گزارش خبری
کمبود آب در نقاط مختلف بوشهر
 لزوم توسعه شبکه‌های آبرسانی

مهر: بوشهر یکی از نقاط خشک کشور است که آب مورد نیاز این استان از طریق دیگر استان‌ها تامین می‌شود و با طی مسیر طولانی به بوشهر می‌رسد. کمبود آب در استان چندسالی است که مردم را با مشکلاتی مواجه کرده و لازم است که با توسعه شبکه‌های آبرسانی و افزایش حجم ورودی آب به استان، این مشکل مردم حل شود.
متأسفانه بسیاری از جوامع یا افراد قدر نعمت‌های موجود را به خوبی نمی‌دانند و یا این قدرشناسی را با بهره‌برداری غلط از این نعمت‌ها نشان می‌دهند.
در سال های اخیر و با افزایش جمعیت شهرها و مهاجرت روستائیان به شهرها، افزایش جمعیت روستاها و توجه بیشتر به امر بهداشت در آن‌ها سبب شده است که نیاز بیشتری به آب آشامیدنی سالم احساس شود.
میزان مصرف ســالانه‌ آب در ایران حدود 90 میلیارد متر مکعب برآورد شده است که 89درصد آن در بخش کشـــاورزی، 6/6 درصد آب آشامیدنی شهری و روستایی و 4/4 درصد در بخش صنعت و معادن استفاده می‌شود.
کشور ایران با این که1.1 درصد از وسعت خشـکی‌های جهان را به خود اختصاص داده، فقط 34/0 درصد از آب‌های موجود در خشـکی‌های جهان را در اختیار دارد.
 مشکلات آب در کشور ما علاوه بر کمبود ریـزش‌های جوی٬ بالابودن میزان تبخیر است؛ یعنی بخش اعظم آب‌های ناشی از بارندگی طی فرایندی تبخیر٬ بخار شده و از دسترس انسان خارج می‌شود.
مشکلات کم‌آبی در استان بوشهر
استان بوشهر که در منطقه گرم و خشک کشور واقع است با کمبود منابع شدید آب روبرو است بطوریکه 95 درصد آب شرب شهرها و روستاهای استان بوشهر از استانهای همجوار تامین می‌شود.
از آنجا که کشورمان چند سالی است که در بحران خشکسالی بسر می‌برد و این موضوع موجب کاهش آب سفرهای زیر زمینی، سدهای تامین کننده آب شرب و چشمه‌ها و قنات‌ها شده است.
استان بوشهر به لحاظ  اینکه بیش از 9 ماه از سال دارای هوای گرم است، مصرف آب در این مدت نسبت به ماه‌های سرد بیشتر است.
   یکی از منابع تامین کننده آب استان بوشهر که 65درصد آب شرب استان را تامین می‌کند سد کوثر است که بوسیله 762کیلومتر خط انتقال به شهرها و روستاهای استان بوشهر وارد می‌کند.
خط اول کوثر جوابگوی استان نیست/ضرورت احداث خط دوم آبرسانی از سد کوثر
مدیر عامل مدیریت آبرسانی خلیج فارس گفت: اکنون چهار هزار لیتر در ثانیه از خط آبرسانی کوثربه پنج استان بوشهر، فارس، کهکیلویه و بویر احمد، هرمزگان و خوزستان منتقل می‌شود که بخشی از نیاز آب شرب این مناطق را تامین می‌کند.
ملک محمد میر گفت: روزانه 120هزار مترمکعب آب از خط آبرسانی کوثر به استان بوشهر منتقل می‌شود که آب شرب مورد نیاز اهالی 17 شهر و روستاهای استان بوشهر را تامین می‌کند.
 وی با بیان اینکه خط انتقال آب کوثر جوابگوی تامین آب شرب استان بوشهر نیست، افزود: این خط جوابگوی تامین بخشی از نیازهای آب استان را دارد که برای تامین نیازهای اساسی مردم این دیار ضرورت دارد خط دوم آبرسانی از سد کوثر احداث شود.
