مهم این است
ماندگاری باراک اوباما در کاخ سفید که چندان هم غیر منتظره نبود به معنای تأیید عملکرد وی از سوی اکثریت کسانی بود که در این انتخابات شرکت کردند. باید اذعان داشت که اصولاً نگاه مردم آمریکا به عملکرد سیاستمدارانشان الزاماً با نگاه افکار عمومی و رقبای جهانیشان یکسان نیست زیرا اگر به نحوه شکلگیری جامعه آمریکا از زمان تأسیس جمهوری در این کشور تاکنون نگاهی گذرا داشته باشیم درمییابیم که دغدغههای اقتصادی، رفاه، آزادی (با تعریفی خاص) و بهرهگیری از فرصتها برای آزادسازی انرژیهای نهفته و همچنین فرصتآفرینی و نشان دادن تواناییها انگیزه مشترک کسانی بوده که به این سرزمین قدم گذاشته و در مورد سازوکارهای حکومتی آن به توافق رسیدهاند. بر این اساس منافع ملی و رفاه در این کشور محور تمامی تصمیمگیریهاست و یک سیاستمدار خوب در آمریکا به کسی اطلاق میشود که بتواند در ارتقای شاخصهایی که رفاه و توسعه را به دنبال داشته باشد ایفای نقش کند و یا از وخیمتر شدن روند کاهش شاخصها جلوگیری نماید. در واقع گونهای عملگرایی در سیاست، اعم از داخلی و خارجی بر فضاهای کاری گوناگون حاکم است.
آمریکاییها خصوصاً بعد از جنگ جهانی دوم که با کمترین آسیبدیدگی وضعیتی تثبیت شده از لحاظ اقتصادی پیدا کردند همواره تأثیرگذار بر روند امور بینالمللی ظاهر شدهاند و اغلب در سختترین شرایط میدان رقابت را با قبول وضعیت برد - برد ترک کردهاند. اگر چه همواره در تیررس نگاههای بغضآلود کشورهای عقب نگه داشته شده و توسعه نیافته بودهاند.
در فرهنگ آمریکایی هر تعریفی با محوریت منافع ملی مقبولیت پیدا میکند بدین معنا که آنها هر چیز بدی را بد میدانند مگر اینکه منافع آمریکا با قبول آن تأمین شود. منافع ملی برای یک سیاستمدار آمریکایی و همچنین آمریکاییهایی که نظارهگر رفتار او هستند یک توتم است که اگر چه مدعی مقدس بودن آن نیستند اما در عمل مانند یک باور مقدس بدان پایبند هستند. بر حراست از آزادیهای فردی و اجتماعی پافشاری میکنند اما اگر احساس کنند که پایبندی به لوازم آزادی میتواند زمینهای برای تهدید امنیت آنها باشد، حتی شکنجه را نیز تجویز میکنند. ممکن است در آمریکا فیلمی تولید شود که در آن بریدن سر گوسفند رفتاری چندشآمیز توصیف شود اما در زمانی و مکانی دیگر سربازان آمریکایی در جنگ ویتنام با سر بریده ویتکنگها عکس یادگاری میگیرند.
اغلب کسانی که در آمریکا زندگی میکنند با سازوکارهای نظام سیاسی آمریکا آشنایی دارند و آن را پذیرفتهاند بنابراین کمتر تحت تأثیر آه و واویلای قربانیان سیاستهای توسعهطلبانه قرار میگیرند. نگاه به زندگی از منظر اغلب آمریکاییها تداعیکننده تنازع بقاست که یادآور آن بیت معروف است که میگوید:
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
در جامعه آمریکایی یک سیاهپوست میتواند با قبول سازوکارهای موجود و فضای حاکم بر جامعه آمریکا بدون توجه به واقعیتهای تلخ و شیرین کار کند، تلاش کند و با رفاه و آسودگی زندگی کند و در عین حال یک سیاهپوست به هزار دلیل دیگر ناگزیر میشود دو سوم زندگی خود را در زندان سپری کند.
در آمریکا یا باید پول داشته باشی یا اندیشه یا کمی اندیشه و خیلی پشتکار تا در رفاه باشی و یک شهروند خوب محسوب شوی. برای مهاجرانی که از لحاظ دارایی و اندیشه در حد متوسط به پایین هستند، آمریکا یعنی عمری کار.
آمریکا از همان ابتدا سرزمین فرصتها بوده است و به همین دلیل آمریکاییها فرصتطلب، ریسکپذیر و طرفدار نشاط هستند و نوآوری و قدم گذاشتن به مرزهای ناشناخته از دیرباز برای ساکنان آمریکا پولساز و پیامآور رفاه بوده است. آمریکا بالاترین هزینه تحقیقات را دارد و به همین دلیل بالاترین آمار ثبت اختراع و به تبع آن در ردیف مهاجرپذیرترین کشورهای جهان است که البته در راستای بهرهگیری روزافزون از این ویژگی، افراد متقاضی مهاجرت را گزینش میکند. بر این اساس کسی که دانش و سرمایه داشته باشد را در اولویت انتخاب قرار میدهد.
