دوست نداشتند كه رقيبشان دختر كوچكي باشد، به همين خاطر با انواع حرف و حديث ها مي خواستند مرا دلسرد كنند. اما من سمج و لجباز بودم و نمي خواستم ميدان را خالي كنم.
او براي پيدا کردن اين مغازه خيلي تلاش كرد: در اين شهر جستجوي خانه و يا مغازه آن هم توسط يك دختر بسيار عجيب است و حتي زماني كه به دنبال گچكار و يا نجار بودم اولين سؤال اين بود كه صاحب مغازه كجاست؟ و تعجب مي كردند دختري به عنوان صاحب مغازه خودش را معرفي مي كرد.
سال اول شروع خوبي براي معصومه نبود. وسايل عكاسي اش را مثل «دوربين فانوسي» با واسطه از بيرجند خريد آن هم چندين برابر قيمت و آن سال ها مشتري هم نداشت: آن سال شكست را تجربه كردم. كم كم براي جذب مشتري هزينه كمي مي گرفتم و براي گسترش فعاليتم عکس رنگي راه انداختم.
او مي گويد: با سه ميليون تومان وامي كه گرفتم دوربين ديجيتال و چاپگر كامپيوتر خريدم و كار كردن با دوربين هاي ديجيتال را از كتاب هاي آموزشي آموختم. اوايل عكس هاي فانتزي از مشتري ها مي گرفتم و كم كم استقبال زنان از عكاسي ام زياد شد.
اما تا آن موقع هيچ مردي پايش به عكاسي معصومه باز نشد و حتي از اماكن به او هشدار داده شده بود كه جلوي عكاسي اش پرده بزند: چندين بار دليل اين هشدار را پرسيدم اما تنها جوابي كه گرفتم اين بود كه اينجا نهبندان است.
مگر اين شهر چه ويژگي هايي دارد؟ معصومه اين سؤال را مي شنود و بدون لحظه اي درنگ پاسخ مي دهد: آن زمان در خيابان هاي اين شهر فقط مرد مي ديدي. ساعت هشت شب نهبندان در خاموشي و سكوت فرو مي رود و حضور يك زن در خيابان عجيب و كمي ناامن است.
وي ادامه مي دهد: اما هيچ كدام از اين ويژگي ها باعث نشد كه من از كارم بمانم. شب ها تا ديروقت در مغازه كار مي كنم و بدون توجه به حرف ها و حديث ها به كار خود ادامه مي دهم. حالا نه تنها براي خودم اعتبار كسب كرده ام بلكه مشوق اصلي كار زنان در نهبندان شده ام.
معصومه حالا 26 سال دارد و شش سال كار در شهر كوچك نهبندان را كوله باري از تجربه اي مي داند كه از او دختري پخته ساخته است: در اين سال ها آموختم كه سماجت در كار و ايستادن در مقابل مخالفت ها را نبايد فراموش كنم. سختي ها بارها معصومه را به گريه كردن وادار كرد اما گريه هاي پنهاني و در تنهايي، تا مبادا كسي اين گريه را به ناتواني معصومه ظريف جثه نسبت دهد.
توصیه برنده جایزه نوبل پزشکی به دخترها
«کارول گریدر» یکی از سه برنده جایزه نوبل پزشکی زمانی که از استکهلم با وی تماس گرفتند مشغول شستشو و تا کردن لباسها بود. این دانشمند زن، خانه داری هم می کند اما مانند بسیاری از زنان خانه دار دلسرد نیست.
کارول گریدر با عینکی که همیشه به چشم دارد در گروه زنان کنجکاو، با اطمینان و خوش برخورد است. این دانشمند برجسته پس از دریافت جایزه نوبل خود و شرکت در یک کنفرانس خبری بلافاصله به لابراتوار خود در دانشگاه جان هاپکینز در بالتیمور آمریکا بازگشت و در بین شور و هیجان همکاران خود در مصاحبه با روزنامه "لاستمپا" شرکت کرد که در ادامه می خوانید:
* پروفسور آیا شما واقعا آدم سحرخیزی هستید؟
- بله. تلفن ساعت 5 صبح زنگ زد اما من مثل همیشه برای ورزش زودتر بیدار شده بودم و در آن لحظه داشتم لباسهایی را که شسته بودم تا می کردم، چون شب قبل وقت انجام این کار را نداشتم.