اما بخش دیگری از آب استان بوشهر از چشمه ساسان و شاپور در کازرون تامین می‌شود که روزانه حدود 90 هزار مترمکعب آب از این منبع به استان بوشهر منتقل می‌شود و چاه‌های آب شرب در شهرهای مختلف استان بوشهر که پنج درصد آب شرب مردم را تامین می‌کند از دیگر منابع تامین کننده آب استان بوشهر محسوب می‌شود.
انتقاد شهروندان جمی از کمبود آب/ آب دلوار جوابگوی نیازها نیست
شهروندان جمی از نبود آب شرب در شبکه آبرسانی گله‌مند هستند. آنان می‌گویند: اجرای بزرگترین و طولانی‌ترین خط آبرسانی کشور بر روی سد کوثر که با خط انتقالی به طول 760کیلومتر آب را به استان بوشهر منتقل می‌کند تاکنون محصول این خط آبرسانی به شهرستان جم منتقل نشده است و مردم شهرها و روستاهای این شهرستان در حسرت آب آشامیدنی هستند.
بخش دلوار نیز در معضل و مشکلات آب شرب روزگار را با سختی پشت سر می‌گذارند.
بخشدار دلوار می‌گوید: آبی که به این بخش منتقل می‌شود جوابگوی نیازهای شهر و روستاهای این بخش نیست. باید چاره‌ای اندیشده شود تا تابستان را پشت سر بگذاریم.
 غلامزاده تاکید کرد: هر مقدار آب تحویل  می‌دهید برای مسئول آبرسانی بخش مشخص باشد تا بتوان با جیره‌بندی در توزیع مناسب آن اقدام کرد.
لزوم توزیع بهینه و نظارت مستمر در عدالت توزیع آب
معاون امور عمرانی استاندار بوشهر تاکید کرد: برای حل این مشکل باید مدیران آب در استان در توزیع بهینه و نظارت مستمر در عدالت توزیع بکوشند.
شاپور رستمی تدوین برنامه منابع و مصارف آب شرب در شهرها و روستا تاکید کرد و اظهار داشت: این برنامه باید تا هفته آینده تدوین و در جلسه ستاد خشکسالی استان بوشهر مطرح تا مصوبات لازم برای رفع مشکل مناطق بحرانی تصویب شود.
معاون امور عمرانی استاندار بوشهر، تفکیک آب شرب با آبی که برای آبیاری فضای سبز استفاده می‌شود را یک ضرورت دانست و تصریح کرد: کنترل حجمی آب در ورودی شهرها و روستاها باید نصب شود و متولی آب آن منطقه با توجه ضمن نظارت برتوزیع بهینه آب بر کنترل میزان آب ورودی با توجه به میزان سرانه دقت کند.
تامین کمبود آب با توزیع آب توسط تانکر
رستمی با اشاره به برخی راهکارها برای تامین آب مورد نیاز نقاط مختلف استان بوشهر، یادآور شد: برای جبران کمبود در برخی از نقاط، تانکرهای آبرسان تعیین شود تا در مواقع بحرانی جوابگوی نیازهای مردم باشیم.
حال با این اوصاف، توجه ویژه به صرفه جویی آب در استان بوشهر بیش از پیش احساس می‌شود.
 مشترکین باید این موضوع را مد نظر قرار دهند که آب شرب استان بوشهر از سه منبع با خطوط طولانی بعضا با گذشت از نقاط صعب‌العبور مردم استان بوشهر را سیراب می‌کند.
لازم است مشترکین آب در شهرها و روستاهای استان با استفاده بهینه از آب موجود، از بروز هرگونه بحران جلوگیری کنند تا مسئولان راه‌های برون رفت از این مشکل بیابند.
          عباس کشتکاران
ز من پرس...
