مراسم ماه محرم در روستای فیض آباد (سورمق آباده)
گردآورنده: اسد آقا هاشمی

روستای فیض آباد در 26 کیلومتری شرق آباده و 4 کیلومتری شرق سورمق و یک کیلومتری شمال شرقی دو راهی شیراز، اصفهان، یزد، کرمان قرار دارد. این روستا در کنار جاده ابریشم قرار گرفته زبان مردم این روستا فارسی و لهجه ای نزدیک به لهجه کرمانی دارند.
مذهب صددرصد مردم شیعه می باشد. این روستا سابقه ای بسیار طولانی دارد و به طوری که سینه به سینه نقل شده، تاکنون روستا چهار محل را عوض کرده است و هر زمان که قناتی تازه حفر می شد، محل روستا جا عوض می کرد. قلعه کنونی روستا تاریخش به سه قرن پیش می رسد. در وسط قلعه قطعه زمینی برای عزاداری حضرت
«اباعبداله الحسین علیه السلام» بیست در بیست مترمربع آماده و در اطراف آن سه متری سکوبندی شده و مسقف می باشد که ویژه تماشاچیان است.
سکویی جهت انبیاء خوانان و سکویی برای اشقیاء خوانان اختصاص یافته است. قلعه منحصراً دارای یک دروازه است. که هم اکنون دیوار بلند هفت متری و برج های نه متری آن پابرجاست که به این مجموعه حسینیه می گفتند. روز اول ماه محرم دست اندرکاران و پیشکسوتان تعزیه صبح اول وقت وارد حسینیه شده و زنی را وا می داشتند که به یک، یک خانه های آبادی مراجعه کرده و پارچه های الوان و استفاده نشده آنها را به رسم عاریه بگیرد.
زن ها با رغبت پارچه ها را می دادند، آنگاه مسئولین دو چوب بلند 7-8 متری که سر و ته آن به طور مساوی تراشیده شده، آورده پارچه ها را به این دو چوب نصب کرده، که بدانها علم می گفتند و آنها را در گوشه حسینیه قرار می دادند.
یکی از علم ها، علم تیغ داری «منسوب به حضرت ابوالفضل عباس(ع) و دیگری را بی تیغ می نامیدند که اختصاص به کلیه شهدای کربلا داشت.
عصر اولین روز مراسم تعزیه اجرا می گردید و تا روز هفتم محرم برنامه تعزیه انجام می شد که روز هفتم تعزیه ابوالفضل عباس(ع) به نمایش در می آمد... مراسم سینه زنی هر شب تا دهم محرم برگزار می گردید.
مراسم روز عاشورا
در صبح عاشورا اول وقت صدای طبل از حسینیه بلند می شد. جوانان روستا با شنیدن صدای طبل در حسینیه حضور یافته و یکصدا فریاد بر می دارند: «یا حسین- یا حسین» و بدین ترتیب اهالی همه خبر شده به حسینیه می آمدند.
در این هنگام کارگردان یا سر دسته عزاداران بلند اعلام می کند: روز تیغ است.
عده ای از جوانان بالای بیست سال جلو آمده و آمادگی خود را اعلام می کنند. رسم است که سر دسته عزاداران آنها را به پشت بام حمامی که همان نزدیکی است برده و به دست سلمانی محل می سپارد. سلمانی جلو سر آنها را تراشیده و خطی می اندازد... بعد همگی کفن می پوشند. کفن ها منحصراً کرباس محلی است. آنگاه هر یک شمشیر یا قمه ای در دست می گیرند و با ذکر حسین، حسین وارد حسینیه می شوند و با بغل شمشیر یا قمه به آن قسمت سر می زنند که تراشیده شده است. تا خوب خون در آن قسمت سر جمع شود... آنگاه مجدداً ذکر می گیرند: «واحسینم شهید خنجر، به ظلم شمر لعین کافر» جوانان هرچه زمان می گذرد شور وجوششان بیشتر می شود.
رسم است به خاطر اینکه جوانان در حال بی خودی صدمه ای نبینند. عده ای از مردان کامل آبادی با چوب هایی که در دست دارند جلو شمشیر و قمه آنها را می گیرند.
اینک خون سر و روی جوانان را رنگین کرده است. در این موقع سر دسته، شمشیر و قمه ها را از دست آنها گرفته و همگی پای برهنه حسین، حسین گویان به قبرستان آبادی می روند و پس از یک دور گشتن به دور قبرستان به محل بر می گردند. آنگاه جوانان را به حمام برده، حمامی یا سلمانی جلو خزینه ایستاده سر آنها را یکی، یکی با آب خزینه شسته، سپس همگی در سر بینه حمام لباس های خونی را عوض کرده و در محل زخم سر مقداری زغال سنگ نرم و ساییده شده ریخته و سرها را با دستمال ابریشمی محکم می بندند و آنها را برای خوردن صبحانه که معمولاً آش نذری است، به خانه کسانی که آش نذری می پزند می برند.
آنگاه سایر عزاداران به اتفاق پیشکسوتان، علم ها را برداشته حسین، حسین گویان و سینه زنان به گورستان آبادی می روند، بعد به محل بر می گردند. به در هر خانه ای که رسیدند صاحب خانه موظف است مقداری شیرینی محلی، کشمش، بادام یا قدری حبوبات و غلات به عنوان نذر به آنها بدهد. در مقابل عزاداران چنین می گویند:
ما دعا گفتیم و رفتیم این چنین
بعد از این جان شما و جان زین العابدین
مقداری از اجناس به دست آمده را سینه زنان بین خود تقسیم می کنند. همچنین هر زمان علم تیغ داری منسوب به حضرت ابوالفضل را جلو خانه ای می بردند، صاحب خانه روی پشت بام می رفت مقداری آب روی تیغ علم ریخته و یکی از پایین این آب را در ظرفی جمع آوری کرده به عنوان تبرک به خانه می بردند و همگی به ویژه اطفال از آن می نوشیدند به این نیت که از جمیع بلیات در امان باشند.

