اتهام به همین سادگی است آقای سرمربی


چند هفته اى هست كه فوتبال ايران در آلودگى گرد و غبارى كه از سوى كاپيتان و سرمربى سابق تيم ملى و كنونى پرسپوليس به راه افتاده است، نفس مى كشد. گرد و خاكى
كه موجى از ياس و نااميدى و بى اعتمادى را وارد اتمسفر فوتبال كرده تا پاى ورزشى ها و سياسيون و امنيتى ها را هم به اين حوزه بكشاند تا ببينند كه واقعا اندازه اين پليدى تا چه مقدار است. اما داستان هر چه جلوتر رفت، خروجى آن چيزى نبود كه آغازگر ماجرا انتظارش را داشت. ابتدا صحبت از افشاگرى عكاس تيم سابق به ميان آمد و بعد پاى بدنساز مورد وثوق و سپس دوست و شريك كارى استاد پايشان وسط كشيده شد و كار آنقدر بيخ پيدا كرد كه نوبت به برادر على دايى هم رسيد و البته يك جمله وجه مشترك همه متهمين و محكوم كنندگان بود: «على دايى از اين ماجراها، مبراست و بى خبر!»
فعلا همه سياست سكوت را در پيش گرفته اند و البته داوران هم جهت
غش كردنشان بر وفق مراد شده است و پنالتى كه بايد را نمى گيرند و گلى كه آفسايد هست را صحيح مى بينند ودست آخر با يك كسر امتياز و دو جلسه محروميت همه چيز دارد كم كم به فراموشى سپرده مى شود.
حالا آقاى هميشه شاكى به هدف رسيده است و هيچ كس نپرسيد كه چرا پرسپوليس دو گل از سپاهان دريافت كرد؟ چگونه داور بازى پرسپوليس داماش بعد از تشرهاى دايى ناگهان جهت سوت هايش تغيير مى كند و توپ هاى پنجاه پنجاه را
به نفع سرخ پوشان مى گيرد و گل آفسايد را صحيح اعلام مى كند؟ چه اتفاقى مى افتد كه سعيد حلافى كه دو هفته پيش دوازده ميليون تومان از داماش بخشى از
قراردادش را دريافت مى كند، دو شب مانده به بازى با پرسپوليس به بهانه عدم دريافت مطالباتش دست به يك خودكشى نمادين و رسانه اى مى زند تا هم جو داماش به هم بريزد و هم روحيه هم تيمى هايش
را تحت الشعاع قرار بدهد و تا چند ساعت پيش از بازى همه به جاى تمركز روى بازى نگران وضعيت جسمانى سعيد خان باشند. كه البته شازده خوشحال و خندان راه تهران را به قصد حضور كنار خانواده در پيش گرفته بود! و حالا پس از افتادن آب از آسياب خوشحال و خندان به دست بوسى شهريار مى رود!
حالا كه بازار اتهام هاى يك طرفه از سوى على دايى داغ است، كاش ايشان به يك پرسش پاسخ دهند كه در حالى که در پست سعيد حلافى پرسپوليس ترافيك بازيكن دارد و خود حلافى در نيم فصل به اندازه يك نيمه هم براى داماش بازى نكرده بود، پشت ملاقات حلافى با دايى بعد از آن همه حواشى چه قصه اى نهفته است!؟كدام قانون حرفه اى اجازه چنين ملاقاتى را صادر مى كند؟
شايد همه ى اين رويدادها تصادفی، و از روى اتفاق باشد. شايد در پس اين ابهامات نه پاى دلالى وسط كشيده شده و نه كسى سوتى را به عمد به صدا در آورده باشد، فقط دايى بايد بداند كه اگر ملاك بر شك باشد و بيرون كشيدن مو از ماست، آن وقت خيلى ها مى توانند پاى خيلى ها را به وسط بكشند! پس بهتر است چشم ها را بشویيم و جور بهترى ببينيم.
