شاید فردا دیر باشد

به تعویق انداختن كارها بدان معناست كه كارهای مهم را به فردا موكول كنید و یا به جای رسیدگی به پرونده های ضروری و یا
فعالیت هایی كه متعهد شده اید به انجام برسانید به دنبال كارهای بهتری باشید. همه افراد كمابیش كارهایشان را به تعویق می اندازند
اما گاه این رفتار حقیقتاً به حالتی فلج كننده در محیط كار و زندگی شخصی تبدیل
می شود. نكاتی را در مورد این مشكل و راه های
رهایی از آن ارائه می دهیم. «باشه دكتر، از فردا ورزش رو شروع می كنم...»؛
«گزارشی كه دیروز باید تحویل
می دادم؟ تا اومدم شروع كنم به خودم گفتم اول باید دفتر كار رو مرتب كنم... و مرتب كردن اتاق همه وقتمو گرفت...»
همه ما برای به انجام نرساندن كارها در موعد مقرر در زندگیمان همیشه بهترین دلایل دنیا را می آوریم زیرا زندگی روزانه مان از یك سری اولویت ها تشكیل شده است.
«سسیل دوفرانس»، روانشناس رفتاری در این زمینه با كنایه می گوید: «همه افراد بدون آنكه مجبور باشند تغییری در رفتار شان دهند، كارهایشان را به تعویق می اندازند».اما اگر شخصیت های كارتونی به راحتی خود را از این وضعیت نجات می دهند، در زندگی واقعی گاه پشت گوش انداختن كارها سبب می شود شغل مان را از دست بدهیم و یا حتی سلامتی مان به خطر افتد.
زمینه های تعویق
در محیط كاری عقب انداختن كارها عادت است اما اینكه در مورد امر مهمی تا لحظه آخر صبر كنید و بعد به آن بپردازید الزاماً به معنای عقب انداختن كارها نیست! در واقع، وقتی پای امر اضطراری در میان است، برای آنكه كارتان را به درستی انجام دهید ممكن است به تنش نیاز داشته باشید. تا وقتی كه در موعد مقرر كارهایتان را به اتمام برسانید و به اهدافتان برسید، مشكلی وجود ندارد. به تعویق افتادن كارها زمانی روی می دهد كه پیامدهای منفی و تأثیر مهم كاری در بر داشته باشد. در زندگی عاطفی و شخصی، زمانی كه انجام وظایف زندگی روزانه با مشكل روبه رو شود،
تعویق افتادن روی می دهد.
مراحل به تعویق انداختن
- باید كاری را انجام دهید كه چندان برایتان خوشایند نیست اما از آن بهره ای عایدتان می شود.
- اولین بار بدون دلیل موجهی آن را به تعویق می اندازید(امروز هوا خوبه، فردا كار را شروع می كنم).
- متوجه مشكل می شوید زیرا كاری را كه باید انجام می دادید، انجام نداده اید.
- با تمام این حرف ها همچنان كار را به تعویق می اندازید.
- احساس ندامت كرده، خود را سرزنش می كنید اما بعد از این احساس به دنبال بهانه هستید.
- هنوز كار را به تعویق می اندازید.
- بالاخره وظیفه را انجام می دهید...یا گاه هرگز آن را به اتمام نمی رسانید.
- در هر حالت، احساس گناه می كنید و قسم می خورید كه دیگر وظیفه تان را به تعویق نیندازید.
- دوباره از سر می گیرید.
وظایفم را كمی و یا خیلی به تعویق می اندازم 
اگر حقیقتاً به تعویق انداختن به صورت فلج كننده ای در آمده به طوری كه دیگر نمی توانید آن را تحمل كنید می توانید نزد یك روانشناس بروید تا مشكل شما را ارزیابی كند. مقیاس های متفاوت این امكان را فراهم می سازد تا بفهمید چه چیزهایی شما را روزانه عقب می اندازند؛ مثلاً برخی افراد می گویند كه وقت ندارند به همه كارهایشان برسند و همه وقتشان پر است. از این رو می توان
به آنان پیشنهاد داد وقت را یادداشت كنند و اغلب متوجه
می شویم كه مشكل، برداشت نادرستی از مدت زمان
 است.
 بنا به گفته سسیل دوفرانس «در واقع، بین زمان برآورد شده و واقعیت، تفاوت وجود دارد. فرد فكر می كند كه نیم ساعت برای رفتن به جلسه وقت بگذارد و بیشتر از یك ساعت وقت گیر نخواهد بود... درحالی كه مسیر و جلسه دو برابر این مدت، زمان می برد. اگرچه او سعی می كند برای روزش برنامه ریزی كند، هیچ گاه قادر نخواهد بود سرموقع به كارهایش برسد و همواره مجبور خواهد بود كارهایش را به تعویق اندازد.»
عامل بازدارنده
اما در موارد دیگر، دلیل به تعویق افتادن، برداشت نادرست از زمان نیست؛ موعد به انجام رساندن كار بسیار مبهم و نامشخص است و فرد را به عمل كردن
وانمی دارد تا جایی كه وقت آن می گذرد!
 وظیفه روانشناس آن است كه به فرد كمك كند و همواره برای اهداف مختلف موعدهای دقیق و مشخصی را تعیین كند. روانشناس همچنین می تواند
كمك كند تا عوامل بازدارنده را شناسایی كنید. عوامل بازدارنده فعالیت هایی هستند كه همیشه قابل قبول بوده و شما را از انجام وظیفه تان بازمی دارند. سسیل دوفرانس خاطر نشان می كند «مثلاً باید در دفتر كارتان مقاله ای بنویسید، با خود می گویید كه
نمی توانید در چنین محیط بی نظمی آن را انجام دهید و به جای نوشتن بقیه روز را صرف مرتب كردن دفترتان می كنید.» مراقب باشید ! گاه افسردگی در قالب به تعویق انداختن مزمن بروز
می كند. در این حالت فرد به جای آنكه كار امروز را به فردا موكول كند، مایل نیست هیچ عملی انجام دهد؛ از این رو تحت درمان قرار گرفتن ضروری است.
  روش های ساده برای رهایی
شگردهای زیر می توانند به شما كمك كنند تا از این حالت رهایی یابید:
• موعد های مشخصی را تعیین كنید.
• زمان لازم برای انجام وظایف مختلف را دست كم نگیرید.
• در هر حالت، یك قانون برای خودتان تعیین كنید: بیشتر از یك كار را به تعویق نیندازید.
• موانع را پیش بینی كنید.
در عمل، می توانید سعی كنید برای انجام یك كار به خودتان 5دقیقه وقت دهید و بقیه كارها را كنار بگذارید و دوباره آن را پیش ببرید.
     روش دیگر آن است كه وظیفه ای كه باید به انجام برسانید را به واحدهای كوچك تری كه انجامش آسان تر است تقسیم كنید. مثلاً برای مرتب كردن اتاق، یك روز كشوهای عقبی و روز بعد كمد ها را مرتب كنید. مهم آن است كه شروع به كار كنید. «از كمك گرفتن از اطرافیان غافل نشوید و فراموش نكنید كه به هر موفقیت كوچكتان پاداش بدهید» و فراموش نكنید كه «فردا خیلی دیر است!»
سعی کنید در چند مورد بخصوص حتماً موفقیت هایی را کسب کنید تا انگیزه شما برای ادامه بیشتر شود. در برنامه روزانه تفریحات خود را منوط به انجام تکالیف و وظایف کنید و در صورت تنبلی خود را از آن تفریح محروم کنید. اراده خود را در موارد مختلف تقویت کنید. برای تقویت اراده در یک مورد لاز م است تا در بسیاری از زمینه ها تمرین کنید و گاه از خواسته های خود هرچند موجه و بجا بگذرید و گاه برنامه ای ثابت و روزانه را تنظیم و به اجرا درآورید. به خود قول دهید که هفته ای دو برنامه به تعویق افتاده را به سرانجام برسانید.

