غروبی دلگیر در یک ترانه

استاد صادق همایونی
جلوه اجتماعی ترانه های محلی از شورانگیزترین و غنی ترین و قابل توجه ترین
 جلوه های آن است. چه در ورای اینگونه ترانه ها از یک سو حوادث تلخ یا شیرین تاریخی و از دیگر سو بازتاب آن پیشامدها در ذهن و خاطر و احساسات مردم، به دور از هر ترس و وحشتی به دست تاریخ سپرده می شود و انعکاس آن سینه به سینه و نسل به نسل در زبان می پیچد و جاری می شود. به ویژه ترانه ها از این حیث، خود می توانند نقشی بزرگ و مثبت در نقد تاریخ و تاریخ اجتماعی هر ملتی داشته باشند که بررسی و تحلیل همه جانبه آنها بالاخص جنبه های اجتماعیشان فصلی است درخشان در این گونه پژوهش ها که فرصت و زمان طولانی می طلبد. لذا در این گفتار به عنوان نمونه به یکی از این ترانه ها
و ریشه تاریخی و اجتماعی آن می پردازد. ترانه ای درباره لطفعلی خان زند که بدواً روایت دقیق و تاریخی سرنوشت وی نقل می شود و بعد به ترانه
 می پردازد.                  
 (ص هـ)
«... زمانی که لطفعلی خان بعد از واقعه کرمان به بم رفت و مهمان محمدعلی خان سیستانی شد. آنها چون برادر خود جهانگیرخان را با او ندیدند نگران دستگیری او به وسیله آقامحمدخان شدند و چند روزی مماشات کردند و طی این مدت اگرچه اطرافیان لطفعلی خان وی را از قصد خیانت مهماندارش مطلع ساختند و به فرار تشویق نمودند و راه خویش در پیش گرفتند.
روز پنجم ربیع الثانی سال 1209 با جمعی به اطراف اقامتگاه خان زند آمدند و آن را محاصره کردند.
لطفعلی خان به مشاهده آن جماعت از قصد ایشان آگاه شد و ناگزیر برای دست یافتن به «غُرّان»1 و فرار بر آنان حمله برد. در این حمله با رشادتی فوق العاده حلقه محاصره را در هم شکست و خود را به اسب مذکور رسانید و سیستانیان چون وضع را چنین دیدند اسب را پی کردند و با ضرباتی آن را از پای در آوردند و در نتیجه خان زند به سر در غلتید، مهاجمین با استفاده از فرصت از هر طرف بر لطفعلی خان حمله بردند و سرانجام وی را که به شدت زیر ضربات شمشیر مجروح شده بود دستگیر ساختند. خان قاجار با شنودن آن خبر، محمدعلی خان قاجار را به هزار و پانصد سوار مأمور آوردن لطفعلی خان ساخت و روانه بم نمود.
پس از تحویل گرفتن لطفعلی خان وی را به غل و زنجیر کشید و راه مخدوم خود پیش گرفت. با ورود به آنجا آقامحمدخان حکم به احضار لطفعلی خان داد در حالی که این شعر را زمزمه می کرد:
ما نداریم از رضای حق گله
عار ناید شیر را از سلسله
در مقابل رقیب خود قرار گرفت. آقا محمدخان چون چشمش به لطفعلی خان
 افتاد از شدت خشم همه موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته به فرمان او بعد از آنکه غلامان ترک با آن اسیر از پا افتاده معامله قوم لوط نمودند و به ناشایسته ترین
 و شرم آورترین وضعی مورد اهانت قرار دادند وی را حلیه بصر عاری و به تهران اعزام داشتند.»2
***
اسیر،کور و کشته شدن لطفعلی خان زند و به تبعید فرستادن خانواده  وی به طبس به دستور آقامحمدخان که کلاً هم بر مبنای خدعه، نیرنگ و ناجوانمردی صورت گرفت، در میان مردم شیراز، موجی از نفرت و انزجار ایجاد کرد. چه لطفعلی خان همه خصائل انسانی را با خود داشت و جوانمردی و رشادت و مروت را با کمال و جمال و جلالی در خود جمع کرده بود.
وی آنچنان شجاعتهایی از خود بروز داده بود که او را «رستم ثانی» نیز
می خواندند و از ته قلب دوستش می داشتند و ستمی که بر او رفت آنچنان دلها را سوزاند که وی را شهید تلقی کردند و در تعزیه خوانی که تازه در شیراز باب شده و نضج گرفته بود، به یادش می نالیدند، نوحه می خواندند و می گریستند و حتی به قولی: «جماعتی از زندیان به هنگام سوگواری با سرها و سینه های برهنه در میادین و تکایا پس از مصیبت حسین علی(ع) و علی (ع) و اولادان و اصحاب، از داستانهای غم انگیز لطفعلی خان یاد می کردند.»3
توده مردم به این هم اکتفا نکرده و برای پاسداری از خوبی ها و تشفی خاطر دردمند و نفی ظلم و ستم و بیان مکنونات درونی و ابراز احساسات حقیقی و صادقانه و بیان درد دل و عقده گشایی به ساختن اشعار و ترانه هایی پرداختند که متأسفانه از بین رفته اند و جز نمونه هایی از آنها در دست نیست زیرا هیچکس آنها را ضبط نکرده است و در هیچ تاریخ و تذکره ای از آن روزگار نام و نشانی از آن اشعار برده نشده است. از جمله آنها می توان به یک رباعی اشاره کرد که زبان حال لطفعلی خان زند در اسارت و زندان است:
یارت ستدی ملک ز دست چو منی
دادی به محنثی نه مردی، نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد
پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی

