من چه گویم...؟
محمد عسلی
در مراسم افتتاح هجدهمین نمایشگاه مطبوعات که در مصلای تهران برگزار شد، جناب آقای حسینی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی طی سخنانی اعلام کرد: «افراد با دیدگاههای مختلف میتوانند در مطبوعات ایران فعالیت کنند...»
اما آقای وزیر روشن نکردند با کدام دیدگاه! اگر مقصود این است که فضای نقد و نقادی سالم و بیغرض جاری و ساری شود نخست میباید آستانه تحمل و پذیرش مسئولین را بالا برد تا به خاطر انتقاد از یک رئیس دانشگاه حکم جلب برای مدیرمسئول یک روزنامه صادر نشود تا بعد از یکسال که در نوبت محاکمه قرار گرفته با اکثریت آراء هیأت منصفه تبرئه شود.
وقتی هر کس حاضر نباشد کمترین انتقاد را بپذیرد، سخنهای درست نویسنده را به جان نخرد، نسبت به اصلاح عملکرد خود لجبازی کند، برای دعاوی هیچ و پوچ مدیرمسئول و نویسنده مقاله را به دادگاه بکشاند آن وقت فرصتی و فراغتی و یا علاقهای برای نقد بیغرضانه هم باقی نمیماند چه رسد به نقد مغرضانه که بالطبع مطبوعات سالم خود از چاپ آن اجتناب میکنند.
متأسفانه ما در شرایطی قلم میزنیم که به قول حافظ دلسوخته خودمان:
«من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد...»
فضایی که در چالشهای سیاسی و اقتصادی به افراط و تفریط میرود از اعتدال و سلامت خارج میشود.
یکی از دلایلی که در بعضی رفتارهای اجتماعی شاهد خشونت هستیم و هر کس میخواهد عقده دل خود را سر دیگری خالی کند، وجود روزنامههای خنثی است.
اگر مردم به رسانههای مکتوب اعتماد کنند و دلمویههای خود را در آن بیابند احساس آرامش و راحتی میکنند.
در تاریخ آمده است که وقتی پیامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شدند و مساجدی برای عبادت بنا گردید، بعد از اقامه نماز به سخنها و اعتراضات یا دیدگاههای نمازگزاران گوش میدادند و در گرداگرد مردمی که در مساجد اجتماع میکردند نشسته به رتق و فتق امور میپرداختند تا از نزدیک شاهد خواستهها و درد دلها و رفع مشکلات آنان باشند.
در آن روزگار روزنامهای در میان نبود اما وقتی آیات قرآن نازل میشد برای مردم در مساجد خوانده میشد و روی پوست یا پاپیروس نوشته شده به دیوار کعبه و مساجد نصب میشد.
اگر بپذیریم که شیوه اطلاعرسانی این آیات بدین صورت تداعی روزنامههای دیواری میکند در حد محدود و معدود میتوان این فرض را پذیرفت که اگر در آن زمان صنعت چاپ و روزنامهنگاری مرسوم میبود تعاملات دوطرفهای همانند پاسخ دادن به سؤالات و خواستهای مردم در مساجد از طرف پیامبر (ص) و یا اصحاب وی، در روزنامهها هم قلمی میشد.
اما امروز کمتر مسئولی از مدیران ارشد و میانی حاضر است شنونده باشد. مسئولین بیشتر گویندهاند و کمتر تحمل شنیدن صداهایی را دارند که نسبت به بعضی عملکرد آنان انتقاد دارند.
یکی از دلایل کاهش تیراژ روزنامهها و سایر نشریات همین موضوع است زیرا اگر نسبت مسئولین را به نسبت جمعیت کشور که عکس و نام و نشانشان در صفحات رنگین روزنامهها به وفور دیده میشود یک به 75 بگیریم هفتاد و پنج درصد از مطالب روزنامهها میباید به دیدگاهها، تحلیلها و خواستههای مردم اختصاص داشته باشد و فقط 25 درصد سهم اظهارات و سخنان مسئولین باشد.
نکته دیگر آنکه بخشی از قوانین مطبوعات دست نویسنده و خبرنگاران را بسته. منباب مثال تعبیر و تفسیر «تشویش اذهان عمومی» که در قانون مطبوعات آمده از جانب قضات و تطبیق آن با قانون مشابه و با یک رویه نیست. ممکن است هر قاضی به زعم و فهم خود از آن برداشتی متفاوت با دیگری داشته باشد.
پس ما هم به اصلاح قوانین نیاز داریم و هم به تحمل نقد و شفافسازی.
آنچه مردم از آن آگاه میشوند روی قضایاست ولی آنچه وظیفه مطبوعات و نخبگان جامعه است شفافسازی و آگاهی دادن از پشت قضایا و مسایل است.
یکی از آفتهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بیاعتنایی به ورود در کنه وقایع است.
به عنوان مثال اگر خبرنگاری به این موضوع ورود کند که چگونه کارمندی که میزان حقوق، مزایا، اضافهکاری و... وی مشخص است و اگر سی سال هم کل درآمدش را هزینه نکند و همه را پسانداز نماید، نمیشود سرمایه میلیارد تومانی؛
یک شبه صاحب آن همه مال میشود. میتوان جلو بسیاری از مفاسد اقتصادی را قبل از سوء استفادهها گرفت.
وقتی روزنامهها و قلم به دستان اعتماد عمومی را در زمینه اصلاح امور جلب کنند و واقعاً چشم و گوش مردم و نظام شوند، اولین قدم کجی که یک مسئول میگذارد به روزنامه گزارش میشود و روزنامه وقتی قلمش را بر روی کاغذ برد، هر کس فکر خودش را میکند و پای از گلیم فراتر نمیگذارد.
اما افسوس که چنین نیست. این همه هزینه میشود برای انتشار یک روزنامه یا نشریه دریغ از یک انتقاد سازنده.
طبعها هم دیگر نازک و لطیف نیستند که احساساتشان تحریک شود، بلکه خشن شدهاند. اگر کسی به خود جرأت دهد به رانندهای که از چراغ قرمز عبور میکند و یا حق تقدم را رعایت نمیکند تذکر مشفقانهای بدهد سیلی جانانهای بر صورتش میخورد و یا در دعواهای مشابهی که اتفاق افتاده گاه شکمش هم پاره میشود.
تا کی باید شاهد چنین قانونگریزی و مقرراتستیزی باشیم؟
آیا با صرف شکایت، وجود تعصب، محاکمه و مجازات جامعه اصلاح میشود و یا روز به روز شاهد افزایش پروندههای ارجاعی به دادگستریها هستیم؟
نصیحت هم که چندان کاربرد ندارد.
تنها راه ریشهیابی خشونت از طریق میزگردهای کارشناسانه و انعکاس آن در رسانههاست تا هر کس به این نتیجه برسد که اگر میخواهد با آرامش و امنیت زندگی کند باید حقوق دیگران را رعایت کند و متولیان امور هم باید آستانهی تحمل ناشی از انتقاد خود را بالا ببرند و روی به اصلاح عملکرد خود و ابواب جمعی ادارهشان برگردانند و روزنامهها هم قول سعدی خدابیامرز را وجهه همت قرار دهند که گفت:
«گر چه دانی که نشنوند بگوی
هر چه دانی ز نیکخواهی و پند
زود باشد که خیره سر بینی
بدو پای اوفتاده اندر بند
دست بر دست میزند که دریغ
نشنیدم حدیث دانشمند»