فرصتطلب بار آمدن آمریکاییها در همهی زمینهها به سیاست خارجی آنها نیز تسری یافته و آمریکا را در این عرصه به درو کننده محصولات دیگران تبدیل کرده و همین امر راه پیش روی رقبای خارجی آمریکا را ناهموار جلوه میدهد.
آلمانیها و ژاپنیها در سنگرهای گوناگونی با آمریکا جنگیدند اما در نهایت با توسّل به شیوههای اقتصادی و فرهنگی و تقسیم امتیاز توانستند فاصله خود را کم کنند و به ترمیم ساختار سیاسی خود بپردازند.
روسها رقابت با آمریکا را سالها ادامه دادند اما تداوم جنگ سرد به شیوهی خاص کمونیستها با ظرفیتهای اقتصادی شوروی سابق همخوانی نداشت لذا روسها ترجیح دادند که به اقتصاد آزاد روی خوش نشان دهند.
رویکرد به سکولاریسم در آمریکا بیش از آنکه نشأت گرفته از یک باور قلبی باشد یک راهبرد برای تأمین منافع آمریکاست زیرا مهاجرپذیر بودن این کشور اجازه نمیدهد که همسویی سیاست با دین مبنای تنظیم قوانین داخلی و مناسبات این کشور با سایر کشورها باشد. هر چند به اقتضای فرصتطلبیهایی که دارند بخشی از منافع خود را با دامن زدن به اختلافات مذهبی و نژادی در سایر کشورها دنبال میکنند و برای آنها مهم نیست که در چنین عرصهای متهم به جانبداری از پیروان یک مذهب یا دین خاص باشند. برای آنها نتیجهی چنین موضعگیریهایی مهم است.
پارادوکسها و تناقضاتی که در مناسبات دولت آمریکا با کشورهای گوناگون دیده میشود نیز به موضوع محوریت منافع ملی در اتخاذ مواضع و تصمیمگیریها بازمیگردد.
در فرهنگ آمریکایی عرصهی سیاست خارجی عرصه جنگ تمامعیار در زمینههای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی و نظامی است و خدعه در جنگ به عنوان یک سلاح برنده و مشروع کاربرد فراوانی دارد کما اینکه رد پای چنین نگاهی را در بسیاری از نظامهای سیاسی نیز میبینیم.
طبیعتاً بازی در چنین میدانی برای رقبای آمریکا که البته کم هم نیستند، آسان نیست.
وجود ظرفیتهای بالای اقتصادی و سیاسی در آمریکا این امکان را برای دولتمردانش فراهم میکند که حتی از «سیاست احساس امنیت زیر سایه دشمن» نیز بهرهبرداری کنند و گاه حتی با بزرگ جلوه دادن دشمنان خود دست به لشکرکشیهای وسیع بزنند نظیر همان معاملهای که با عراق، القاعده و طالبان کردند و هنوز هم از این رهگذر سود میبرند و همین مسأله تشخیص دشمنان جدی آمریکا را با دشواری روبهرو میکند زیرا دولتمردان آمریکا با دشمنی که در دشمنی دست پیش ندارد مشکلی ندارند. از این منظر رقیب جدی آمریکا کسانی هستند که عملکرد آنها توجیه کننده جنگافروزی، توسعهطلبی و رفتار مستکبرانه آمریکا نباشد.
اوباما، بوش، کلینتون یا هر شخص دیگری که رئیس جمهور آمریکا باشد ناگزیر از حرکت در مسیری است که مؤلفههای تأثیرگذار در آمریکا و قانون اساسی این کشور برایش ترسیم میکنند.
سیاهپوست بودن یک رئیس جمهور برای کشوری که سالها سابقه بردهداری دارد در شرایطی که میخواهد دموکراسی خود را به رخ جهانیان بکشاند نه تنها گزنده نیست بلکه یک فرصت برای به نمایش گذاشتن وجوه گوناگون آزادی است. اما... با وجود همه این حرفها آمریکا شکستناپذیر نیست. برای امتیازگیری از چنین کشوری عملگرایی، فرصتطلبی و حرکت بر محور منافع ملی به منظور جلب حمایت مردم و همچنین کار و تلاش توأم با اندیشه و خستگیناپذیری میتواند نتایج ارزشمندی داشته باشد. مهم این است که برای مبارزه چه سلاحی را انتخاب کرده باشی و چگونه دشمنی کنی.