توصيه و هشدارهاي ايمني در خصوص آبميوه گيري
1 - با توجه به اينكه جريان برق نيروي محركه موتور آنرا تأمين مي نمايد لذا در هنگام تعمير اين وسيله بايد حتماً برق آن از قسمت پريز قطع گردد.
2 - جهت تميز كردن و خارج نمودن تفاله ميوه جات از داخل دستگاه حتماً بايد دستگاه در وضعيت خاموش قرار گيرد.
3 - به هنگام نظافت و شستشوي آبميوه گيري
حتماً بايد قسمتهاي مختلف آن از موتور اصلي جدا شده و از ريختن آب بر روي موتور خودداري گردد.
4 - سيم انتقال جريان برق اين وسايل بايد هر از چندگاه يكبار مورد بازديد قرار گيرد و در صورت فرسودگي بايد حتماً تعويض گردد.
5 - هنگام كار با دستگاه آبميوه گيري از فرو بردن قطعات ميوه توسط دست و داخل كردن دست به داخل محفظه آن جداً خودداري نمائيد و از وسيله مخصوص آن استفاده شود.
6 - با توجه به اينكه لوازم برقي خانگي با قدرتهاي برقي مشابه آبميوه گيري از نظر استاندارد در كلاس c هستند از نظر استاندارد اينگونه دستگاهها احتياج به سيم ارت ندارند.
سازمان فرهنگی و اجتماعی شهرداری شیراز
با تشکر از سازمان آتش نشاني و خدمات ايمني
از مطالب مربوط به آموزش شهروندی ازتاریخ 1/3/89 لغایت 1/5/89 سؤالاتی
طرح  و در همین روزنامه درج می گردد.
ضمناً به سه نفر از نفرات برتر شرکت کننده در مسابقه جوایزی اهدا
 خواهد شد.