و ترانه ای دیگر در همین زمینه
هر دم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان کی میاد؟
روح و روانم کی میاد؟
آرام جانم روح و روانم
غران میاد شیهه زنان
چون پا یغر از آسمان 4
مانند شاهین پر زنان
چون باده چون آب روان
نعلش طلا زینش طلا
غران بود چون آسمان
لطفعلی خان روز آن5
قد سرو و ابروها کمان
شمشیر دستش خونفشان
چون وارد میدان شود
سرها فتد روی زمین
ترانه مفصل دیگری در وصف او ساخته شده که به صورت ناقص و مغلوط در دست است و در کتاب «از صبا تا نیما» بدون ذکر مأخذ آمده است ولی متن دقیق انگلیسی آن را ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه دقیق خود ضبط کرده است. که با مقایسه متن موجود در از صبا تا نیما، تفاوت زیاد آنها کاملاً آشکار است.
این متن انگلیسی در سال 1974 به وسیله مسعود فرزاد حافظ شناس و شاعر و دکتر تراب بصیری استاد دانشگاه شیراز ترجمه شده است که در زیر متن مذکور در کتاب «از صبا تا نیما» و برگردان متن انگلیسی آن می آید.
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
جنگی کردیم نیمه تمام
لطفعلی میره شهر کرمان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
حاجی ترا گفتم پدر
تو ما را کردی در به در
خسرو دادی دست قجر
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان بوالهوس
زن و بچه ات بردن طبس
طبس کجا؟ تهران کجا؟
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
لطفعلی خان مرد رشید
هر کس رسید آهی کشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی خان بختش خوابید
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
بالای بان دلگشا
مرده است ندارد پادشا
صبر از من داد از خدا
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان هی می کرد
گلاب نبات با می می خَورد
بختش خوابید لطفعلی خان
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
اسب نیله نوزین است
دل لطفعلی پر خون است
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
وکیل از قبر در آرد سر
بیند گردش چرخ اخضر6
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد
***
لطفعلی خان مضطر
آخر شد به کام قجر7
بازم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد8