* آیا شما منتظر این زنگ تلفن بودید؟
- نه کاملاً. اما خیلی ها به من می گفتند که از حالا تا 10 سال آینده این تلومرازها احتمال بردن نوبل را دارند، اما من هرگز نمی توانستم آن را تصور کنم.
* آیا لباسهای شسته شده از دستتان نیفتاد؟
- نه. من فقط یک ایمیل برای الیزابت بلک بورن زدم و او به من زنگ زد.
* شما شاگرد و الیزابت استاد است؛ هرگز زوج علمی همانند شما ندیده بودم. این گیج کننده نیست؟
- به نظر من بسیار زیبا است. باید قبول کرد که زنان بسیاری هستند که تحقیقات در سطوح بالا انجام می دهند و امیداورم که جایگاه آنها بیش از همیشه در نوبل ها متجلی شود.
* در لابراتوار شما همه خانم هستند یا خیر؟
- بستگی دارد. هم زنان و هم مردان در لابراتوار ما کار می کنند اما تعداد آنها متغیر است، الان 10 نفرهستیم.
* شما به "بانوی تلومرازها" تبدیل شده اید. این تلومرازها تحقیقات جدید شما را به کجا می رسانند؟
- در حقیقت مطالعات پر از توسعه هستند. الان تنها شروع به درک تمام مفاهیم بالینی تلومرازها کرده ایم، چرا که درک مکانیزمهای مولکولی حاضر در این بازی، مسئله بسیار جالبی هستند. ما در مدت 25 سال گذشته چیزهای بسیاری آموخته ایم
اما هنوز چیزهای بسیاری برای فهمیدن وجود دارند.
* چه علامت سؤالی وجود دارد که شما را اذیت می کند؟
- می دانیم که تلومرازها در یک حالت تعادل واقع شده اند، آنها به طور مداوم کوتاه و بلند می شوند اما هنوز مشخص نیست که چگونه خود را تنظیم می کنند. در حقیقت اگر آنها خیلی کوتاه شوند می توانند منجر به بروز بیماریهای مخربی شوند درحالی اگر زیاد بلند شوند می توانند عامل ایجاد سرطان شوند.
* آیا به همین دلیل است که سلولهای سرطانی نامیرا هستند؟
- بله. چون تقسیمات سلولی بدون توقف انجام می شوند.
* بنابراین فکر می کنید که با دستکاری تلومرازها می توان تومورها را متوقف کرد؟
- این یک فرضیه است. می دانیم که سرطان یک بیماری منفرد نیست بلکه بسیار متنوع و زیاد است، حتی اگر همه آنها با تقسیم سلولی زائد تولید شوند. به همین دلیل معتقد نیستم که تلومرازها بتوانند همه مشکلات را حل کنند اما می توانند به عنوان یک هدف هیجان انگیز در آینده یک درمان عالی را نشان دهند.
* آیا شما همیشه دوست دارید همه چیز را اینگونه کنجکاوانه توضیح دهید؟
- بله. زمانی که ما شروع به مطالعه تلومرازها کردیم تنها روی یک میکروارگانیسم به نام Tetrahymena کار می کردیم و به فرایندهای برپایه 40 هزار کروموزم آن بسیار علاقه داشتیم. مفاهیم پزشکی هنوز واضح نبودند اما حس کنجکاوی ما را به شدت برانگیخته بودند.
* توصیه ای به دخترانی که می خواهند محقق شوند دارید؟
- روی کنجکاوی خود کار کنند و هرگز ترسی از پرسیدن سؤالات زیاد نداشته باشند.
مدیر مسول و صاحب امتیاز : محمد عسلی