ریاست کودکانه

تعالیم اسلامی در مورد تربیت کودک ابعادی وسیع دارد و علاوه بر اینکه برای دوران پیش از تولد دستورات مؤکّدی دارد، برای دوران بعد از تولد (شیرخوارگی، نوپایی، نوباوگی و...) نیز توصیه هایی می نماید.
یکی از غرایزی که خداوندِ حکیم در باطن کودک قرار داده، تمایل به بازی است. کودک، بالفطره میل به بازی دارد، گاهی می دود و جست و خیز می کند، گاهی با اسباب بازی های خود سرگرم می شود و از جابه جا کردن آنها لذت می برد. بازی برای کودک درسی است از زندگی، البته متناسب با استعداد او. کودک از بازی تعلیم می گیرد و با بازی تربیت می شود و رشد می کند. شاید بعضی از پدران و مادران، بازی را برای کودک امری بیهوده و بی ارزش بپندارند ولی حقیقت امر غیر از این است. بازی برای کودک کار است و شغل اساسی او در سنین کودکی. عوامل کودکانه در کودک - که سرشار از مایه کار و نیروهای متراکم و لبریز از نشاط و شادابی است - اقتضا می کند
که وی به بازی و به اصطلاح شیطنت بپردازد و باید او را برای این گونه جنبش ها آزاد گذاشت تا از این طریق علاوه بر خارج ساختن نیروهای متراکم، به تجدید نشاط پرداخته و ضمناً بتواند با محیط پیرامون خود به مناقشه و درگیری سرگرم شود و از این رهگذر نیروی قهر و غلبه به محیط، خود را به تمرین و ورزش وادارد.
اسلام، دوران هفت سالگی کودکان را زمینه ساز دوران های دیگر می داند و چنان شخصیتی برای کودک قائل می شود که حتی این دوره را دوره «سیادت کودک» می نامد. اسلام برای کودک در این مرحله از زندگی، «آزادی و آمریت» را توصیه می کند
و والدین را موظف می کند تا از برآوردن درخواست های
مشروع کودکان سرباز نزده و به این فرمان روایی کودک احترام بگذارند. امام صادق(ع)، هفت سال اول زندگی کودک را دوره بازی کودکان می داند و به والدین و مربیان به لزوم آزادی کودک در سال های اولیه اش توصیه می کند که باید او را در جنبش های کودکانه اش آزاد گذاشت: «فرزند خود را آزاد بگذار تا هفت سال به بازی بپردازد.» (کافی، جلد ششم، ص 46، به نقل از الحدیث 1369).
در این حدیث اشاره به این است که کودک در دوره هفت سال اول نه تنها به هیچ تکلیفی و حتی هیچ تمرینی - در انجام تکالیف - موظف نیست بلکه باید میدان را برای آزادی او در رهایی از نیروهای متراکم، بازگذاشت تا ضمن تمرین در آزادی، با محیط خود به مناقشه بپردازد و در ضمن درک کند که در اجرای خواسته های مشروع کودکانه خود می تواند از یک نوع آمریت و درخواست و انتظار طاعت از دیگران، بهره مند باشد. بازی بزرگسالان با کودکان در برنامه های تربیتی، امری بسیار مهم تلقی شده است. پیشوایان گرامی اسلام به این عامل بزرگ تربیتی، توجه کامل نموده اند و بازی با کودکان را از مستحبات دینی قلمداد کرده اند. بازی پدر و مادر با فرزند مانند لباس نو و کفش قشنگ و اسباب بازی، مایه مسرت و شادمانی کودک است. در اسلام مسرور کردن کودک از عبادات می باشد.
در احادیث منقول از حضرت محمد(ص)، شرط تفاهم و همدلی و همچنین فراهم آوردن زمینه رشد شخصیت کودکان، رفتن اولیا و بزرگترها در قالب شخصیت کودکان است. رسول اکرم (ص) می فرماید:
«آن کس که نزد او کودکی است باید در پرورش وی کودکانه رفتار نماید». در همین مورد حضرت علی(ع) فرموده است: «کسی که کودکی دارد باید در راه تربیت او خود را تا حد طفولیت تنزل دهد.»
(وسایل، جلد پنجم، ص 126، به نقل از فلسفی 1353).
نحوه برخورد پیامبر اسلام(ص) با کودکان از ظرافت، دقت و روشنی ویژه ای
برخوردار بود. رسول اکرم(ص) در حساس ترین لحظات زندگی خود و با همه گرفتاری هایی که در صدر اسلام با آن روبه رو بود، رفتاری پیامبرانه را به کودکان می آموخت. آنگاه که به نماز جماعت می ایستاد، نوه گرامی اش که دوران خردسالی را سپری می کرد، به خود اجازه می داد که بر گُرده برگزیده خدا سوار شود و پیامبر اکرم(ص) در مقابل این کودک خردسال چنان حلم و بردباری و خضوعی نشان می داد و تکریم می کرد که اطرافیان را به تعجب
وامی داشت. علاوه بر آن کودکانِ مدینه در برخورد با پیامبر به خود جرأت می دادند و از آن حضرت می خواستند که با آنها به بازی بپردازد و نبی اکرم(ص) به خواست آنها جوابی مثبت و منطقی می داد (مقدم و ترکمان 1375).
علاوه بر مطالبی که پیشوایان دین در مورد تربیت کودکان فرموده اند، دانشمندان اسلامی نیز برنامه هایی را برای این دوره ارائه داده اند: ابوعلی سینا، حکیم و دانشمند ایرانی، معتقد است که کودکان تا شش سالگی از تمایلات خود پیروی
می کنند و بر اولیای طفل است که همواره آنها را از آن چه به آن تمایل دارند محروم نکنند و آنچه را باعث محدود شدن کودکان می شود، بر او تحمیل ننمایند. بوعلی، سلب آزادی و جلوگیری از جنب وجوش و بازی کودکان را زمینه ای برای افسردگی آنها می داند.