مقاله­هایی به پیری
حديث صحبت خوبان

ادامه از صفحه 12
دفتر هديه نوروز سال 1386، موقوفه و بنياد فرهنگي خاندان شادروان زين‌العابدين کشتکاران را نام «دو زن» است، يکي از آن دو زن «والده بونصر مشکان» که در بگذشته شدنش خواجه ابوالفضل بيهقي را، به تاريخ خود چنين عباراتي است «... نامه رسيد بگذشته شدن والده بونصر مشکان و زني عاقله بود، و از استادم شنودم که چون سلطان محمود حسنک را وزارت داده بود و دشمن گرفته با چنان دوستي که او را داشت، والده‌ام گفت «اي پسر چون سلطان کسي را وزارت داد، اگر چه دوست دارد، آن کس را هفته‌اي دشمن گيرد، از آن جهت که همباز او شود و در ملک و پادشاهي بانبازي نتوان کرد ...». (تاريخ بيهقي ـ به تصحيح و تحشيه دکتر علي اکبر فياض ـ از انتشارات دانشگاه مشهد ـ 1350 ـ صفحه 434)
من در پي اين روايت در همان مقاله «دو زن» آورده‌ام «والده بونصر» يک زن است، در مکتب و فرهنگي که ما پيران سالخورده و سالديده، چون اوئي بسيار ديده‌ايم، مادرمان، مادر بزرگمان، هر زني به هر خانداني، و دودماني که «عاقله» بودند، به وصفي که خواجه بيهق از «والده بونصر» بدست داده است.
من از زن دوم آن مقاله، آگريپينا، مادر نرون، سخني نمي‌گويم، که بر خلاف آن زن اوّل، هر چه کرد، در رساندن پسر هفده ساله خويش به امپراتوري رم تا مرگش، به فرمان همان پسر، به زشتي و بد نامي بود، که نمي‌خواهم نام آن زن اوّل و زن سومّي که از او ياد خواهم کرد، همره با اين دومين که هر چه کرد به بد نامي کرد، شود اينست که خواننده را به تاريخ تمدن ويل دورانت وامي‌گذارم، که خود بجويد و خود بخواند و آنگاه به داوري بنشيند، در کار ما و آنان (تاريخ تمدن ـ جلد سوم «قيصر و مسيح» ـ مترجمان: حميد عنايت، پرويز داريوش، علي اصغر سروش ـ صفحه 324).
امّا آن زن سوم کيست؟ «والده صادق همايوني». عبدالرحمن مجاهد نقي، در مصاحبه مفصلي که با صادق داشته، و پاره‌اي از آن در دو شماره عصر مردم (پنجشنبه 23 و شنبه 25 خرداد صفحه 9 ـ بخش ادبي عصر مردم) زير عنوان «عرشي به طناب عرش زد دست / خاکي به کنارِ خاک پيوست» آمده. در پاره دوم، از صادق پرسيده «شما يکي از اشخاص برجسته‌اي هستيد که تحقيقات ارزنده‌اي در زمينة فولکور داشته و منتشر کرده‌ايد. آيا زمينه اين علاقة شما به فولکور را مي‌توان در ايام کودکي و تأثير شخص يا اشخاص خاص سراغ گرفت؟».
صادق پاسخ مي‌دهد: «مادر من که فوق‌العاده مهربان بود، قصه‌هاي زيادي براي من مي‌گفت و مي‌توانم به جرأت بگويم که اين قصه‌ها و عالم خاصي که به ذهن کودکانة من مي‌بخشيد؛ تأثير زيادي داشته است ...».
آنگاه پسر قصه مادر را، که هم اکنون باز به آغوش او و در کنار او به صحن بقعة شاه داعي الي الله آرميده و گوئي براي شنيدن قصه «چوپانِ شاه» به آن خاک و بدان جاي.