خداحافظی فرهاد مجیدی یکی مانده به آخرین سلبریتی
تصمیم غیر منتظره فرهاد مجیدی برای خداحافظی از فوتبال شوکی بود که همه فوتبال دوستان را در بر گرفت. جایی که دیگر آبی و قرمز و سبز و زرد و بنفش نمی شناخت. درست مثل دوربین صدا و سیما که پیرو چشم و هوش و حواس چند هزار هوادار حاضر در ورزشگاه  دیگر حواسش به بازی و اندک دقایق باقی مانده و دو امتیاز از دست رفته و پریدن شانس قهرمانی نیم فصل نبود. اتفاقی که در حال رخ دادن بود چیز ساده ای نبود و هر چقدر هم
می خواستی خودت را به بی خیالی بزنی نمی شد که نمی شد.
***
برای نگارنده شاید بر خلاف خیلی از هواداران امروزی فرهاد مجیدی، خاطراتم با او در چهره اش با موهای بلند و دربی در آوردن ها و چهار نشان دادن هایش خلاصه نشود. فرهاد مجیدی دنیایی داشت متعلق به خیلی پیش تر. آن روزهایی که بازیکن 20 ساله ای بود روی نیمکت تیم ملی 98 و آن روزهایی که بهمن کرج هر روز پیغام می فرستاد و از استقلال بازیکن قرضی اش را می خواست و آن روزی که مقابل هومنمن لبنان با علی لطیفی
کل کل، جشنواره گل راه انداخت و آن روزی که چمدانهایش را بست و خداحافظی کرد و رفت...
نسل سلبریتی های فوتبال ایران رو به انقراض است. یا بهتر بگوییم آخرین
دانه هایش در حال ریختن هستند. نسلی که از خود فوتبال بود و با فوتبال بزرگ شده بود و با فوتبال زندگی می کرد. نسلی که تعصب به رنگ پیراهن و بازی با توپ پاره و زمین های ناهموار و دستمزد های پایین (حتی رایگان بازی کردن) در خونش بود و نسلی که انقدر توانایی فیزیکی و روحی از خودش در فوتبال به جای می گذاشت که بلد بود در هر شرایطی با توپ جادوگری کند و در روز خداحافظی اش خاطرات خوبی در ذهن دوست دارانش تداعی کند. نسلی که گل کوچک های بعد از ظهر و فرار از مدرسه و خانه جای آکادمی اش را پر کرده بود و خبری از کنسول ها و تبلت هایی
که کودکان امروزی را در خانه و فضای مجازی حبس می کند نبود. از نسل بازیکنان 98 و دو سه نفر انگشت شمار بعد از آن فقط دو نفر مانده بود که یکی از آنها خداحافظی کرد و حالا فقط علی کریمی باقی مانده، که او هم به دلیل هوشمندی اش
در همراه شدن با جریانات سیاسی و اجتماعی و اخلاق خاص خود به جایگاهی در جامعه دست یافته که محبوبیتش منوط به بازی خوب و گلزنی و رنگ لباسی که بر تن دارد نباشد که اگر او هم قصد داشت در اوج خداحافظی کند، سالهاست که اوج را پشت سر گذاشته.
***
فرهاد مجیدی رفت و هزاران علامت سوال پشت سر خودش گذاشت و هنوز هم برای کسی روشن نشد که رفتن قبلی اش برای چه بود و برگشتنش از چه حال و این رفتنش به چه منوال؟ دل خیلی ها را برد و خیلی ها را آتش زد و تاریخچه خاص و بکری برای خودش نوشت و دفترش را در جایی بست که داستان جای حساسش بود.شاید بعد از قلعه نویی بیشترین حسرت را از حذف استقلال و عدم دستیابی به جام قهرمانی آسیا او خورد و حالا با حسرتی بزرگ به فوتبال خود خاتمه داد.