لالائی های شیرازی
گردآورنده: حسین خدیش «ایرج»

لالالالا ای کبک مستُم
میون کبک ها دل بر تو بستُم
میون کبک ها شادم نکردی
دو انگشت کاغذی یادم نکردی
مگر شهر شما، شهر یمن بود
دو انگشت کاغذی سیصد تومن بود
اگر کاغذ نباشه پرده دل
اگر قلم نباشه چوب فلفل
مرکب در قلمدان مثل آبه
دل عالم به حال من کبابه(1)
         * * *
لالا لالا صد ساله باشی
غلام حضرت معصومه باشی
غلام حضرت معصومه قم
که تا صبح قیامت زنده باشی
      * * *
لالا لالا گل راجونه من
بکن کفش و بیا در خونه من
اگر حرف بدی از من شنیدی
بکش خنجر بزن در سینه من(2)
          * * *
لالا لالا لالایِ رودُم
شکر می باره از لبهای رودُم
شکر شیرین تره یا جون رودُم
الهی من نبینم داغ رودم(3)
          * * *
لالا لالا عزیز ترمه پوشم
لالا لالا کلید عقل و هوشم
         * * *
لالا لالا گلم باشی
بمونی همدمم باشی
          * * *
لالا لالا که لالات بی بلا بود
نگهدار شب و روزت خدا بود
         * * *
لالا لالا گل لاله
پلنگ در کوه می ناله
نه گاو داره، نه گوساله
به غیر از رود یک ساله
پی نویس:
1 - این لالائی به این صورت هم ضبط شده است.
لالا لالا ای کبک مستم
میون کبک ها دل بر تو بستم
تموم کبکها رفتند به بازی
من بیچاره پابست تو هستم
2 - راجونه= رازیانه... این لالائی این چنین هم آمده:
لالا لالا گل راجونه من
بکن کفش و بیا در خونه من
بکن کفش و بیا در روی قالی
بده دستمال دستت یادگاری
بده دستمال دستت تا بشورم
به آب زمزم و صابون لاری
3 - رود RUD= فرزند... از  سر تحبیب می گویند.
توجه: شما عزیزان هم می توانید لالائی های شهر یا آبادی تان را بنویسید و بفرستید تا با نام خودتان در این صفحه چاپ کنیم.


چند رباعی
بنده اندیشه
یک عاشق پاک و یک دلِ زنده کجاست؟
یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست؟
چون بنده اندیشه خویش اند همه،
بر روی زمین خدای را بنده کجاست؟
شیخ عطار
بیداری نابهنگام
ایام شباب با هوس بودم جفت
نه دیده دیده بود و نه گوش شنفت
در خواب غرور صرف شد نقد حیات
بیدار شدم کنون، که می باید خفت
خلیل بیگ گیلانی
ناگاه
هر روز یکی زدر در آید که منم
خود را به جهانیان نماید که: منم!
چون کار جهان بر او قراری گیرد
ناگاه اجل ز در درآید که منم
منسوب به محمود
باش
گر زری و گر سیم زر اندودی، باش
گر بحری و گر نهری و گر رودی، باش
در این قفس شوم چه طاووس، چه بوم
چون ره ابدیست هر کجا بودی، باش
امید اخوان
جهان، جهان گناه
جمعی به درت گریه و آه آوردند
جمعی همه دیده و نگاه آوردند
جمعی دیدند خواهش عفو ترا
رفتند، جهان، جهان گناه آوردند
عرفی شیرازی