دريغ است، که قصه را به همانگونه که بر زبان صادق رفته نياورم «... چند خواهر که در راه رفتن به منزل خاله، به رودخانه‌اي مي‌رسند، امّا نمي‌توانند گذر کنند. کاکا سياهي از آن جا عبور کرده و به دخترها مي‌گويد، من يکي يکي شما را از رودخانه عبور مي‌دهم، اما در ازاي آن هر کدام از شما بايد يک ماچ به من بدهيد، شش نفر از خواهرها مي‌پذيرند، اما هفتمي مي‌گويد نه از رودخانه رد مي‌شوم و نه ماچ مي‌دهم. شش خواهر قبل از عبور از رود گيس خواهر هفتم را به درختي مي‌بندند و اين خواهر توسط حيواني درنده خورده مي‌شود. بعد از مدتي چوپاني که از آن محل عبور مي‌کند، يکي از ني‌هاي آن حوالي را قطع مي‌کند و سوراخ‌هاي ني را تعبيه مي‌کند و شروع مي‌کند به ني نوازي. اما بجاي صداي آشناي ني، صداي ديگر از ني در مي‌آيد: «بزن بزن چوپون شاه، خوب مي‌زني چوپون شاه، اين خواهران رو سيا،ه، ماچي دادن به کاکا سيا، گيس مرا بستن به تير، تن مرا دادن به شير». صادق مي‌گويد: مادر اين قسمت را با لحن و با سوز عجيبي مي‌خواند، به هر حال چوپان وحشت مي‌کند و ماجرا را براي اين و آن مي‌گويد تا به گوش شاه هم مي‌رسد، پسر شاه، يعني همان شاهزاده معروف قصه‌ها، ني را از چوپان مي‌گيرد و مي‌نوازد، باز همان صدا تکرار مي‌شود، اما اينبار خطاب به شاهزاده «بزن بزن شاهزاده جون، خوب مي‌زني شاهزاده جون، ...» خواهران آن دختر هم که ماجرا را شنيده بودند مي‌آيند و يکي از خواهران، که کمتر در آزار او کوشيده بود، در ني مي‌دمد و اين صدا در مي‌آيد، «... بزن بزن دده جوني، خوب مي‌زني دده جوني» خلاصه نوبت ني زني به خواهري مي‌رسد که عامل اصلي بستن گيس خواهر به درخت و مرگ او بود، صدا از ني در مي‌آيد «بزن بزن رو سياه شده، خوب مي‌زني رو سياه شده» اين ماجرا مي‌گذرد تا بعد از مدتي، هندوانه‌اي را که در نزديکي همان نيزار و درختي که خواهر را به آن بسته بودند روئيده بود، مي‌چينند و بر سر سفرة غذاي شاه مي‌گذارند، اما هر قطعه از هندوانه را که شاه مي‌خواهد بخورد، به صدا در مي‌آيد، که «دست نزن، که اين پاي من است، دست نزن که اين چشم من است ... و باز وحشت مي‌کنند، تا عاقبت هندوانه را مي‌برند، دختري زيبا از دل هندوانه به در مي‌آيد و مورد پسند شاهزاده قرار مي‌گيرد ...».
صادق مي‌گويد بقيه قصه را بطور دقيق در «افسانه‌هاي ايراني» ثبت کرده‌ام، مرحوم مادرم ترانه‌هاي محلي و واسنک‌هاي زيادي بلد بود و براي من مي‌خواند، و امروز بايد به آن مادر بگويم فرزندت کنارت باز آمده باز براي او قصه بگو و واسونک بخوان.
اما مادر صادق، که خدايش بيامرزاد، فخرالسادات نام داشت، و از خاندان جلالي سروستاني، دختر سيد جلال‌الدين وکيل الرعاياي سروستان، مادر بانو نسرين و جده دکتر کوروش کمالي سروستاني و کامپوزيا و دکتر شهروز و مرضيه خانم کمالي سروستاني، اين وکيل الرعايا، نشاني بود از جامعه مدني ايراني، به همة تاريخ. اينان زبان گوياي مردم بودند، در برابر فرمانروايان و زورمداران و زر بکف آوردگان، در هر شهر و هر قصبه و هنوز نام خانوادگي وکيل، در بسياري از شهرها، حکايت از آن روزگار وکيل الرعايان دارد و چه بزرگمردي بوده، کريمخان زند، که وکيلي را گرفت و نام شاهي را بر خود نگرفت.