فرهاد مجیدی مثل خیلی های دیگر در فوتبال ملی ارزشی که لیاقتش را داشت ندید و البته مسیر تاجرانه ای که در بهترین سالهای عمر فوتبالیش انتخاب کرد در این بین کم اثر نبود. آنجا که از تبعیض ها گله داشت و خطاب به برانکویی که گفته بود اورا دعوت نمی کنم فقط همین را گفت که دستمزد من از تمام شاگردانت بیشتر است. او هم می توانست اگر می خواست در کارنامه اش بازی در چند تیم سطح اول اروپایی را داشته باشد و البته شاید خودش هم امروز با ما هم عقیده باشد که در دوران زندگی ورزشی اش مسیر غلط زیاد رفته بود.
هر چه بود او برگشت و بهترین happy end ممکن را برای داستانش رقم زد و آمار از خود به جای گذاشت که نامش را در تاریخ  و در دل هوادارانش ثبت کرده باشد. او امروز به قدر کافی محبوب است و منفور و حب کسانی که دوستش دارند به همان اندازه قلقلکش می دهد که جماعت نه چندان کم تعدادی که در سوی دیگر از او متنفرند که هر کسی می داند محبوبیت و منفوریت توأمان از آفت های شهرت هزاره سوم است. جایی که کریس رونالدو
در هر دو لیست رتبه اول جهان را در اختیار دارد. خداحافظ یکی مانده به آخرین سلبریتی.
انتخاب دادکان به عنوان وزیر ورزش قریب الوقوع است

با انتخاب محمد شريعتمداري به عنوان سرپرست جديد وزارت ورزش و جوانان و با توجه به نزديكي و شناخت كامل وي از دكتر محمد دادكان، به نظر مي رسد
شرايط براي معرفي دكتر دادكان به عنوان سومين گزينه دولت دكتر روحاني براي وزارت ورزش و جوانان در حال جفت و جور شدن است. اتفاقي كه در صورت وقوع مي توان آن را براي ورزش، پس از سال ها دوري از تخصص گرايي و سپردن امور مديريتي آن به غيرورزشي ها،
به فال نيك گرفت. به ويژه آن كه بعيد است دكتر دادكان براي گرفتن راي اعتماد نمايندگان مجلس شوراي اسلامي نيز با مانع يا مشكل خاصي روبرو باشد.  با فرض صحت اين گمانه زني، بايد تاكيد كرد كه اين انتخاب هرچند با تاخير سه ماهه در دولت يازدهم صورت گرفت و اين زمان نيز به زمان هاي هدر رفته قبلي براي مديريت ورزش افزوده شد، لكن
مي توان به اين مسئله دلخوش و اميدوار بود كه با پذيرش مسئوليت از سوي يك مدير ورزشي تمام عيار و آشنا به جزئيات ورزش و افراد دست اندركار در آن، ديگر شاهد فرصت سوزي و آشنا شدن مدير جديد با الفباي ورزش نخواهيم بود. ضمن آن كه ورزشي هاي حاضر در صحنه نيز حساب كار دستشان خواهد بود كه با فردي مواجهند كه مثل قبلي ها نيازمند توجيه و توضيح درباره ورزش و مسائل آن نيست و امورات معطل مانده ورزش و نابساماني هاي موجود نيز بسرعت تعيين تكليف خواهند شد.  اگر اين
پيش بيني درست از آب در آيد و محقق شود مطمئنا براي ورزشي هاي اصيل كه طي دو دهه گذشته همواره به دليل انتخاب هاي
غلط مديران ارشد ورزش كشور وضعيت ناگواري را پشت سر گذارده اند اتفاق خجسته اي خواهد بود تا بتوانند با ابراز و اثبات شايستگي ها و توانمندي هاي
خود براي هميشه داستان ملال آور حضور افراد سياسي و غير ورزشي در راس مديريت ورزش كشور را پايان بخشند و فصلي جديد از مديريت مبتني بر دانش، تجربه و تخصص در ورزش كشور را رقم بزنند.