سرگذشت یک مَتَلک MATALAK
«سگ را در دریای هفتگانه بشوئی چون باز آید سگ باشد»
گردآورنده: محمدعلی پیش آهنگ
زمانی عده ای از بزرگان، افراد سرشناس، کدخدایان و کلانترهای محله شهر طیبه نی ریز، در جلسه ای در حضور امیر فتحعلیخان نی ریزی ملقب به «امین الرعایا» حاکم نی ریز «متوفی 1312 هـ.ق» در ارسی خانه محل حکمرانی نشسته بودند و از هر دری سخن می گفتند. دو نفر از بزرگان حاضر در جلسه به نامهای «لطیف» و «طاهر» که در جمع حضور داشتند، خواستند متلکی نثار هم کنند.
لطیف پرسید:  اگر سگ را در دریای هفت گانه بشویند، هنگامی که سگ بیرون می آید طاهر می شود یا نه؟
طاهر آرام بدون آنکه دست و پای خود را گم کند چنین پاسخ داد: آقای لطیف اگر سگ را در دریای هفت گانه بشویند هرگز طاهر نمی شود و نخواهد شد و اما آن سگ بسیار بسیار لطیف می شود.
اینجا بود که شلیک خنده از مجلسیان برخاست.
امین الرعایا که خود می خندید درآمد و گفت: همین را می خواستی آقا لطیف!؟(*)
*با سپاس از کربلایی مهدی طاهری آموزگار بازنشسته.

داستان یک ضرب المثل «دکاً دکا»
گردآورنده: محمدعلی پیش آهنگ*
این ضرب المثل زمانی به کار می رود که شخصی به ضرر کسی کاری انجام دهد بعداً همان عمل گریبان خودش را بگیرد، مانند: چاه نکن بهر کسی- اول خودت دوم کسی
و یا: به هر دست که دادی با همان دست پس می گیری
می گویند زمانی امنیه ای بود در نی ریز به نام کلوسین حاجی عابد «کربلایی حسین حاجی عابد» او رئیس پاسگاهی خارج از نی ریز بود. چند نفری هم زیر دستش کار می کردند.
شب جمعه ای امنیه ها نزد «کلوسین» می آیند و می گویند: سور و ساتمون دارد ته می کشد. مدتی است زن و بچه ها را ندیده ایم. خدا را شکر این نواحی هم که امن و امان است.اگر سرکار اجازه بفرمایی دو، سه روز درب پاسگاه را ببندیم،  به شهر برویم و برسیم به کارهامون.
«کلوسین» قبول می کند و می گوید برویم حال و احوالی از خانواده بپرسیم. اسب ها را سوار شده به تاخت رو به نی ریز می روند. حمامی رفته قوم خویشی می بینند، کارهایشان رو سروسامان می دهند، آماده می شوند که برگردند.
جمعه شب کلوسین رو می کند به زنش و می گوید: زن فردا صبح گاه راه می افتیم. مقداری خوراک برایم آماده کن چند تا هم تخم مرغ بپز برای ناشتایی.
این ها را می گوید، می رود و می خوابد.
روز شنبه کله سحر کلوسین از خواب بلند می شود می آید دم در هم قطارهاش را می بیند که آماده اند. اسبش را زین می کند چیزهایی را هم که آماده شده می گذارد پشت زینش.
زنش را صدا می کند: زن تخم مرغها را بیاور.
زنش می گوید: کلوسین باید ببخشی یادم رفت تخم مرغها را برایت آب پز کنم حالا این بار تخم مرغ معمولی ببر.
کلوسین که توقع چنین نافرمانی را از زنش نداشت با عصبانیت یک سیلی می خواباند توی گوش زن و بدون خداحافظی با همقطارهایش راه می افتد.
وقتی به کنار پاسگاه می رسند سرهنگ رئیس ناحیه را می بینند که برای بازرسی آمده، سرهنگ عصبانی راه می رود و شلاقش را مرتب به پاهایش می زند.
ژاندارها پیاده شده با ترس در یک صف می ایستند، خجالت زده اند، نمی دانند چه بکنند، در هر حال سلام نظامی می دهند.
سرهنگ می پرسد کی رئیس این پاسگاه است.
کلوسین جلو آمده می گوید: قربان بنده.
حالا دیگر در پاسگاه را می بندید و می روید دنبال گشت و گذار.
کلوسین می آید حرفی بزند که جناب سرهنگ چندین سیلی نثارش می کند. کلوسین می گوید: جناب سرهنگ نزنید من صبح یک کشیده بیشتر نزدم. سرهنگ می پرسد: به کی کشیده زدی؟
کلوسین هم با سادگی همه ماجرا را تعریف می کند و در پایان می گوید: زندگی است دیگر «دکاً دکا»
سرهنگ بی اختیار خنده اش می گیرد و همگی را می بخشد.
* به روایت: حاج محمد یاری- 70 ساله