برگردان شعر که در سفرنامه ادوارد اسکات وارینگ آمده:
1
هر لحظه صدای نیزه به گوش می آید
چکاچک آن پشت سر هم و به تندی به ما می رسد
کسی که سوار بر غران بود کی پیدا می شود
2
ای حاجی ابراهیم که من تو را پدر خود خواندم
چرا مرا از زادگاهم رانده ای
چرا خسرو و مرا به پادشاه غدار قاجار تسلیم کردی
ولی صدای نیزه بار دیگر به گوش تو خواهد رسید
و چکاچک آن پشت سر هم و به تندی شنیده خواهد شد
زیرا کسی که سوار بر غران می شد از بند تو آزاد شده است.
3
روزگاری محبوب همگان بودم و مرا افتخار شیراز می خواندند
افسوس که هم اکنون زن و فرزندان من مانند پرنده ای در قفس به طبس برده شده اند
مرا به طبس چه کار؟
صدای نیزه قطع نخواهد شد
ضربه پس ضربه شنیده خواهد شد
زیرا سوار غران نزدیک است
4
ای زن حاجی ابراهیم آیا به خاطر کارهای شوهر خود شرمگین نیستی؟
و ای مادر حاج ابراهیم وطن تو، تو را لعنت می فرستد
هنگامی که خانم های شرافتمند در طبس غش می کنند
تو لبخند می زنی و به بخت غدار خود اطمینان داری و تصور می کنی که در امان هستی ولی ما هنوز صدای نیزه را می شنویم
 و همراه هر نسیم صدای آن بار دیگر به گوش می رسد
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
5
قاجارهای وحشی از مازندران به حرکت در آمده اند
دریغا که لطفعلی خان هم اکنون قدرت شاهی را می طلبد
ولی صبور باش و به یاد بیاور که خداوند عادل است
زیرا صدای نیزه هنوز به ما می رسد
همراه هر نسیم آن صدا تکرار می شود
و خداوند غران پدیدار خواهد شد.
6
پادشاه دلیر در میدان جنگ است
مادرش برای فرزند خود دعا می کند و همچنین برای همسر او که خدا او را فدای شاه کند
دل هر دو آنها از غم آکنده است
و چهره آنها را اشک تر کرده است
ولی برای بم اکنون صدای نیزه شنیده می شود
و نسیم بر اثر حرکت نیزه به لرزه در می آید.
زیرا خداوند غران پدیدار شده است
7
ای لطفعلی خان دلیر تو هنرنمایی هایی از خود نشان داده ای.
تو خود را با گلاب تازه کرده و از شراب پیروزی سرمست ساخته ای
ولی افسوس که فایده ای نداشته، زیرا بخت تو به خواب بوده است
اما هنوز صدای نیزه به گوش می رسد.
و چکاچک آن با هر نسیم نزدیک می شود
و سوار غران پدیدار خواهد شد.
8
هان! مؤسس سلسله وکیل بزرگ
سر از قبر بر می آورد، افسوس، چه می بیند؟
فرزند دلیر او از تخت خود محروم شده و خائفی به جای او نشسته است.
پرده سیاه تقدیر بر قدرت زندیه کشیده شده
و صدای نیزه در خاموشی فرو رفته است.
نسیم دیگر آن صدا را تکرار نمی کند
و اسب دلیر و سوار بزرگوار آن دیگر پدیدار نمی شود.
9
ای مردان شیراز، باغهای بهشت مانندی را که دارید. به چه کسی مدیون هستید؟
زندیه بزرگوار
ای زنان شیراز، چه کسی برای شما حمام های مرمر دلگشا و چشمه های خنک فراهم ساخت؟
زندیه بزرگوار
ای دوشیزگان شیراز چه کسی در میان آن حمام ها و چشمه ها جشن گل به پا کرد؟
     زندیه بزرگوار
ای مردم هیچیک از شما به کسی که سوار غران بود کمکی نکرد!!
«... از یوهان فن گوته شاعر و دانشمند نامدار آلمانی یادداشتهایی به جا مانده است که وی در اصل برای درج در دیوان غربی- شرقی فراهم آورده بود. در میان این اوراق ترجمه ترانه ای یافت می شود که گوته قصد داشته است آن را به عنوان تصنیف های محلی ایرانی در دیوان خود ثبت کند ولی به عللی در چاپ نهایی از آن استفاده نکرده است این ترانه ترجمه همان تصنیف محلی شیرازی است که مردم پس از مرگ لطفعلی خان زند در سوگ این دلاور ایرانی زمزمه می کردند و ادوارد اسکات وارینگ در سفرنامه خود به عنوان «سفر به شیراز» آن را نقل کرده.9

پی نویس:
1 - غُران= نام اسب لطفعلی خان زند است.
2 - جانشینان کریم خان زند- تألیف دکتر حسن خوب نظر
3 - جانشینان کریم خان زند، تألیف دکتر حسن خوب نظر
4 - پایغر= به گویش کرمانی به معنی رعد
5 - فارسی ها و کرمانی ها «روز» به معنی خورشید هم به کار می برند.
6 - وکیل= مراد کریم خان زند «وکیل الرعایا» است.
7 - مراد، آقامحمدخان قاجار است.
8 - به نقل از صبا تا نیما، یحیی آرین پور ج 2.
9 - به نقل از نامه خسرو ناقد نویسنده و منتقد ایرانی مقیم آلمان

منبع: کتاب یاران یکشنبه- از انتشارات نوید شیراز 1384