همايوني به روز 19 خرداد، به ايستادن قلب، در آستانه هشتاد سالگي چشم از جهان بر بست و جان به پدر باز داد، روز بيست و چهارم خرداد، آن آرزوئي را که هر صادقي در سر داشت ببيند، نديد، ولي ما ديديم، که پايکي مي‌کشيم، و جوانان برومند اين سرزمين ببينند، بهمانگونه که گفتند باز بگويند «من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي / زاهدان معذور داريدم که اينم مذهبست».
از روزگار قضاوت صادق، اينرا از زبان آنان که بودند شنيدم، مي‌آورم. دانشگاه شيراز، پهلوي آنروزگار، زميني را که وقف بود، براي بناي دانشکده مهندسي در اختيار گرفته بود (که هم اکنون در خيابان ملاصدرا قرار گرفته و پا برجاست) گوشه‌اي از زمين که به اصطلاح آنرا لچکي مي‌گويند و در کناره جنوبي زمين وقف واقع شده است، از خاک وقف جدا بود و به پير خسته و افتاده‌اي.. تعلق داشت، ولي دانشگاه مدعي وقفيت آن لچکي نيز بود، پير پناه به دادگستري برده و پرونده به شعبه دو شهرستان، که همايوني بر آن رياست داشت، ارجاع داده شده بود. همايوني مرا گفت، به تمام پرونده‌هاي ثبتي و نظريه‌هاي کارشناسي که بايد در نظر مي‌گرفتم، نظر انداختم، حق را به جانب پير خسته و افتاده ديدم، به وکيلان دانشگاه، براي سازش تکليف شد که دانشگاه اين لچکي را از آن پير بخرد و به ماجرا خاتمه دهند، ولي دانشگاه نپذيرفت و مطمئن بود، نام پهلوي، که بر دانشگاه است، من قاضي را هراسان خواهد کرد، که نکرد و رأي من بر حقيقت دعوي پيرمرد صادر شده، (تأييد اين حکم در دادگاه استان فارس و ديوانعالي کشور نيز درستي حکم صادق را روشن ساخت). در روزي که شاه به شيراز مي‌آمد، همايوني هم در صف قضات ايستاده بود، رئيس دانشگاه، اگر درست به يادم مانده باشد فرهنگ مهر، از آن رأي به شاه شکايت برد و شاه با خشم گفت، اگر قاضي تخلف کرده است بايد به دادگاه انتظامي شکايت کنيد، نه به من و امروز: «احرام چه بنديم چو آن قبله نه اينجاست / در سعي چه کوشيم چو از مروه صفا رفت ـ دي گفت طبيب از سر حسرت چو مرا ديد / هيهات که رنج تو ز قانون شفا رفت».
من در مرگ صادق همايوني خود سوگوارم، و با خواهرم و خواهرزادگانم، دکتر اميررضا، دکتر افسانه، مهندس اميرحسين و مهندس حميد، همدرد و به پيري خود، به آنان و همة جوانان، پيام خواجه شيراز و حافظ قرآن را مي‌رسانم «اي دوست بپرسيدن حافظ قدمي نه / زان پيش که گويند که از دار فنا رفت».
در مرگ شهناز، که در نود و دو سالگي او را ربود، صدائي چه رساتر از صداي شجريان، با اين سخن به دريغ «ياران موافق همه از دست شدند».
من با اين هنرمند بزرگ، و هم با جلال تاج استاد آواز و اديب سخن شناس و حسن کسائي، از چهل سال پيش در خانه جوانمردي اصفهاني، شادروان مهدي مجلسي که به شيراز به کار ساخت و ساز بود و در خانه‌اش بروي هنرمندان باز، به لطف شادروان دکتر محمد شفيعي اصفهاني، رئيس دانشکده ادبيات شيراز، که هم مرا استاد بود و هم دوستي موافق تا بهنگام مرگ، آشنا شدم.