ورزش کنیم ورزش!

عبدلی را که می شناسید. همین جوان 30 ساله مجرد که تازگیها آمده در اداره ما نیمه استخدام شده است. بله همان دربان و مسئول پارکینگ با حفظ سمت! دیروز که توی اتاقک نگهبانی عبدلی گذری، نظری انداختیم، چیزهای عجیب و غریبی دیدیم. یک فنر ورزش دیدیم و یک عدد طناب ورزش! به روی خودمان نیاوردیم تا موقعی که برای کاری آمد توی اتاق کار ما. پرسیدیم: عبدلی، این فنر و طناب توی کیوسک نگهبانی چه می کنند؟ چهره روشنش برق انداخت و گفت: راستش رئیس آقا! ما تا زمانی که توی روستا بودیم و سرگرم کشاورزی، نیازی به ورزش کردن نداشتیم، اما از وقتی که پایمان را توی شهر شلوغ شما گذاشتیم حتی فرصت
نمی کنیم یک ایمیل برای نامزدمان در روستا بفرستیم! از صبح کله سحر که توی اداره هستیم، عصر هم که میرویم بیرون، توی این ترافیک باید دنبال نان و سبزی و مایحتاج زندگی برویم. شب هم خرد و خمیر می افتیم سرجایمان تا صبح. دیدیم این همه حرف زد ولی از علت وجودی فنر و طناب چیزی هنوز ابراز نکرده، دوباره پرسیدیم: عبدلی جان! ما یک سؤال از تو پرسیدیم. این همه آسمون ریسمون به هم بافتی آخرش جواب سؤال ما را ندادی خیر داده!؟ گفت: این مقدمه را عرض کردیم تا برویم سر اصل مطلب رئیس آقا! عرض کنم خدمتتان این فنر و طناب دارای حکمتی است که بر ما که پوشیده نیست بر شما هم پوشیده نباشد. فکر کردیم حالا که از روستا و مواهب طبیعی و از نامزدمان هم دور شده ایم و دیگر دستمان به هیچکدام نمی رسد، مشغولیاتی برای خودمان توی این شهر درست کنیم از جمله مطالعه و ورزش! فکر کردیم ما که وقت رفتن به باشگاههای ورزشی که بحمدا... توی شهر شیراز زیاد هم هست را نداریم، پس بهتر است ورزش را بیاوریم توی همین اتاقک کوچولوی نگهبانی خودمان. صبح به صبح کمی طناب بزنیم و بعد هم با این فنر، سینه ستبر خودمان را ستبرتر نماییم! البته وسایل ورزشی زیاد دیگری هم هست اما رئیس آقا ما پولش را نداریم. گفتیم فعلاً با اندک پولی این دو وسیله ساده و ارزان را بخریم و با آنها مشغول باشیم. دیدیم این عبدلی با وجود اینکه روستایی است اما فکرش از مای شهری بهتر کار می کند. ما با این همه اِهن و تُلُب[اِهن و اوهون یا اولپ و تُلُپ] مان به فکرمان نرسیده بود از این کارها بکنیم. عجب فکر بکری کرده این عبدلی! به راستی چنانچه وقت نداریم به ورزشگاه برویم، ورزشگاه را به خانه خود ببریم. با تهیه یکی دوتا از این ابزارهای ورزشی می توانیم یک ورزشگاه کوچولو به قول عبدلی در منزل برپا کنیم. حتی ما که توی آپارتمان زندگی می کنیم می توانیم این وسایل را توی تراس بگذاریم و صبح ها در این هوای خوب چند دقیقه با آنها دست و پنجه نرم کنیم! فوراً به فکرمان رسید که از عبدلی تقلید کنیم. چه اشکالی دارد. بلاتشبیه لقمان گفته ادب را از بی ادبان آموختم! البته به عبدلی جسارت نشود ولی منظور این است که آدم می تواند همه چیزهای مثبت را یاد بگیرد. دستمان را توی جیب مبارک خودمان کردیم و به عبدلی پول دادیم و گفتیم خواهشاً برای ما هم یک عدد فنر و یک عدد طناب ورزشی از همانجایی که برای خودش خریده است بخرد و بیاورد.
    سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری شیراز
باتشکر از سازمان مدیریت پسماند
از مطالب مربوط به آموزش شهروندی ازتاریخ
 88/12/15 لغایت 30/2/89 سؤالاتی طرح و در همین
 روزنامه درج می گردد. ضمناً به سه نفر از نفرات برتر شرکت کننده در مسابقه جوایزی اهدا
 خواهد شد.