فاطمه پنجعلی - استهبان

نغمه­های دل
1 -گفتم: دلگیرم...!
گفت: در پس هر خزان، بهاری است به خدا امیدوار باش!
2 -گفتم: دلبسته­ام...!
گفت: به لذات دنیوی دلبستگی را نشاید!
3 -گفتم: اعتماد...!
گفت: صالحان را شاید...!!
4 -گفتم: عشق...!
گفت: زیباست!
5 -گفتم: گل...!
گفت: گل نرگس!
6 -گفتم: لاله...!
گفت: سرخ!
7 -گفتم: آتش...!
گفت: اول خود را می­سوزاند، بعد دیگران را!
8 -گفتم: دیوانه...؟!
گفت: برای خود عالمی دارد که هیچ عاقل و فرزانه­ای ندارد!
9 -گفتم: دریا...!
گفت: از شگفتیهای آفرینش!
10 -گفتم: پشیمان...!
گفت: قبل از وقوع جرم و یا گناه شاید...!

گل گشت
مُو گفتم توی دنیای دَرَندشت
نباشه خوشتر از رفتن به گل گشت
ولیکن اشغری با نشئگی گفت
نخیر، اَژ هر چه خوشتر شیخ و شنگ اَشت
* * *
در سوپرمارکت جنگل
رؤیا صدر
روباه: به جرم تولید و عرضه حنای تقلبی، محکوم شد، چون خیلی­ها شکایت کرده بودند که ماههاست حنای روباه هیچ رنگی ندارد!
شیر: مدعی شد که شامپوهای ضدریزش پشم، همه تقلبی از کار درآمده­اند و مؤسسات ریز و درشت ترمیم پشم هم هیچ کاری از دستشان برنمی­آمد. شیر پشمش ریخته بود و این خیلی غم­انگیز بود. در خواب کابوس می­دید و در بیداری کابوس می­ساخت!
گرگ: اهالی جنگل را متهم به آتش­افروزی و خرید و فروش مواد آتش زا می­کرد. به مقامات مربوطه شکایت کرده بود که بعضی­ها با افروختن شبانه آتش در اطراف خود، نمی­گذارند گرگها، این عزیزان دل جنگل، امور را به خوبی رتق و از آن مهمتر، فتق کنند!
زنبور: پس از بررسی کیفیت کالاهای غرفه عسل، متهم شد که شکر خورده است. زنبور ضمن تأیید این اتهام گفت که بیشترین حجم شکر را زمانی خورده که زیر بار شیر و گرگ و روباه رفته است!
بز: متهم شد که به خاطر بلندپروازی، باعث سرنگونی بعضی قفسه­ها شده است. مکلف شد که مثل بچه گوسفند، سرش را بیندازد پایین و آرام آرام راه برود!
جغد: روزها می­خوابید و شب­ها دنبال گشت و گذار می­رفت. او را پشت در بسته سوپرمارکت دیده بودند که با حسرت، غرفه عینک­های آفتابی را نگاه می­کرد.
گاو: گاو شهری، به غرفه دستمال کاغذی و پمپرز که می­رسید می­گفت: «آخ جون... غذا!» بسکه گاو بود!