ياد دارم روزي، به تابستان شهناز به شيراز آمده و به خانه مجلسي خانه کرده بود، مجلسي ياران شيرازي را فرا خوانده بود، استاد خليق ما، شادروان خليل رجائي، که خود به موسيقي و دستگاه‌ها و گوشه‌ها آشنائي تمام داشت، از شهناز خواست، که ماهور را با همه گوشه‌هاي آن ، به پنجه سحرآميز خود بنوازد، شهناز گفت استاد دو ساعت و بيشتر بايد بنوازم، ولي به احترام شما، به چشم، شهناز نواخت، هوا گرم بود، اجاق صاحبخانه گرمتر. شهناز مي‌نواخت و عرق به پيشاني او مي‌نشست، شاطر رمضان طالبي اصفهاني که خود مردي بي‌همتا در صفا و محبت بود، عرق از پيشاني شهناز مي‌سترد، و اينک به هنگام نوشتن آنچه را که محمدامين برادرم بيادم آورده بود، به هاشم جاويد، که عمرش دراز باد در ميان گذاردم، که به شبي به دوره سه‌شنبه شبي که داشتيم و پيشواي ما بدان دوره استاد ابوالحسن افشار،‌مشير معظم،‌که استادي بي‌نظير در کار موسيقي بود و نواختن سه تار، به خانه شادروان دکتر محمد فرپور، شهناز هم که از اصفهان آمده بود و شادروان دکتر عباس عفيفي هم که از تهران رسيده. هاشم به شور و نواي شهناز، به وجد آمد، در همان هنگام سرود عباس عفيفي با صداي گرمي که داشت همراه با ساز شهناز خواند «دل تا هواي زمزمة ساز مي‌کند / يادش فسون پنجة شهناز مي‌کند ـ اوج هنر ببين و شکوه فروتني / نه کبر مي‌فروشد نه ناز مي‌کند» و براستي چنين بود شهناز نه کبر مي‌فروخت و نه ناز مي‌کرد. سيد بزرگوار محمد خاتمي در درگذشت او گفت: (پيام سيد بر صفحه سوم روزنامه اطلاعات شنبه اول آمده است) «استادي بزرگ و پاک سرشت جناب آقاي جليل شهناز که هنر اين مرز و بوم را جلالت بخشيد، نجيبانه و بي‌هيچ توقع جهان را بدورد گفت و جامعه هنري را و اصحاب فضيلت و دوستداران ايران عزيز را سوگوار کرد». اينگونه سخن از زبان اين سيد بزرگوار، همان گفته حافظ قرآن است، به گريه سحري و نياز نيمه شبي و مدام به انتظار: «بيار مي که چو حافظ مدامم استظهار / بگرية سحري و نياز نيمه شبيست».
در هنگام خاکسپاري شهناز، «علي اصغر شاه زيدي»، استاد بي‌نظير آواز ايران، از شاگردان تاج و دور از ماجراها و غوغاها، که مرا با او نيز دوستي بوده و هنوز نيز دوستدار اويم، اينرا مي‌گويد: «متأسفانه خيلي‌ها در اين چند ساله نسبت به شهناز کم لطفي کردند». که من به آنچه شنيدم و به باور نياوردم، مخالفت اهل ظاهر، به دفن اين استاد جليل در اصفهان و کنار آرامگاه تاج و کسائي است، که بي‌گمان خود شهناز را اين خواسته بود، که کسائي نيز چون به مسندي فرا خوانده شد و از او به مهر پرسيده که: چه خواسته‌اي داري؟ پاسخ اين بود، اجازه آنکه مرا در کنار تاج جاي دهند که حافظ نيز اينرا مي‌خواست: «همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا / بو که در برکشد آن دلبر نوخاسته‌ام».