 

مرد گدا
گدایی ژنده پوش و گرسنه به در خانه مردی توانگر رفت و گفت: اگر امروز من در برابر خانه ات
بمیرم، با من چه می کنی؟
مرد گفت: تو را کفن می کنم و به گور
می سپارم!
گدا گفت: حالا که زنده ام به من پیراهنی بپوشان و در عوض وقتی مردم مرا بی کفن به خاک بسپار!!
* * *

مقبره
ثروتمندی که از مال دنیا بی نیاز بود تصمیم گرفت برای خود مقبره ای بسازد. ماهرترین بنای شهر را به خدمت گرفت یک سال طول کشید و بالاخره مقبره ساخته شد. پس از ساخت مقبره بسیار زیبا و باشکوه، مرد ثروتمند از بنا پرسید: حال این مقبره دیگر چه چیز کم دارد؟!
مرد بنا که مرد شوخ طبعی بود گفت: وجود شریف شما را کم دارد!

سختگیری و بالا کشیدن سن
پیری با همه ضعف هایی که با خود می آورد، زودتر از آنچه تصورش را بکنیم از راه خواهد رسید و هر جوانی می تواند با آینده نگری تصویر روشنی از این حقیقت تلخ را در ذهن خود ترسیم کند. اما در این بین، برخی نیز چشم بر این واقعیت بسته، نمی خواهند آن را بپذیرند و بر این باورند که همیشه جوان، پرانرژی، شاداب و پر طراوت خواهند ماند.
یک دانه از آن دخترخانم های نازنین که جوان بود و در شرایط مطلوبی به سر می برد، خواهان زیادی داشت ولی با سختگیری، خواستگاران را به بهانه های مختلف رد می کرد و به این کار خود به میزان کافی افتخار هم می نمود. اما یکباره به خود آمد و دید انگار مدتی است که دیگر از خواستگار خبری نیست. تصمیم گرفت دست از سختگیری بردارد ولی دیگر دیر شده، داشت دیرتر هم می شد. از قضا مادرش هم زیادی نگران او و آینده اش بود. مرتب به وی گوشزد می کرد که: دیدی سختگیری کردی، دیگه برات خواستگار نمیاد. اما همین دوشیزه جوان دیروزی که امروز دختری پر سن و سال بود، در پیاده رو کنار  دیواری ایستاده، منتظر مادرش بود که دید مرد جوانی خیره دارد به او می نگرد و یک آن هم چشم از وی برنمی دارد. پس در دل گفت: دیدی مامان؟ دیدی می گفتی دیگه خواستگار ندارم؟! ببین چطور نظر این آقا را به خود جلب کرده ام. از قضا مرد هم این جرأت را پیدا کرد و به طرف او آمد و دختر میانسال از اینکه آن مرد داشت به سراغش می آمد تا به او پیشنهاد ازدواج بدهد و برای خواستگاری کردن از او اجازه بگیرد، خیلی خوشحال شد. احساس کرد اتفاق مبارکی می خواهد بیفتد.
مرد جوان مشتاقانه به او نزدیک شد، شخص مؤدبی بود، همراه با احترام گفت: ببخشید خانم، روی دیوار پشت سرتون تبلیغ یه مؤسسه علمی رو نوشته لطف کنید اگه ممکنه کمی این طرف تر بایستید تا من شماره تلفن مؤسسه را یادداشت کنم! خیلی ممنون.