در هامش آنچه که آمد، و در جلالت هنر بود و فرهنگ، ما را دو سخن است نخست با مردم که گوش به پند پيران و رهبران فکري جامعه دهند. سيد محمد خاتمي چه مي‌گويد؟ «دولت نمي‌تواند معجزه کند، فقط مي‌گوئيم اگر مردم براي حفظ نظام از تغيير گويند، رويکردها تغيير کند و اندک اندک پيش برويم» اين سخن سيد يادآور سخن شادروان مهندس مهدي بازرگان است، که معتقد گام به گام پيش رفتن بود و هم سخن مرد آزاده و مصلح شادروان مهندس عزت الله سحابي را بياد مي‌آورد، که در هنگامه يورش به دانشگاه‌ها جوانان را، به صبر و آرامش فراخواند و آنانرا گفت «اصلاح طلبان نبايد بلند پروازي کنند، شعار اصلي بايد اجراي کامل قانون اساسي باشد ... اگر قانون اساسي اجرا شود تا نود درصد از خواسته‌هاي مردم تأمين مي‌شود» (اين سخن در شماره 307 پيام هاجر آمده است).
جوانان بايد بدانند ما وارث يک دمکراسي چند هزار ساله‌ايم، از همان هنگام، که پس از برافتادن مغ فريبکار، هفت تن از سران ايران براي آينده ايران به مشورت نشستند. اُتانس يکي از آن هفت تن گفت: «به نظر من آن زمان گذشت که يک نفر از ميان ما همه کاره باشد و خودسرانه فرمانروائي کند. راه و رسم حکومت استبداد نه خوشايند است و نه مايه خير و صلاح ...». (تواريخ ـ هردوت ـ ترجمه و حواشي ع، وحيد مازندراني ـ فرهنگستان ادب و هنر ايران ـ صفحه 218) که از آن هنگام تا اين روزگار، جامعه مدني ايران ره دمکراسي را پيش گرفت، مردم بدينراه و شاهان و فرمانروايان به راهي ديگر که داريوش به فريب و نيرنگ از همان هنگام پيش پايشان گذارده است.
هردوت مي‌آورد، گروهي از هموطنان من بر آنچه آورده‌ام، شک کرده‌اند ولي من آنچه را که گفتم بر پايه اسنادي است که ديده‌ام. و اکنون و بدين روزگار مي‌بينم، که باز ميراث خواران آنان که به روايت هردوت شک برده بودند، باز بخرد و آزاديخواهي و گريز مردم ايران از استبداد شک مي‌بردند، هر چند بارها ديده‌اند و امّا نفهميده‌اند.
امروز بايد چشمها را باز و جهان را بچشم ديگر ديد، در برزيل صدها هزار نفر، در آغاز در پي گران کردن کرايه مترو و اتوبوس، براشفته و شهرها را به غوغاي خود، پر صدا کردند، و چون دولتيان از سر ناچاري، تن به خواسته مردم دادند، آنها باز غريدند و از آنچه از ندانم کاريها بر سرشان آمده فرياد برآوردند، و هزينه گزاف برگزاري جام جهاني، را در ميان فقر مردم برنتافتند، و شگفت آور نيست که فوتباليستهاي تيم ملي برزيل، نيز با مردم همصدا شدند.
در ترکيه نيز، بر سرکاري در تغيير بنائي در ميداني به استانبول، مردم سر به شورش برداشتند، و از استانبول غوغا، به سرتاسر شهرهاي ترکيه کشيده شد، که هنوز هم. اين عصر، عصر مردم است. نه هنگام فرمان راندن، و فرياد را نشنيدن، بهوش باشيم. مردم ايران زمين به خرد روي بردند و به حشمت فرهنگ و حکمت، باز حماسه‌اي ديگر آفريده‌اند، که در مقاله پيش بدان پرداخته شد. دنيا اين بزرگي مردم را پذيرفته، گره از ابروان پر اخم آنان باز شده، امّا در اين سو، گروهي هنوز، ديده را نديده‌اند. بهوش باشيم و اين سخن شاعر گيسو پريشان قصيده سراي اين روزگار، سيد حسن اجتهادي را، اگر خوانده‌ايم، باز بر زبان آريم و اگر نه بياد بسپاريم:
قاف نشينان عشق قلة آرامشند
صخره‌اي از نعره‌اند گاه به توفان کوه
پايان گرفت به غروب شنبه يکم تيرماه 1392
با سپاس از نيکي دهش